❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهوپنج
سکوتم رو به هر چیزی که تعبیر کرد خیلی نرم و آروم از پشت سر کامل بهم چسبید ، داغ شدم
چون پوششم با یه لا لباس نازک و حریر بود و این مماس شدن تن هامون یه حال عجیبی بهم
میداد.
نفس عمیقی کشید، شاید از شوق و این نزدیکی بود و شاید هم از تحریک شدن چون حتی تو نوع
حرف زدن و صداش اون حس رو لمس میکردم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- تو نمیتونی از من جدا بشی صبا ... چون منم نمیتونم بدون تو زندگی کنم .
با بغضی از احساس و دلتنگی بخاطر این چند روز، آروم گفتم :
- واسه همینم میخواستی بری پیش سحر جونت ، داشتی میرفتی وسایلتو جمع کنی برگردی اراک
؟
پوفی از کلافگی کنار گوشم بیرون داد و دلگیر جواب داد :
- چون تو جلو همه منو سکه یه پول کردی ! وقتی من داشتم جلو همه از عشقمون دفاع میکردم
انتظار داشتم تو هم همون کارو بکنی نه اینکه جلو خودم بری پشت اون پسرعموی مارمولکت
بایستی ... من زندگیمو به پات نذاشتم که یکی از راه برسه لگد به همه تلاشام بزنه ، هر کی هر چی
گفت اول بیا پیش خودم ... بگو من اینو در موردت شنیدم، بگو یارو اومده گفته تو زن داری بچه
داری برام روشنش کن بفهمم چی دورو اطرافم میگذره ، نه برداری شال و کلاه کنی بری راهو واسه
بقیه باز کنی که هر کی از راه رسید به خودش اجازه بده تو زندگیمون دخالت کنه !
خواستم به طرفش بپیچم ،محکم نگهم داشت و گفت :
- بگو ...
با بغض گفتم :
- تو بهم دروغ گفتی تو خودت اجازه دادی همه تو زندگیمون دخالت کنن هر کی از راه میرسه یه
چیز میگه اون میاد میگه زن داری فردا یکی دیگه میاد میگه خره خدا با اینی که عقد کردی بچه
داره ، بچه ،چقدر ساده ای که نتونستی بفهمی هورام هم دورت زده ، بازیت داده ، تو یه دروغگویی ،
یه دروغگو که نمیتونم هیچ جوره بهت اعتماد کنم ، حتی الانم نمیتونم باورت کنم اگه هزار بار بگی
اونا زن و بچت نیستن.
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
با یه حرکت منو به سمت خودش پیچید ، دستش رو تو گودیه کمرم گذاشت و لبهای داغش رو
لبهام افتادن ... با بوسه های سرکشش نفسگیرم کرد ، مرطوب و خیس، زبون و لبهاش رو، رو لبم
حرکت میداد ، یه شور و شوق و یه آشوب بزرگ تو دلم راه افتاد ... تمام تمرکزم معطوف این مخدر و
بوسه هاش شدن ... چشمهام با یه رخوت و لذت رو هم افتادن ... حرفهای مامان جون که تو ذهنم
مرور میشد فقط با یه جواب تو مغزم پسشون میزدم ... منو ببخش مامان جون ... قول میدم فقط
همین یک بار ... فقط همین امشب ... چون نمیتونم روزه این بوسه هارو به جا بیارم.
بیقرار دستهام رو پشت گردنش گذاشتم ، اشک از چشمهام سرازیر شد و لبم رو با یه احساس پرشور
رو لبش تکون دادم .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهوپنج
سکوتم رو به هر چیزی که تعبیر کرد خیلی نرم و آروم از پشت سر کامل بهم چسبید ، داغ شدم
چون پوششم با یه لا لباس نازک و حریر بود و این مماس شدن تن هامون یه حال عجیبی بهم
میداد.
نفس عمیقی کشید، شاید از شوق و این نزدیکی بود و شاید هم از تحریک شدن چون حتی تو نوع
حرف زدن و صداش اون حس رو لمس میکردم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- تو نمیتونی از من جدا بشی صبا ... چون منم نمیتونم بدون تو زندگی کنم .
با بغضی از احساس و دلتنگی بخاطر این چند روز، آروم گفتم :
- واسه همینم میخواستی بری پیش سحر جونت ، داشتی میرفتی وسایلتو جمع کنی برگردی اراک
؟
پوفی از کلافگی کنار گوشم بیرون داد و دلگیر جواب داد :
- چون تو جلو همه منو سکه یه پول کردی ! وقتی من داشتم جلو همه از عشقمون دفاع میکردم
انتظار داشتم تو هم همون کارو بکنی نه اینکه جلو خودم بری پشت اون پسرعموی مارمولکت
بایستی ... من زندگیمو به پات نذاشتم که یکی از راه برسه لگد به همه تلاشام بزنه ، هر کی هر چی
گفت اول بیا پیش خودم ... بگو من اینو در موردت شنیدم، بگو یارو اومده گفته تو زن داری بچه
داری برام روشنش کن بفهمم چی دورو اطرافم میگذره ، نه برداری شال و کلاه کنی بری راهو واسه
بقیه باز کنی که هر کی از راه رسید به خودش اجازه بده تو زندگیمون دخالت کنه !
خواستم به طرفش بپیچم ،محکم نگهم داشت و گفت :
- بگو ...
با بغض گفتم :
- تو بهم دروغ گفتی تو خودت اجازه دادی همه تو زندگیمون دخالت کنن هر کی از راه میرسه یه
چیز میگه اون میاد میگه زن داری فردا یکی دیگه میاد میگه خره خدا با اینی که عقد کردی بچه
داره ، بچه ،چقدر ساده ای که نتونستی بفهمی هورام هم دورت زده ، بازیت داده ، تو یه دروغگویی ،
یه دروغگو که نمیتونم هیچ جوره بهت اعتماد کنم ، حتی الانم نمیتونم باورت کنم اگه هزار بار بگی
اونا زن و بچت نیستن.
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
با یه حرکت منو به سمت خودش پیچید ، دستش رو تو گودیه کمرم گذاشت و لبهای داغش رو
لبهام افتادن ... با بوسه های سرکشش نفسگیرم کرد ، مرطوب و خیس، زبون و لبهاش رو، رو لبم
حرکت میداد ، یه شور و شوق و یه آشوب بزرگ تو دلم راه افتاد ... تمام تمرکزم معطوف این مخدر و
بوسه هاش شدن ... چشمهام با یه رخوت و لذت رو هم افتادن ... حرفهای مامان جون که تو ذهنم
مرور میشد فقط با یه جواب تو مغزم پسشون میزدم ... منو ببخش مامان جون ... قول میدم فقط
همین یک بار ... فقط همین امشب ... چون نمیتونم روزه این بوسه هارو به جا بیارم.
بیقرار دستهام رو پشت گردنش گذاشتم ، اشک از چشمهام سرازیر شد و لبم رو با یه احساس پرشور
رو لبش تکون دادم .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025