رمان #ارثیه_ابدی
قسمت سیودوم
جور میکنم پسش میدم. بخوام سپرده امو از بانک بیرون بکشم خیلی ضرر میکنم.
فعلا اینو بهش بده. میدونم حساباشو خالی کرده!
-میدونی و این گند و باالا آوردی.
پریچهر غرید: دایی باز شروع نکن. ای بابا . هرچی من میگم نره شماها میگید
بدوش... خودش خواست .خودش کرد. یک کلمه با من کسی مشورت نکرد! یک
کلمه ... میگم آقا جون جنابعالی پاشده رفته محضر ساعت تعیین کرده. این شازده
هم برای خودش، سرخود رفته بهترین آتلیه رو گرفته... بهترین خیر سرش گل
فروشی وگل آرایی... تقصیر منه؟ یه آرایشگاه با من بود که اونم پیش پرداختشو
همین پس فردا ازشون میگیرم!پسش میدم. اصلا دایی یه وقت شک نکنی، کسی
که دوماهه حجره ی یاوری نمیره این همه پول و از کجا آورده ها! فقط همتون یقه
ی منو بچسبید.
رویش را گرفت و خواست برود که توی چهارچوب ایستاد و گفت: اولش که گفتی
کمکت میکنم، خیلی ذوق کردم گفتم عجب دایی منطقی ای دارم ... اما الان
فهمیدم تو هم طرف اونی. حاضری من بدبخت بشم... حاضری حتی الیاس هم
بدبخت بشه ! اما همونی بشه که شماها میخواین. زورتون اومده یه زن جلوتون
وایستاده . هیچ اشکالی نداره دایی جان ... من شده باشه از این خونه فرار کنم...
فرار میکنم ... شده باشه بمیرم... میمیرم اما جنازه امم دست الیاس نمیدم! حتی
اجازه نمیدم تابوتم رو دوشش باشه! والسلام.
-پریچهر...
پریچهر ایستاد وبا اخم و تخمی گفت: بله دایی؟
-الیاس از کی حجره ی یاوری نمیره؟
پریچهر پوزخندی زد وبا طعنه گفت: الیاس کی یه جا پاش و سفت کرده که بار
دومش باشه؟
امیرعلی جلو آمد و گفت:جواب منو بده، چند وقته نمیره؟
-از قبل اینکه نشون بیارن ، میدونم از اونجا اومده بیرون . البته اون موقع که
نشون و دستم کرد زن دایی لیلا یه جوری میگفت تو حجره یاوری نشسته انگار
کل خطه ی پارچه فروش ها مال اینه امیرعلی بی اهمیت به ادامه ی جمله اش گفت:
-چرا؟
-واقعا میپرسی چرا؟ یعنی خودت نمیدونی دایی؟
امیرعلی تند نگاهش کرد و پریچهر جواب داد:
-یاوری گفته حساب های دخل با فاکتورها نمیخونه!
امیرعلی دستهایش را پاییین انداخت وگفت: یعنی چی؟
-یعنی همین دیگه . شازده علاوه بر تمام شربازی هاش، دستش هم کجه.
امیرعلی با چشمهای درشت نگاهش کرد، پریچهر کمی خودش را جمع و جور
کرد وگفت: خودش اینجا نیست خداش هست باشه ... ولی ماجرای گردنبند مامانم
که سه ماه پیش گم شد چی؟! دقیقا بعد از اون آقا رفت اون موتور های کلاسشو
خرید!
امیرعلی ساکت نگاهش میکرد.
پریچهر دوباره خواست برود که ایستاد وگفت: رمز کارت هم سال تولدمه! البته
حقشه که ندم ... ولی خب من هم به اندازه ی کافی وجدان دارم.
امیرعلی خودش را جلو کشید وگفت: پریچهر.
پریچهر کلافه ایستاد و امیرعلی با صلابت گفت: الیاس هرچی باشه ... هرچی که
هست... نه دزده نه دختر باز ! خودتم میدونی اینو.
-ببخشید گردنبند طلای بیست و چهار عیار مامان من گم شد ... سه روز نکشید
که الیاس رفت یه موتور آخرین مدل خرید! میشه بگی دایی پولشو از کجا آورد.
-بحث گذشته رو پیش نکش !
-اون مسئله تموم شد رفت . الان به من بگو ، این پونزده میلیون و چه جوری
جور کرده؟! دایی خسرو که انقدر خسیس و کنسه که پول توجیبی های آنی بدبخت
و قطره چکونی بهش میده ! اگر دستش تو دخل یاوری نبود از کجا آورد؟
وبا پوزخندی گفت: فقط دلم میخواد فردا یکی به من بگه تو چرا جمعه ساکتو جمع
کردی رفتی کیش. اون وقت ببینید من چه قیامتی راه میندازم!
امیرعلی مات و هاج واج ماند بود. دهانش خشک بود و کلمه هایی که میخواست
@roman_online_667097
قسمت سیودوم
جور میکنم پسش میدم. بخوام سپرده امو از بانک بیرون بکشم خیلی ضرر میکنم.
فعلا اینو بهش بده. میدونم حساباشو خالی کرده!
-میدونی و این گند و باالا آوردی.
پریچهر غرید: دایی باز شروع نکن. ای بابا . هرچی من میگم نره شماها میگید
بدوش... خودش خواست .خودش کرد. یک کلمه با من کسی مشورت نکرد! یک
کلمه ... میگم آقا جون جنابعالی پاشده رفته محضر ساعت تعیین کرده. این شازده
هم برای خودش، سرخود رفته بهترین آتلیه رو گرفته... بهترین خیر سرش گل
فروشی وگل آرایی... تقصیر منه؟ یه آرایشگاه با من بود که اونم پیش پرداختشو
همین پس فردا ازشون میگیرم!پسش میدم. اصلا دایی یه وقت شک نکنی، کسی
که دوماهه حجره ی یاوری نمیره این همه پول و از کجا آورده ها! فقط همتون یقه
ی منو بچسبید.
رویش را گرفت و خواست برود که توی چهارچوب ایستاد و گفت: اولش که گفتی
کمکت میکنم، خیلی ذوق کردم گفتم عجب دایی منطقی ای دارم ... اما الان
فهمیدم تو هم طرف اونی. حاضری من بدبخت بشم... حاضری حتی الیاس هم
بدبخت بشه ! اما همونی بشه که شماها میخواین. زورتون اومده یه زن جلوتون
وایستاده . هیچ اشکالی نداره دایی جان ... من شده باشه از این خونه فرار کنم...
فرار میکنم ... شده باشه بمیرم... میمیرم اما جنازه امم دست الیاس نمیدم! حتی
اجازه نمیدم تابوتم رو دوشش باشه! والسلام.
-پریچهر...
پریچهر ایستاد وبا اخم و تخمی گفت: بله دایی؟
-الیاس از کی حجره ی یاوری نمیره؟
پریچهر پوزخندی زد وبا طعنه گفت: الیاس کی یه جا پاش و سفت کرده که بار
دومش باشه؟
امیرعلی جلو آمد و گفت:جواب منو بده، چند وقته نمیره؟
-از قبل اینکه نشون بیارن ، میدونم از اونجا اومده بیرون . البته اون موقع که
نشون و دستم کرد زن دایی لیلا یه جوری میگفت تو حجره یاوری نشسته انگار
کل خطه ی پارچه فروش ها مال اینه امیرعلی بی اهمیت به ادامه ی جمله اش گفت:
-چرا؟
-واقعا میپرسی چرا؟ یعنی خودت نمیدونی دایی؟
امیرعلی تند نگاهش کرد و پریچهر جواب داد:
-یاوری گفته حساب های دخل با فاکتورها نمیخونه!
امیرعلی دستهایش را پاییین انداخت وگفت: یعنی چی؟
-یعنی همین دیگه . شازده علاوه بر تمام شربازی هاش، دستش هم کجه.
امیرعلی با چشمهای درشت نگاهش کرد، پریچهر کمی خودش را جمع و جور
کرد وگفت: خودش اینجا نیست خداش هست باشه ... ولی ماجرای گردنبند مامانم
که سه ماه پیش گم شد چی؟! دقیقا بعد از اون آقا رفت اون موتور های کلاسشو
خرید!
امیرعلی ساکت نگاهش میکرد.
پریچهر دوباره خواست برود که ایستاد وگفت: رمز کارت هم سال تولدمه! البته
حقشه که ندم ... ولی خب من هم به اندازه ی کافی وجدان دارم.
امیرعلی خودش را جلو کشید وگفت: پریچهر.
پریچهر کلافه ایستاد و امیرعلی با صلابت گفت: الیاس هرچی باشه ... هرچی که
هست... نه دزده نه دختر باز ! خودتم میدونی اینو.
-ببخشید گردنبند طلای بیست و چهار عیار مامان من گم شد ... سه روز نکشید
که الیاس رفت یه موتور آخرین مدل خرید! میشه بگی دایی پولشو از کجا آورد.
-بحث گذشته رو پیش نکش !
-اون مسئله تموم شد رفت . الان به من بگو ، این پونزده میلیون و چه جوری
جور کرده؟! دایی خسرو که انقدر خسیس و کنسه که پول توجیبی های آنی بدبخت
و قطره چکونی بهش میده ! اگر دستش تو دخل یاوری نبود از کجا آورد؟
وبا پوزخندی گفت: فقط دلم میخواد فردا یکی به من بگه تو چرا جمعه ساکتو جمع
کردی رفتی کیش. اون وقت ببینید من چه قیامتی راه میندازم!
امیرعلی مات و هاج واج ماند بود. دهانش خشک بود و کلمه هایی که میخواست
@roman_online_667097