❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهودو
صدای نفسهاش حتی تو این فاصله هم به گوشم میرسیدن ... عرق های ریز پیشونیش نشون میداد
بیش از حد حالش رو خراب کردم ... میدونستم چه بلایی به سرش آوردم اما واقعیت این بود که با
دیدنش حال خودم هم دست کمی از هورام نداشت ... یه اشتیاق بزرگ و یه خواستن عمیق تو
چشمهای هردومون براق شده بود که هر بار با نگاه کردن به چشمهای هم این حس رو ملموسانه از
نگاه هم میخوندیم و با یه حال متفاوت از کینه و دلخوری، نفس پرشور و دلتنگمون رو به بیرون فوت
میکردیم.
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
از عمد کمی لوندی چاشنیه حرف زدن و رفتارهام کردم ، با دست موهام رو روی یه شونه م جمع
کردم تا گردنم هم تو معرض این نگاه پر تمنا و کلافه ش قرار بگیره ، با صدای ظریف و لحن آرومی
گفتم :
- خوبه ... پس داشتی اینجا کشیک منو میدای ! چقدر منتظرم بودی و خدا میدونه چقدرم حرص
خوردی !
صادقانه و بم شده جواب داد طوری که حس میکردم تمام انرژیش داره در مقابل این عشوه گری هام
به تحلیل میره :
- خب آره حرص خوردم تو هم که خداساختتت واسه این حرص دادنا ... فقط بلدی خون منو کثیف
کنی ... بهت گفتم بیا باید میومدی !
با تمسخر سر تکون دادم و گفتم :
- باید ؟ نکنه هنوزم فکر میکنی بین منو تو ...
- هیییبش ... ادامه نده خواهشاً ، امشب نمیخوام بحث الکی راه بندازیم.
با حرفش موافق بودم ، چون خودم تو گیرو دار یه احساس لعنتی داشتم له له میزدم.
حرفش و قدمهایی رو که به طرفم برمیداشت همه منظور دار بودن ، مات و صامت بهش نگاه میکردم
و با هر قدم حرارت و گرما از پشت گوش ها و قفسه سینه م ساطع میشد .
ناخودآگاه و کنایه دار گفتم :
- میخواستی بری وسایلتو جمع کنی که صبح زود برسی پیش زن و بچت
پوزخند دیوونه واری زد و آروم گفت :
- گور بابای زن و بچم ... زندگیه من الان جلومه مگه مغز خر خوردم برم اونجا ؟
دلم قیلی ویلی رفت و ته دلم از حرف و تعریفش سُر خورد و فرو ریخت.
جلو تر اومد و سرمستانه لب گزید و آهسته گفت :
- امشب خیلی خوشکل شدی " پیچ و تابی به گردنش داد و شورانگیز و دقیق تر بالبخند بهم نگاه
کرد " اوم لباسات، آرایشت، موهات ، زیادی لوند شدی خوشکلم ... کم کم داشت یادم میرفت که تو
هم زنی و باید یکم زنونگی داشته باشی.
نزدیکم شده بود، بوی ادکلنش تو مشامم پیچید ، تیز و دقیق و با لذت پرشور به چشمهام و بعد به
لبهام خیره نگاه کرد.
داشتم زیر اون جادوی پر حرارت چشمهاش نفس کم میوردم و قلبم مثل اسب بخار تو سینه م
میکوبید ،لبخند پر هیجانی زد و خیره به لبم گفت :
- پس امشب قراره واسه شوهرت دلبری کنی تا سراغ کسی غیر از خودت نره آره ؟ میخوای دوباره به
هردومون فرصت بدی خوشکلم مگه نه ؟
وقتی میگفت خوشکلم یه انرژی و احساس مضاعف بهم تزریق میکرد تا زبون سرکشم بسته بشه و
رام و مبهوت کنارش بمونم.
زبون ترش رو ، رولبش کشید و نگاهش رو آروم به چشمهام سُرید ، نفسهای تند و داغش به صورتم
میخوردن ، منتظر بود مهر تائید به حرفهاش بزنم ، با یه اشاره یا یه واکنش ریز از سر و چشمهام ، از
نگاه ملتمسش متوجه بودم که تصمیم جوش دادن این اتصال زخمیه بینمون رو داشت ... شاید
میتونستم امشب با خیال راحت پای حرفهاش بنشینم و تموم شک و ابهامات ذهنیم رو برطرف کنم
... اون زن و بچه گفتن هاش قشنگ معلوم بود واسه حرص دادنمه باید دقیق تر رو این مسئله
کنکاش میکردم ، مخصوصاً برای ما که واضح بود بدون هم هیچوقت دووم نمیاریم.
تا خواستم حرفی بزنم ، گوشیم زنگ خورد هم خودم عصبی شدم و هم هورام، چون نفس کلافه وار
و حرصیش رو به بیرون فوت کرد.
چنگش رو تو موهاش فرو برد و زیر لب لعنتی به شخص کات کننده خلوتمون گفت.
چشم ازش گرفتم و به گوشیم نگاه کردم، از شخص پشت خط تعجبم گرفت، شماره مامان جون بود،
میخواستم به هورام بگم اونیکه داره زنگ میزنه مامانته اما بعد گفتم شاید صلاح نباشه این حرف رو
بزنم ؛ کمی از هورام فاصله گرفتم و تماس رو برقرار کردم ، مامان جون بلافاصله هول شده و با گریه
گفت :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- صبا عزیزدلم خودتی مادر ؟
با تعجب و کمی ترسیده از حالت حرف زدنش سریع گفتم :
- آره مامان جون ... چیزی شده ؟ خیره ایشالا ؟
- هورام ... هورام اومده پیش تو ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهودو
صدای نفسهاش حتی تو این فاصله هم به گوشم میرسیدن ... عرق های ریز پیشونیش نشون میداد
بیش از حد حالش رو خراب کردم ... میدونستم چه بلایی به سرش آوردم اما واقعیت این بود که با
دیدنش حال خودم هم دست کمی از هورام نداشت ... یه اشتیاق بزرگ و یه خواستن عمیق تو
چشمهای هردومون براق شده بود که هر بار با نگاه کردن به چشمهای هم این حس رو ملموسانه از
نگاه هم میخوندیم و با یه حال متفاوت از کینه و دلخوری، نفس پرشور و دلتنگمون رو به بیرون فوت
میکردیم.
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
از عمد کمی لوندی چاشنیه حرف زدن و رفتارهام کردم ، با دست موهام رو روی یه شونه م جمع
کردم تا گردنم هم تو معرض این نگاه پر تمنا و کلافه ش قرار بگیره ، با صدای ظریف و لحن آرومی
گفتم :
- خوبه ... پس داشتی اینجا کشیک منو میدای ! چقدر منتظرم بودی و خدا میدونه چقدرم حرص
خوردی !
صادقانه و بم شده جواب داد طوری که حس میکردم تمام انرژیش داره در مقابل این عشوه گری هام
به تحلیل میره :
- خب آره حرص خوردم تو هم که خداساختتت واسه این حرص دادنا ... فقط بلدی خون منو کثیف
کنی ... بهت گفتم بیا باید میومدی !
با تمسخر سر تکون دادم و گفتم :
- باید ؟ نکنه هنوزم فکر میکنی بین منو تو ...
- هیییبش ... ادامه نده خواهشاً ، امشب نمیخوام بحث الکی راه بندازیم.
با حرفش موافق بودم ، چون خودم تو گیرو دار یه احساس لعنتی داشتم له له میزدم.
حرفش و قدمهایی رو که به طرفم برمیداشت همه منظور دار بودن ، مات و صامت بهش نگاه میکردم
و با هر قدم حرارت و گرما از پشت گوش ها و قفسه سینه م ساطع میشد .
ناخودآگاه و کنایه دار گفتم :
- میخواستی بری وسایلتو جمع کنی که صبح زود برسی پیش زن و بچت
پوزخند دیوونه واری زد و آروم گفت :
- گور بابای زن و بچم ... زندگیه من الان جلومه مگه مغز خر خوردم برم اونجا ؟
دلم قیلی ویلی رفت و ته دلم از حرف و تعریفش سُر خورد و فرو ریخت.
جلو تر اومد و سرمستانه لب گزید و آهسته گفت :
- امشب خیلی خوشکل شدی " پیچ و تابی به گردنش داد و شورانگیز و دقیق تر بالبخند بهم نگاه
کرد " اوم لباسات، آرایشت، موهات ، زیادی لوند شدی خوشکلم ... کم کم داشت یادم میرفت که تو
هم زنی و باید یکم زنونگی داشته باشی.
نزدیکم شده بود، بوی ادکلنش تو مشامم پیچید ، تیز و دقیق و با لذت پرشور به چشمهام و بعد به
لبهام خیره نگاه کرد.
داشتم زیر اون جادوی پر حرارت چشمهاش نفس کم میوردم و قلبم مثل اسب بخار تو سینه م
میکوبید ،لبخند پر هیجانی زد و خیره به لبم گفت :
- پس امشب قراره واسه شوهرت دلبری کنی تا سراغ کسی غیر از خودت نره آره ؟ میخوای دوباره به
هردومون فرصت بدی خوشکلم مگه نه ؟
وقتی میگفت خوشکلم یه انرژی و احساس مضاعف بهم تزریق میکرد تا زبون سرکشم بسته بشه و
رام و مبهوت کنارش بمونم.
زبون ترش رو ، رولبش کشید و نگاهش رو آروم به چشمهام سُرید ، نفسهای تند و داغش به صورتم
میخوردن ، منتظر بود مهر تائید به حرفهاش بزنم ، با یه اشاره یا یه واکنش ریز از سر و چشمهام ، از
نگاه ملتمسش متوجه بودم که تصمیم جوش دادن این اتصال زخمیه بینمون رو داشت ... شاید
میتونستم امشب با خیال راحت پای حرفهاش بنشینم و تموم شک و ابهامات ذهنیم رو برطرف کنم
... اون زن و بچه گفتن هاش قشنگ معلوم بود واسه حرص دادنمه باید دقیق تر رو این مسئله
کنکاش میکردم ، مخصوصاً برای ما که واضح بود بدون هم هیچوقت دووم نمیاریم.
تا خواستم حرفی بزنم ، گوشیم زنگ خورد هم خودم عصبی شدم و هم هورام، چون نفس کلافه وار
و حرصیش رو به بیرون فوت کرد.
چنگش رو تو موهاش فرو برد و زیر لب لعنتی به شخص کات کننده خلوتمون گفت.
چشم ازش گرفتم و به گوشیم نگاه کردم، از شخص پشت خط تعجبم گرفت، شماره مامان جون بود،
میخواستم به هورام بگم اونیکه داره زنگ میزنه مامانته اما بعد گفتم شاید صلاح نباشه این حرف رو
بزنم ؛ کمی از هورام فاصله گرفتم و تماس رو برقرار کردم ، مامان جون بلافاصله هول شده و با گریه
گفت :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- صبا عزیزدلم خودتی مادر ؟
با تعجب و کمی ترسیده از حالت حرف زدنش سریع گفتم :
- آره مامان جون ... چیزی شده ؟ خیره ایشالا ؟
- هورام ... هورام اومده پیش تو ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025