❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهوسه
کمی مکث کردم نمیدونستم چی باید بهش بگم ، تو این ساعت از شب ،زنگ زدنش و سوالش کمی
برام عجیب بود ؛ انگار تشویشم رو از سکوتم فهمید که خودش ادامه داد :
- صبا عزیزم تو مثل دخترمی انقدر برام عزیز هستی که به خدا قسم با بچه هام فرقی پیشم نداری ...
اما تورو به جون مامانت ، به روح بابات قسمت میدم این پسرو از خودت دور کن ، یه چیزایی هست
که الان وقت گفتنش نیست ، متین که بیچاره شده دیگه نمیخوام هورامم به سرنوشت برادرش
گرفتار بشه !
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
من که چیزی از حرفهاش نفهمیدم اما حرفهاش مثل یه خار رو قلبم نشستن که بی اختیار بغض
کردم و گفتم :
- یعنی میخواین بگین من باعث بدبختیه جفت پسراتم مامان جون ؟
سریع گفت :
- نه دردت به جونم ، نه دورت بگردم من غلط بکنم اینجوری در موردت فکر کنم ...
بین حرفش پریدم :
- ولی دارین با زبون بی زبونی مستقیم بهش اشاره میکنین !
با گریه و گرفته حال گفت :
- نه صبا نه ... من نگفتم تقصیر تو بوده، بهت گفتم یه چیزایی هست که خودت نمیدونی، متینمو تا
خرخره بردن تو بدبختی غرق کردن دیگه نمیخوام پسر عموت یه ضربه بزرگتر به هورامم بزنه ، اون
انتقام تورو از متین گرفته دیگه بسه ... تورو خدا دیگه بسمه ... هورامو از خودت دور کن صبا جان
مگه ندیدی اونروز تو بیمارستان چه جوری تهدیدم کرد ... به جون جفت پسرام تو نور چشمامی اما
... اما من هیچوقت راضی نمیشم که تو زن هورام بشی ، تو زن متین بودی این درست نیست که
جلوی چشمای اون با برادرش باشی، متین هنوزم دوست داره و من صلاح نمیبینم که تو زن برادرش
بشی !
وارفتم ، نفسهام شمرده شمرده و سنگین شدن، برام درکش پیچیده بود که مامان جون منظورش از
این حرفها بخاطر ترسش از تهدیده فرزینه یا بخاطر متین که من قبلاً زن رسمی و قانونیش بودم.
باز هم در مقابل حرفهای گنگ مامان جون سکوت کردم ، در واقع داشتم به حرفهاش فکر میکردم
که من کجای این جریانم که مامان جون از همه جا بی خبر فقط به من زنگ زده !
سکوت طولانیم دوباره مامان جون رو به حرف آورد که با گریه و ملتمس وار گفت :
- عزیز دلم پیشت روسیاهم بخاطر این حرفا ... میدونم حتی شاید ازم متنفر بشی ، اما من از
پسرعموت میترسم نمیخوام جفت بچه هام بخاطر یه مسیر رفته، هردشون بدبخت بشن ... نمیتونم
...نمیتونم قبول کنم که هورام بهت نزدیک بشه صبا .
خفه شده و با بغض شدیدی گفتم :
- هورام به من نزدیک نشده مامان جون من کاری به کارش ندارم اون خودش ...
مامان جون با همون لحن و واکنش قبلش ادامه داد :
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
- اون اومده پیشت من مطمئنم ... امروز بیشتر از هر زمانی پریشون و آشفته بود من میفهمیدم چِش
شده ... من بچه های خودمو میشناسم نفس بکشن میدونم چی تو دلشون چی میگذره ، چند دقیقه
پیش هم بدون حرف از خونه بیرون زد شک نداشتم که قصد داره بیادپیشت ... ببخش منو صبا ...
ببخش الهی دردت به جونم اما درکم کن ، بهم حق بده چون نمیتونم دوباره بشینم شاهد بدبختیه
این یکی بچمم باشم ... تمومش کن ... تورو خدا تمومش کن.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهوسه
کمی مکث کردم نمیدونستم چی باید بهش بگم ، تو این ساعت از شب ،زنگ زدنش و سوالش کمی
برام عجیب بود ؛ انگار تشویشم رو از سکوتم فهمید که خودش ادامه داد :
- صبا عزیزم تو مثل دخترمی انقدر برام عزیز هستی که به خدا قسم با بچه هام فرقی پیشم نداری ...
اما تورو به جون مامانت ، به روح بابات قسمت میدم این پسرو از خودت دور کن ، یه چیزایی هست
که الان وقت گفتنش نیست ، متین که بیچاره شده دیگه نمیخوام هورامم به سرنوشت برادرش
گرفتار بشه !
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
من که چیزی از حرفهاش نفهمیدم اما حرفهاش مثل یه خار رو قلبم نشستن که بی اختیار بغض
کردم و گفتم :
- یعنی میخواین بگین من باعث بدبختیه جفت پسراتم مامان جون ؟
سریع گفت :
- نه دردت به جونم ، نه دورت بگردم من غلط بکنم اینجوری در موردت فکر کنم ...
بین حرفش پریدم :
- ولی دارین با زبون بی زبونی مستقیم بهش اشاره میکنین !
با گریه و گرفته حال گفت :
- نه صبا نه ... من نگفتم تقصیر تو بوده، بهت گفتم یه چیزایی هست که خودت نمیدونی، متینمو تا
خرخره بردن تو بدبختی غرق کردن دیگه نمیخوام پسر عموت یه ضربه بزرگتر به هورامم بزنه ، اون
انتقام تورو از متین گرفته دیگه بسه ... تورو خدا دیگه بسمه ... هورامو از خودت دور کن صبا جان
مگه ندیدی اونروز تو بیمارستان چه جوری تهدیدم کرد ... به جون جفت پسرام تو نور چشمامی اما
... اما من هیچوقت راضی نمیشم که تو زن هورام بشی ، تو زن متین بودی این درست نیست که
جلوی چشمای اون با برادرش باشی، متین هنوزم دوست داره و من صلاح نمیبینم که تو زن برادرش
بشی !
وارفتم ، نفسهام شمرده شمرده و سنگین شدن، برام درکش پیچیده بود که مامان جون منظورش از
این حرفها بخاطر ترسش از تهدیده فرزینه یا بخاطر متین که من قبلاً زن رسمی و قانونیش بودم.
باز هم در مقابل حرفهای گنگ مامان جون سکوت کردم ، در واقع داشتم به حرفهاش فکر میکردم
که من کجای این جریانم که مامان جون از همه جا بی خبر فقط به من زنگ زده !
سکوت طولانیم دوباره مامان جون رو به حرف آورد که با گریه و ملتمس وار گفت :
- عزیز دلم پیشت روسیاهم بخاطر این حرفا ... میدونم حتی شاید ازم متنفر بشی ، اما من از
پسرعموت میترسم نمیخوام جفت بچه هام بخاطر یه مسیر رفته، هردشون بدبخت بشن ... نمیتونم
...نمیتونم قبول کنم که هورام بهت نزدیک بشه صبا .
خفه شده و با بغض شدیدی گفتم :
- هورام به من نزدیک نشده مامان جون من کاری به کارش ندارم اون خودش ...
مامان جون با همون لحن و واکنش قبلش ادامه داد :
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
- اون اومده پیشت من مطمئنم ... امروز بیشتر از هر زمانی پریشون و آشفته بود من میفهمیدم چِش
شده ... من بچه های خودمو میشناسم نفس بکشن میدونم چی تو دلشون چی میگذره ، چند دقیقه
پیش هم بدون حرف از خونه بیرون زد شک نداشتم که قصد داره بیادپیشت ... ببخش منو صبا ...
ببخش الهی دردت به جونم اما درکم کن ، بهم حق بده چون نمیتونم دوباره بشینم شاهد بدبختیه
این یکی بچمم باشم ... تمومش کن ... تورو خدا تمومش کن.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025