رمان #ارثیه_ابدی
قسمت بیستویکم
.اب دهانش را فرو داد وگفت: این آخرا ... حاج علی افتاد وسط... اصلا نباید به
اون دخلی میداشت . من و خسرو دیگه سن و سالی ازمون گذشته . خسرو پسر
بزرگ داره ... من دخترم جوونه . دیگه اجازه و زماممون نباید دست حاج علی
باشه! خودمون عاقل بالغ ... بچه هامون همینطور. خودشون باید تصمیم بگیرن .
ما نباید دخالت کنیم .زور بگیم... خواسته هامونو تحمیل کنیم.
لیلا ساکت بود.
خسرو سری تکان داد و طلعت از تکان های سر خسرو، به خودش جرات
بیشتری داد وگفت: من هرچی که الیاس جون برا دخترم خرید ، پس آوردم.
لیلا چشمهایش را گرد کرد و طلعت خونسرد گفت: انشاالله قبل محرم هم عروسی
جفتشون رو ببینم با آدم هایی که دوست دارن .
امیرعلی ابروهایش بالا رفت.
طلعت آب دهنش را قوت داد و اضافه کرد: به خدا از الیاس کی به ما نزدیک
تر... کی به ما محرم تر... ولی وقتی دخترم نمیخواد. من مادرم لیلا .... خودت
مادر سه تا بچه ای... هاتف بگه نمیخوام... آنی بگه نمیخوام.... پشتشون در
نمیای؟!
لیلا بغض کرده بود . چشمهایش پر آب بود.
طلعت از جا بلند شد و روی دسته ی مبل کنار لیلا نشست و گفت: به روح کاظم
... من اصلا خبر نداشتم پری میخواد بره کیش.
امیرعلی چشم غره ای رفت و طلعت لب گزید: دخترمو که نمیتونم غل و زنجیر
کنم. با ترس و لرز ... با تهدید مجبورش کنم بشینه پای سفره عقد مردی که
دوستش نداره! میتونم؟ لیلا خودتو یادت بیار... خان داداش شما خودت یادت
نیست؟ چه آتیشایی که راه ننداختید واسه وصلت ... ما رسم نداشتیم اصلا جز
پاکزاد وصلت کنیم. منو که دادن به پسرعموم.
مکثی کرد وگفت: حالا نمیگم بد بود ، خدا رحمتش کنه .نوربه قبرش بباره منم
بچه بودم سنی نداشتم ! ولی خان داداش مثل شیر وایستاد گفت فقط لیلا...
خسرو نگاهش را به طلعت دوخت و طلعت باارامش گفت: الان پریچهر ، دختر
من ... چه گناهی کرده که پاسوز رسم وسنت قدیم بشه؟ یعنی چی ؟ جز الیاسوبابک خواستگار دیگه نداره؟ الان دوره زمونه فرق کرده ...
خسروباز سری تکان داد و لیلا کلافه از تاییدیه های خسرو ازجا بلند شد ورو به
طلعت گفت: پس جواب دل شکسته ی پسر منو کی میده؟
طلعت با بغض گفت: جواب دل دختر منو کی میده؟! پس فردا ازدواج کنن... یه
بچه بیارن ... شما راضی ای لیلا جان ؟
خسرو سری تکان داد و بالاخره سکوتش را شکست وگفت: والا طلعت ما هم
راضی نبودیم ... الیاس کجا ... پریچهر کجا ! دختر تو با سواد تحصیل کرده ...
پسر من حتی دیپلم هم نداره!
لیلا غر زد: همه چی مگه به سواده .
خسرو رو به لیلا گفت: والا شخصیت هم نداره لیلا .این نخاله ای که تو اینطور
سینه اتو واسش سپر میکنی چه گلی به سر پاکزاد زده؟!
لیلا مثل اسپندی که روی آتیش میترکید گفت: جلو غریبه ها پشت پسرت حرف
نزن خسرو.
لیلا هومی کشید وگفت: که اینطور... پاکزاد چه گلی به سر ما زده خسرو؟ مایی
که همیشه هشتمون گروی نهمونه ! از دور نمای هممون قشنگه . خیال میکنن
وای چه پولی... چه ثروتی ... اما چی؟! دو زار تو جیب پسرای من نیست که
باهاش یه کاری رو شروع کنن و اقای خودشون باشن و نوکر خودشون !
طلعت با اخمی گفت: لیلا جون ، آقا جونم و خاتون هنوز ماشالا هزار ماشالا
چهار ستون تنشون سالمه . نمرده ارثیه تقسیم میکنی؟
لیلا کلافه از نیش های تکراری طلعت گفت: کی حرف ارثیه زد طلعت؟
طلعت رویش را برگرداند و گفت: والا آقاجونم کم نذاشته که تو اینطور ناشکری
میکنی. مگه به نون شب محتاجی...
خسرو این بار توپید: طلعت.
لیلا اخمی کرد وگفت: ولاا طلعت جون من شبهایی هم داشتم که به نون شب
محتاج بودم و دم نزدم ! آبروداری کردم.
خسرو دستی به صورتش کشید.
لیلا پوفی کرد، تیر اخرش را زد و با لحن قاطعی گفت: اما کاری به این حرفها
@roman_online_667097
قسمت بیستویکم
.اب دهانش را فرو داد وگفت: این آخرا ... حاج علی افتاد وسط... اصلا نباید به
اون دخلی میداشت . من و خسرو دیگه سن و سالی ازمون گذشته . خسرو پسر
بزرگ داره ... من دخترم جوونه . دیگه اجازه و زماممون نباید دست حاج علی
باشه! خودمون عاقل بالغ ... بچه هامون همینطور. خودشون باید تصمیم بگیرن .
ما نباید دخالت کنیم .زور بگیم... خواسته هامونو تحمیل کنیم.
لیلا ساکت بود.
خسرو سری تکان داد و طلعت از تکان های سر خسرو، به خودش جرات
بیشتری داد وگفت: من هرچی که الیاس جون برا دخترم خرید ، پس آوردم.
لیلا چشمهایش را گرد کرد و طلعت خونسرد گفت: انشاالله قبل محرم هم عروسی
جفتشون رو ببینم با آدم هایی که دوست دارن .
امیرعلی ابروهایش بالا رفت.
طلعت آب دهنش را قوت داد و اضافه کرد: به خدا از الیاس کی به ما نزدیک
تر... کی به ما محرم تر... ولی وقتی دخترم نمیخواد. من مادرم لیلا .... خودت
مادر سه تا بچه ای... هاتف بگه نمیخوام... آنی بگه نمیخوام.... پشتشون در
نمیای؟!
لیلا بغض کرده بود . چشمهایش پر آب بود.
طلعت از جا بلند شد و روی دسته ی مبل کنار لیلا نشست و گفت: به روح کاظم
... من اصلا خبر نداشتم پری میخواد بره کیش.
امیرعلی چشم غره ای رفت و طلعت لب گزید: دخترمو که نمیتونم غل و زنجیر
کنم. با ترس و لرز ... با تهدید مجبورش کنم بشینه پای سفره عقد مردی که
دوستش نداره! میتونم؟ لیلا خودتو یادت بیار... خان داداش شما خودت یادت
نیست؟ چه آتیشایی که راه ننداختید واسه وصلت ... ما رسم نداشتیم اصلا جز
پاکزاد وصلت کنیم. منو که دادن به پسرعموم.
مکثی کرد وگفت: حالا نمیگم بد بود ، خدا رحمتش کنه .نوربه قبرش بباره منم
بچه بودم سنی نداشتم ! ولی خان داداش مثل شیر وایستاد گفت فقط لیلا...
خسرو نگاهش را به طلعت دوخت و طلعت باارامش گفت: الان پریچهر ، دختر
من ... چه گناهی کرده که پاسوز رسم وسنت قدیم بشه؟ یعنی چی ؟ جز الیاسوبابک خواستگار دیگه نداره؟ الان دوره زمونه فرق کرده ...
خسروباز سری تکان داد و لیلا کلافه از تاییدیه های خسرو ازجا بلند شد ورو به
طلعت گفت: پس جواب دل شکسته ی پسر منو کی میده؟
طلعت با بغض گفت: جواب دل دختر منو کی میده؟! پس فردا ازدواج کنن... یه
بچه بیارن ... شما راضی ای لیلا جان ؟
خسرو سری تکان داد و بالاخره سکوتش را شکست وگفت: والا طلعت ما هم
راضی نبودیم ... الیاس کجا ... پریچهر کجا ! دختر تو با سواد تحصیل کرده ...
پسر من حتی دیپلم هم نداره!
لیلا غر زد: همه چی مگه به سواده .
خسرو رو به لیلا گفت: والا شخصیت هم نداره لیلا .این نخاله ای که تو اینطور
سینه اتو واسش سپر میکنی چه گلی به سر پاکزاد زده؟!
لیلا مثل اسپندی که روی آتیش میترکید گفت: جلو غریبه ها پشت پسرت حرف
نزن خسرو.
لیلا هومی کشید وگفت: که اینطور... پاکزاد چه گلی به سر ما زده خسرو؟ مایی
که همیشه هشتمون گروی نهمونه ! از دور نمای هممون قشنگه . خیال میکنن
وای چه پولی... چه ثروتی ... اما چی؟! دو زار تو جیب پسرای من نیست که
باهاش یه کاری رو شروع کنن و اقای خودشون باشن و نوکر خودشون !
طلعت با اخمی گفت: لیلا جون ، آقا جونم و خاتون هنوز ماشالا هزار ماشالا
چهار ستون تنشون سالمه . نمرده ارثیه تقسیم میکنی؟
لیلا کلافه از نیش های تکراری طلعت گفت: کی حرف ارثیه زد طلعت؟
طلعت رویش را برگرداند و گفت: والا آقاجونم کم نذاشته که تو اینطور ناشکری
میکنی. مگه به نون شب محتاجی...
خسرو این بار توپید: طلعت.
لیلا اخمی کرد وگفت: ولاا طلعت جون من شبهایی هم داشتم که به نون شب
محتاج بودم و دم نزدم ! آبروداری کردم.
خسرو دستی به صورتش کشید.
لیلا پوفی کرد، تیر اخرش را زد و با لحن قاطعی گفت: اما کاری به این حرفها
@roman_online_667097