رمان #ارثیه_ابدی
قسمت نوزدهم
امیرعلی نان برشته ای که دردست داشت را روی سفره ای ، روی کانتر گذاشت
وگفت: چیه غمبرک زدی خواهر؟
-بیا دو دقیقه بشین.
امیرعلی بی چک و چانه مقابلش روی عسلی، پشت به تلویزیونی که ورزش
صبحگاهی پخش میکرد، نشست. پلیور طوسی اش گرد نان را نشان میداد.
دوهفته هایی که خانه بود همه از نان گرمی که میخرید سهم داشتند.
طلعت دستش را جلو برد و خرده نان هایی که لای تار و پود پلیوری که به دست
خاتون بافته شده بود و جا مانده بودند را تکاند.
لبخندی به صورتش زد وگفت: تو پسرعاقلی هستی.
امیرعلی نیشخندی زد وگفت: حرفهات بوی خوبی نمیده آبجی!
طلعت با حالی که انگار داشتند توی دلش رخت میشستند گفت: دستت درد نکنه به
آقاجون گفتی پری رفته قم پیشه عمه اش.
امیرعلی سری تکان داد و طلعت گفت: خاتون میگفت، پری برگرده دستشونو
میذاره تو دست هم.
امیرعلی چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشیدو گفت: اینجوری که نمیشه ...
ولی خب یه مدت مکافات داریم دیگه.
طلعت خفه گفت: خسرو ولیلا هم که وضعشون مشخصه . میونه امون شکراب
بود... الان بدترم شد!
امیرعلی سری تکان داد و گفت: میدونم.
-منوچهر و شیرین هم که کم از من کینه به دل ندارن .
امیرعلی خنده ای کرد وگفت: این پری و شوهر بده راحت شیم.
-میخوام همینو بگم!
امیرعلی خنده اش ماسید و گفت: آبجی.
طلعت با آرامش گفت: امیرعلی ، حرفت واسه خاتون حجته . خاتونم حرفش واسه
حاجی حجته ...
امیرعلی از جا بلند شد و گفت: منو قاطی نکن طلعت . اصلا فکرشم نکن.
خواست برود که طلعت با بغض گفت: پسره شناسه .خوبه . موقعیتش... شغلش...لج نکن امیر. ببین بذار بیان تو همین هفته ...
امیرعلی بهت زده گفت: تو این هفته؟! آبجی؟ تو این هفته؟
طلعت نالید: تو که بد بچه ی منو میخوای؟
امیرعلی هاج و واج گفت: میخوای الیاس سکته کنه؟ خوبه سه روزه میبینی تو
تب داره میسوزه! خوبه میبینی حال نداره . رنگ به رو نداره. خوبه میبینی لیلا
مثل مرغ پر کنده است ... خسرو داره خودخوری میکنه!هاتف نایلون نایلون دارو
میخره ! خوبه میبینی از خونه اشون دیگه صدا در نمیاد شده خونه ی ارواح !
بذار شیش ماه دیگه، سال دیگه مگه پریچهر چند سالشه! بذار فعلا این بلای که
سرمون اومده رو هضم کنیم! بعد ...
طلعت دستش را به گلو برد و گفت: پسره خوبه . فقط راضیشون کن یه نظر
ببیننش. من دیدمش. به دلم نشسته . به دل پری نشسته!
امیرعلی کلافه گفت: آبجی میفهمی چی میخوای ؟ تو این شرایط؟ هنوز پری
برنگشته تو داری نسخه ی خواستگارشو میپیچی؟
طلعت لبه ی مبل وا رفت و گفت: تو رو جان خاتون ...!
امیرعلی با قدم های تندی به سمت در رفت، طلعت نالید: دخترم عاشق شده
امیر...
امیرعلی مقابل در ایستاد وگفت: عاشق شد؟ غلط کرد نشون دستش کرد... عاشق
شد ... غلط کرد اجازه داد الیاس یه انگشتر که خداتومن پولش بود، بندازه تو
دستش... عاشق شد ... تو یه هفته نشون دستش کردید ... تاریخ عقد مشخص
کردید . اینا رفتن آزمایشگاه طلعت ... آزمایش دادن. تست اعتیاد دادن ... محضر
مشخص کردید . بابا رحم کن به الیاس ... رحم کن به من ... به خودت به حاجی
! به خسرو...
و دستگیره را پایین کشید و از خانه بیرون رفت، کوبیدن در باعث لرزش همه ی
شیشه ها شد.
طلعت چندثانیه به همان حال نشسته بود، خسته از این همه فشار، خودش را بلند
کرد و به آشپزخانه رفت. نان سنگک را برش زد و توی جانانی گذاشت. سفره ی
زیرش را از پنجره ای که به باغ باز میشد تکاند . امیرعلی را دید که به سمت
@roman_online_667097
قسمت نوزدهم
امیرعلی نان برشته ای که دردست داشت را روی سفره ای ، روی کانتر گذاشت
وگفت: چیه غمبرک زدی خواهر؟
-بیا دو دقیقه بشین.
امیرعلی بی چک و چانه مقابلش روی عسلی، پشت به تلویزیونی که ورزش
صبحگاهی پخش میکرد، نشست. پلیور طوسی اش گرد نان را نشان میداد.
دوهفته هایی که خانه بود همه از نان گرمی که میخرید سهم داشتند.
طلعت دستش را جلو برد و خرده نان هایی که لای تار و پود پلیوری که به دست
خاتون بافته شده بود و جا مانده بودند را تکاند.
لبخندی به صورتش زد وگفت: تو پسرعاقلی هستی.
امیرعلی نیشخندی زد وگفت: حرفهات بوی خوبی نمیده آبجی!
طلعت با حالی که انگار داشتند توی دلش رخت میشستند گفت: دستت درد نکنه به
آقاجون گفتی پری رفته قم پیشه عمه اش.
امیرعلی سری تکان داد و طلعت گفت: خاتون میگفت، پری برگرده دستشونو
میذاره تو دست هم.
امیرعلی چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشیدو گفت: اینجوری که نمیشه ...
ولی خب یه مدت مکافات داریم دیگه.
طلعت خفه گفت: خسرو ولیلا هم که وضعشون مشخصه . میونه امون شکراب
بود... الان بدترم شد!
امیرعلی سری تکان داد و گفت: میدونم.
-منوچهر و شیرین هم که کم از من کینه به دل ندارن .
امیرعلی خنده ای کرد وگفت: این پری و شوهر بده راحت شیم.
-میخوام همینو بگم!
امیرعلی خنده اش ماسید و گفت: آبجی.
طلعت با آرامش گفت: امیرعلی ، حرفت واسه خاتون حجته . خاتونم حرفش واسه
حاجی حجته ...
امیرعلی از جا بلند شد و گفت: منو قاطی نکن طلعت . اصلا فکرشم نکن.
خواست برود که طلعت با بغض گفت: پسره شناسه .خوبه . موقعیتش... شغلش...لج نکن امیر. ببین بذار بیان تو همین هفته ...
امیرعلی بهت زده گفت: تو این هفته؟! آبجی؟ تو این هفته؟
طلعت نالید: تو که بد بچه ی منو میخوای؟
امیرعلی هاج و واج گفت: میخوای الیاس سکته کنه؟ خوبه سه روزه میبینی تو
تب داره میسوزه! خوبه میبینی حال نداره . رنگ به رو نداره. خوبه میبینی لیلا
مثل مرغ پر کنده است ... خسرو داره خودخوری میکنه!هاتف نایلون نایلون دارو
میخره ! خوبه میبینی از خونه اشون دیگه صدا در نمیاد شده خونه ی ارواح !
بذار شیش ماه دیگه، سال دیگه مگه پریچهر چند سالشه! بذار فعلا این بلای که
سرمون اومده رو هضم کنیم! بعد ...
طلعت دستش را به گلو برد و گفت: پسره خوبه . فقط راضیشون کن یه نظر
ببیننش. من دیدمش. به دلم نشسته . به دل پری نشسته!
امیرعلی کلافه گفت: آبجی میفهمی چی میخوای ؟ تو این شرایط؟ هنوز پری
برنگشته تو داری نسخه ی خواستگارشو میپیچی؟
طلعت لبه ی مبل وا رفت و گفت: تو رو جان خاتون ...!
امیرعلی با قدم های تندی به سمت در رفت، طلعت نالید: دخترم عاشق شده
امیر...
امیرعلی مقابل در ایستاد وگفت: عاشق شد؟ غلط کرد نشون دستش کرد... عاشق
شد ... غلط کرد اجازه داد الیاس یه انگشتر که خداتومن پولش بود، بندازه تو
دستش... عاشق شد ... تو یه هفته نشون دستش کردید ... تاریخ عقد مشخص
کردید . اینا رفتن آزمایشگاه طلعت ... آزمایش دادن. تست اعتیاد دادن ... محضر
مشخص کردید . بابا رحم کن به الیاس ... رحم کن به من ... به خودت به حاجی
! به خسرو...
و دستگیره را پایین کشید و از خانه بیرون رفت، کوبیدن در باعث لرزش همه ی
شیشه ها شد.
طلعت چندثانیه به همان حال نشسته بود، خسته از این همه فشار، خودش را بلند
کرد و به آشپزخانه رفت. نان سنگک را برش زد و توی جانانی گذاشت. سفره ی
زیرش را از پنجره ای که به باغ باز میشد تکاند . امیرعلی را دید که به سمت
@roman_online_667097