راهیانه/مهدی سلیمانیه


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Политика


می‌نویسم.. چون زمزمه‌هایی در "راه"ی که نامش را زندگی گذاشته‌اند.
برخی سیاه‌مشق‌ها (کتابها): طلبه زیستن (نگاه معاصر)|پل تا جزیره|پرنده و آتش|گنجور: قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها (آرما)|هالبواکس و حافظه جمعی (حکمت) و ...
راه ارتباطی:
Mahdi.soleimanieh@gmail.com

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Политика
Статистика
Фильтр публикаций


کمیابند وجودهایی که به "عهد"شان با مردم، در این زمانه و در تاریخ معاصر پایبند مانده‌باشند. علیرغم تمام دردهای چهارده‌ساله.. و پایبند ماندند. این ستم بی‌پایان، تنها بر آنان نیست. بر تمام ماست‌. ما تن نمی‌دهیم. ما فراموش نمی‌کنیم.

https://www.karzar.net/177622


آفتابه‌دار مسجد شاه

دارد دوربین Go-proطور جدیدش را که به جلیقه‌اش وصل کرده‌اند به دوستش نشان می‌دهند. روی جلیقه‌اش نوشته‌اند: «حراست مترو». با ذوق دارد طرز کارش را برای دوست جوانش توضیح می‌دهد. از ظاهر و پوشش دوستش و خودش پیداست که از اقشار متوسط و پایین اقتصادی جامعه‌اند. دوستش هم دارد با دقت گوش می‌کند. آن دوربین و آن جلیقه، به او احساس قدرتی داده‌است. (بماند که قرار است از آن دوربین چه استفاده‌ای بکنند!)

شاید ضرب‌المثل «فکر کرده آفتابه‌دار مسجد شاه است» را شنیده‌باشید. ضرب‌المثلی که معمولاً آن را به شکل تحقیرآمیزی به کار می‌بریم: به معنای «فک کرده کسی‌ه واسه خودش!» اما واقعیت این است که همه‌ی ما، نیاز داریم حس کنیم "کسی هستیم".

ما با نقش‌های اجتماعی‌مان احساس کسی بودن، احساس قدرت می‌کنیم. نقش‌های اجتماعی‌مان هستند که به ما حس مهم‌بودن می‌دهند. حس اینکه به درد می‌خوریم. حس اینکه فقط مجبور نیستیم «چشم» بگوییم و گاهی، در کاری، طوری، می‌توانیم ما هم چیزی را آن بیرون به تشخیص خودمان تغییر بدهیم.

جامعه هم باید به قدر کافی، نقش‌‌ داشته‌باشد که به آدم‌هایش بدهد تا احساس قدرت کنند. نقش‌های کاری و شغلی، نقش‌های داوطلبانه. جدا از این، باید برای نقش‌های مختلف، در هر سطحی، «ارزش مثبت» تولید کند. از کجا؟ با درآمد کافی داشتن. با تولید پرستیژ و احترام. با تعریف محدوده‌ای از قدرت که قانون از آن حمایت کند.

یک رفتگر، یک معلم، یک کارمند، یک راننده کامیون، یک پرستار، یک پژوهشگر، یک مکانیک، یک کارگر، باید شرایط‌شان طوری باشد که این «نقش»شان افتخار کنند. آن وقت حال‌شان خوب می‌شود.

یک دلیل خوب بودن حال آدم‌ها در اروپای غربی و امریکای شمالی همین است: آدم‌ها، در غالب نقش‌های اجتماعی، حس مهم بودن دارند. در مورد نقش‌شان فیلم می‌سازند. مهم بودن کارشان را نشان می‌دهند. در قبال کارشان، پول نسبتاً خوبی می‌گیرند و سرشان بالاست. قانون هم در حوزه فعالیت‌شان از آن‌ها حمایت می‌کند و کسی حق توهین و تحقیرشان را ندارد. حتی اگر رییس‌جمهور و پادشاه آن کشور باشد.

اما اینجا، حاکمان چنین هنری نداشته‌اند. اقتصاد چنان به هم ریخته که آدم‌ها به زور، باید نانی برای خوردن بیابند. نقش‌های اجتماعی محدودند. و از آن بدتر، نابرابری در اقتصاد به نابرابری در پرستیژ را هم دامن زده: فقط مشاغل بالا، وکیل و وزیر و نماینده و «وصل‌ها» یا بساز و بفروش‌های کلان فقط پرستیژ دارند. بقیه، حس «هیچ بودن» دارند. هیچ قلمروی قدرتی برای خودشان ندارند. اینطور است که آدم‌ها، حس بی‌قدرتی می‌کنند. آن سیلی مشهور آن نماینده، به صورت سرباز راهنمایی رانندگی، فقط یک استثنا نیست. آدم‌ها هر روز اینجا، از قدرتمندترها سیلی می‌خورند.

باید از حس بی‌قدرتی آدم‌ها ترسید. آدمی که حس ارزشمندی نکند، برایش دیگر هیچ‌چیز مهم نیست. نه خودش، نه شهرش، نه کشورش. آن وقت برای به دست آوردن این حس قدرت، «هر کاری» می‌کند. کینه می‌کنیم و می‌دریم.

همه باید حس کنیم «آفتابه‌دار مسجد شاه»ی هستیم.



قبل‌ترها در همین مورد: تو مهم هستی


#تحقیر|#از_رنجی_که_میبریم|#جامعه
راهیانه|@raahiane|مهدی سلیمانیه


قدرِ مجموعه‌ی گل، مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

#حافظ_عجیب/#بارانی


یکی از دوستان مخاطب کانال (شاید از دوستان عزیز افغانستانی) لطف کردند و در ایمیل‌شان، این توضیح را در مورد «خطاب-واژه»ها در افغانستان امروز داده‌اند:

«در افغانستان، مردان برای جوان‌ترها خطاب‌واژه‌های «شاه» و «شاهزاده» را و برای مسن‌ترها خطاب‌واژهٔ «حاجی‌صاحب» را به‌کار می‌برند.»

ضمن تشکر از ایشان، می‌بینید که چقدر «خطاب-واژه»ها در شناخت فرهنگ و تغییرات آن مهم هستند. به عنوان نمونه، در فرهنگ این منطقه و ما جوامع هم‌سرنوشت فارسی‌زبان، واژه‌ی «شاه» و «شاهزاده» چقدر ریشه‌دار است و از دل تاریخی استبدادزده برآمده. حتی شخصیت‌های مورد احترام دینی نظیر ائمه و امام‌زادگان نیز با چنین تعابیری یاد می‌شوند: «شاه خراسان»، «شاه نجف»، «شازده محمد» (ورامین) و نمونه‌های فراوان دیگر.

خطاب‌واژه‌ها را به عنوان یک معرف فرهنگی، جدی بگیریم و به آن‌ها فکر کنیم.

@raahiane|مهدی سلیمانیه|راهیانه


♦️آقا! مهندس!♦️
درباره‌ی «خطاب-واژه»ها

فرض کنید در خیابان، کلید کسی از دستش می‌افتد. متوجه نمی‌شود. شما می‌بینید و برمی‌دارید و می‌خواهید صدایش کنید. اگر آن فرد، مرد باشد، چه صدایش می‌کنید؟ «آقا»؟ شاید. شاید اگر سنش زیادتر باشد: «حاج‌آقا». یا اگر زن باشد، «خانم»!

چند وقتی است که دارم به این «صدا کردن‌ها» فکر می‌کنم. به اینکه در فرهنگ‌ ما، وقتی کسی را نمی‌شناسیم، در فضای عمومی، با چه عبارت‌هایی صدایش می‌کنیم؟ «آقا»، «آقاپسر»، «دختر خانم» یا «خانم»، عام‌ترین‌هایشان هستند. اما انگار گاهی می‌خواهیم کمی صمیمی‌تر باشیم. یا دقیق‌تر. جایی میان شناختن نام (آشنایی) و غریبگی کامل (آقا، خانم، آقاپسر، دخترخانم). جایی که حدی بیشتر از صمیمیت این عناوین کلی و ظاهری بر حسب سن و جنس را نشان بدهد. آن وقت سر و کله‌ی عبارت‌های دیگری پیدا می‌شود:

«مهندس»! «حاجی»! «عمو»! «حاج‌خانم»! «داداش»! «عزیز(جان)»! «پدرجان»! «مادرجان»! «رفیق»! «آبجی»! «دایی»! من اسم‌شان را «خطاب-واژه» می‌گذارم. واژه‌هایی برای نشان دادن حدی از آشنایی بین غریبه‌ها.

این‌ها عبارت‌هایی هستند که انگار به ما غریبه‌ها، در فرهنگ‌مان حس آشنایی می‌دهند. انگار خیابان و تاکسی و مترو و کافه و اتوبوس، این فضاهای عمومی سرد را به جاهایی گرم‌تر می‌خواهیم تبدیل کنیم. جایی که درست است همدیگر را نمی‌شناسیم، اما با این شیوه صدا کردن، می‌خواهیم بگوییم: زیاد هم غریبه نیستیم. آشناییم.

جالبی‌اش این است که بیاییم و ببینیم در فرهنگ‌های دیگر، این «خطاب‌-واژه‌ها» چه هستند؟ مثلاً در انگلیسی‌زبان‌های اروپایی، غیر از Sir و Madam، چه چیزی را در این موقعیت استفاده می‌کنند؟ مثلاً Broیی که در فرهنگ جوان‌ترها یا سیاهان امریکا استفاده می‌شود، معادل همین ««خطاب-واژه»هاست؟ یا در فرهنگ عربی، یا افغانستانی یا ترکیه چه؟

اینکه این «خطاب-واژه» در هر فرهنگی چه کلماتی هستند، به نظرم در شناخت لایه‌های زیرین آن فرهنگ به ما کمک می‌کند. مثل شناخت ناسزاها/فحش‌ها در هر فرهنگ. مثل ارزش مثبتی که انگار «مهندس بودن» برای ما ایرانیان دارد. یا ارزش خانواده که خود را در خطاب‌واژه‌هایی مثل «آبجی» و «مادر» و «عمو» و «پدرجان» نشان می‌دهد.

همینطور اگر معیار زمان را وارد کنیم: سی‌سال قبل چطور همدیگر را صدا می‌کردیم؟ پنجاه سال پیش؟ چه «خطاب‌واژه‌»هایی دیگر استفاده نمی‌شوند؟ عرف، چه خطاب‌واژه‌های جدیدی ساخته‌است؟ یا در فرهنگ جوانان و نسل‌های جدید، خطاب‌واژه‌ها متفاوت است؟ چطور یک غریبه‌ی هم‌سن را صدا می‌کنند؟ یا در گویش‌ها و فرهنگ قومیت‌های ایرانی جز فارس‌زبان‌ها چطور؟ آن وقت شاید پنجره‌ای دیگر برای فهم تغییرات فرهنگی ناپیدای جامعه، پیدا کنیم.

چقدر جامعه‌شناسی و علوم انسانی، هیجان‌انگیزند.

@raahiane|مهدی سلیمانیه|راهیانه
#جامعه|#شبح|#روش‌شناسان_مردم‌نگار|#جامعه_شناسی


دوراهی‌های جان‌فرسا
(درباره فیلم «علت مرگ نامعلوم»)

زندگی، پر از دوراهی‌ است. دوراهی‌های سخت. دوراهی‌های تصمیم. ما، آدمیزادیم. ذهن آدمیزاد، با تمام قابلیت‌های عظیم‌اش، در این دوراهی‌ها به کار می‌افتد تا هر گزینه‌ای را در این رقابت لب به لب، توجیه کند. از بار روانی‌اش بکاهد. «حق داشتی»، «حالا تو نکنی، کس دیگری می‌کند»، «تو که منظوری نداشتی»، «اگر انجامش بدهی، توان‌ت برای آن کار خوب دیگر بیشتر می‌شود»، «همین یک بار است»، ... . آن دوراهی‌های سخت، تنها به مدد این توجیه‌های قدرتمند درونی است که طی کردنی می‌شوند. اما چیزی آن ته‌ ِ ته ِ ته ِ وجود آدمیزاد، انگار می‌داند که در عمق ِ همین مه، در نهایت ِ این پیچیدگی، چه کاری باید می‌کرده‌است. نجوایی هنوز هست. حالا این نجوای غریب ِ نامیرا، از کجا می‌آید، از عادت‌ها یا دانسته‌ها،‌ از عواطف یا دین یا اخلاق فرادینی، خودش ماجرایی است.. هر چقدر هم که فقر، نابرابری، ستم و تحقیر در جامعه‌ای بیشتر،‌ دوراهی‌های پیچیده‌ی پیش روی آدمیزاد هر روزه‌تر.

از پس این دوراهی‌ها، با هر تصمیمی، از جان آدمیزاد کاسته می‌شود. انگار جان کنده‌باشی. انگار جان به در برده‌باشی.

«علت مرگ: نامعلوم» درباره‌ی همین دوراهی‌هاست. این هفته دیدیمش. فیلمی که مدام آدم را با این پرسش مواجه می‌کند: اگر تو بودی... آدم‌هایش، انگار صداهای مختلف وجود ما هستند. صداهایی که حالا صورت و تن و دست و پا پیدا کرده‌اند.

پیچیده‌ترین پیچیدگی‌ها هم اما سرافکندگانی دارند. و رستگارانی.

@raahiane|راهیانه|مهدی سلیمانیه
#دیدن|#هنر|#سینما|#گفتگوهای_تنهایی


#نقدها

متن دریافتی از یک دوست عزیز متخصص حوزه رفاه و سیاستگذاری:
دربارۀ یادداشت کوتاهی که دربارۀ men at work در کانال گذاشتید. این یک عبارت بین‌المللی است. مثل علائم راهنمایی و رانندگی. در واقع این ترجمۀ ما نیست، بلکه ما این رو ترجمه کردیم «کارگران مشغول کارند» که اتفاقا ترجمۀ خیلی خوبی است. مثلاً به زبان عربی این رو «عمال یتشغلون» یا «رجال یشتغلون» ترجمه می‌کنند که هر دو مذکر است به‌دلیل ویژگی زبان عربی. اما زبان فارسی چون بلحاظ ضمائر و ... جنسیتی نیست، اتفاقا «کارگران مشغول کارند» ترجمۀ خوبی است.
دیدم که دربارۀ men در خود ILO (سازمان بین‌المللی کار) هم بحث بوده از همین منظر و استدلال اونها هم این بوده که در اینجا MEN انسان/ فرد دلالت دارد نه به مرد.
------------------------------------------------------------------
پاسخ من ضمن تشکر و آموختن از نکته‌ی دقیق:

در مورد فضای بین‌المللی و این نکته که باز از عبارت "Men" استفاده میشود حتی در ILO به نظرم این خودش باقیمانده‌های همان ذهنیت مردسالار این بار در زبان انگلیسی است. اینکه کلمه همان «Men» بماند اما معنای دیگری از آن مستفاد شود، به نظرم همان نقد به آن وارد است. این بار به آن سازمان‌ها و اسناد در سطح بین‌المللی. آن توضیح که «این عبارت بر «مرد بودن» دلالت ندارد و «انسان» منظور است» هم به نظرم توجیهش نمیکند. باید فکری به حال این ساختارهای زبانی جنسیت‌زده‌شان/مان کرد.

اما اینکه در زبان فارسی عبارت Men را «کارگر» ترجمه کردیم که جنسیت ندارد، نکته‌ی آموزنده و جالبی بود.


Репост из: جریان
▪برخی داغ‌ها کهنه نمی‌شوند.
#هواپیمای_اوکراینی | ۱۸ دی ۱۳۹۸
@Jaryaann


ایده و آفریدن

لحظه‌ی آفریدن، لحظه‌ی شگفت‌آوری است. آدمیزادی که ایده‌اش را می‌آفریند، قدرتمندتر می‌شود. کار بزرگی می‌کند. فرقی نمی‌کند آن‌چه می‌آفریند، بزرگ باشد یا کوچک. شخصی باشد یا جمعی. طولانی‌مدت باشد یا کوتاه.

ایده‌، وقتی به دنیا می‌آید، برای خالق‌ش قدرت می‌آورد. ایده‌های نامحقق، ایده‌های رهاشده، ایده‌های سرکوب‌شده، صاحب ایده را ذره ذره دچار ضعف می‌کنند. حس ناکارآیی به او می‌دهند و قدم‌قدم، با هر ایده‌ی نامحقق، ضعیف‌ترش می‌کنند.

امروز جلسه‌ای جمعی برگزار کرد: جلسه‌ای که ایده‌اش را سال گذشته، در سرپرورانده‌بود. ایده‌ای که از آن حرف زده‌بود. ایده‌ای که برایش شور و درد داشت. ایده‌اش را رها نکرد. آنقدر دنبالش کرد تا در نخستین فرصت، به چیزی در جهان واقع بدل شود. چیزی آن بیرون. چیزی حالا فراتر از ذهن و خیال.

حالا او یک قدم خود را قوی‌تر کرده‌است. حالا تکه‌ای از خودش را آن بیرون می‌بیند. بخشی از او، حالا آن بیرون خلق‌شده است.

ایده‌های ما، بزرگ یا کوچک، فردی یا جمعی، اقتصادی یا تحصیلی یا ورزشی، بخشی از ما هستند. خرده‌های ما. تکه‌های ما.

می‌دانم که جهان نابرابر است. قدرتِ تحقق خویشتن، برابر نیست. پول و رابطه و منزلت و سن و جنسیت و هزار سرمایه‌ی دیگر میزان توان آفرینش ایده‌های ما را متفاوت می‌کنند. می‌دانم.

اما حتی اگر شده، هر میزان که می‌توانیم، ایده‌هایمان را خرد خرد محقق کنیم. با آفرینش هر ایده، قوی‌تر می‌شویم. زیباتر می‌شویم. لحظه‌های خلق، لحظه‌های شگفت‌اوری هستند.

#شبح/#روشنا/#گفتگوهای_تتهایی
راهیانه/مهدی سلیمانیه/@raahiane


Репост из: موسسه رحمان
🎬ویدیوی پنل گفت‌وگو رویکرد و روش در یوتیوب رحمان قرار گرفت.

🎙سخنرانان:
احمد شکرچی
مهدی سلیمانیه
افسانه کامران

▫️این پنل به مناسبت هفته پژوهش ۲۵ آذر۰۳ با همکاری بنیاد توسعه و کارآفرینی زنان و جوانان، گروه روش‌شناسی و روش تحقیق انجمن جامعه‌شناسی ایران و انجمن علمی دانشجویی سیاستگذاری اجتماعی دانشگاه تهران در موسسه رحمان برگزار شد.

🔻از لینک زیر ببینید:
https://youtu.be/mywFD1lPxto?si=ZVvybDThxg8DiTaI

@rahmaninstitute


سر کلاس جبرانی بودم. مجازی بود و دیر موقع. کلاسم را در محل کارم برگزار کردم. کلاس که تمام شد، همه‌ی همکارانم رفته بودند. رفتم که وسایلم را جمع کنم. دیدم مدیرعامل‌مان، این یادداشت بالا را روی میز گذاشته. و رفته. ...

آدم بخت‌یاری بوده‌ام. همیشه این را گفته‌ام. وجودهای اخلاقی و مهربان، فراوان همراهی‌ام کرده‌اند. وجودهای ماه. وجودهایی که پوچیِ این داستان ِ هیچ در هیچِ زندگی‌نام و گرفتاری‌های فراوان و بغض‌ها و نداشتن‌هایش را تحمل‌پذیر کرده‌اند. و دردها را. دردها را...

و محل کار هم. همیشه در این حدود سیزده سال کاری، هموار بوده‌است و خواستنی. هر بار که جابجا شده‌ام، خاطرات شیرین‌اش، دوستی‌هایش، آموخته‌هایش با من مانده‌اند.

و حالا، این دو سال اخیر، و این محیط کاری که گاهی آنقدر خوب است که قند در دل‌ت آب کند.
چه باک از فشار شدید نداشتن‌ها؟

دلخوشی‌ها - هنوز هم- کم نیست.

#روشنا

راهیانه/@raahiane/مهدی سلیمانیه


Репост из: آ‌کادمی علوم اجتماعی سپنتا
دوره مصاحبه عمیق

مدرس: دکتر مهدی سلیمانیه

جلسه نخست: مقدماتی بر روش کیفی، فرایند پژوهش کیفی، بررسی نمونه‌های موفق، توجه به نقاط ضعف پژوهشهای کیفی، مهارت‌های عمومی یک پژوهشگر کیفی، معرفی منابع‌ مرتبط.

جلسه دوم تا چهارم: گام‌های انجام مصاحبه‌ی‌عمیق،ساختار سوالات مصاحبه، انواع پرسش‌ها، رابطه پیشینه با مصاحبه، زمان و مکان مصاحبه، اخلاق پژوهش در مصاحبه، زبان بدن در مصاحبه،بازبینی فرایند مصاحبه، قواعد پیاده‌سازی، نکات مهم در تحلیل مصاحبه، تکنیک‌های مکمل مصاحبه‌ی عمیق.
جلسه پنجم: تمرین عملی مصاحبه‌ی عمیق با حضور مهمان به عنوان مصاحبه‌شونده در کلاس و ارزیابی عملکرد مصاحبه‌کنندگان


✅ دوشنبه‌ها، ساعت ۱۷.۳۰ ( پنج جلسه)

✅ هزینه ثبت‌نام: دو میلیون تومان برای ۵ جلسه ۳ساعته

جهت ثبت‌نام:👈
👉@Sepanta_academy


آکادمی علوم‌اجتماعی سپنتا
https://t.me/sepantasocialscience


ندای عشق تو، دیشب، در اندرون دادند
فضای سینه‌ی حافظ، هنوز، پر ز صداست

#حافظ_عجیب/#بارانی


Репост из: موسسه رحمان
▫️دوازدهمین نشست از مجموعه نشست‌های جنسیت و نابرابری:
جنسیت و روان
نابرابری در اتاق درمان


🎤زهرا اصل سلیمانی_کاندیدای دکتری روانشناسی بالینی_
امیرعلی علی‌محمدی_درمانگر تحلیلی_
فرشید مرادیان_رواندرمانگر پویشی_تجربه‌ای_

📆دوشنبه ۱۷ دی ۰۳
⏰۱۷ تا ۱۹

▫️این نشست به صورت گفت‌وگوی جمعی، حضوری و رایگان است.

📍میدان توحید،خیابان نصرت غربی، پلاک ۵۶، طبقه اول، موسسه رحمان

@rahmaninstitute


"آخوندهای مصدقی" تیپ عجیبی از دینداران حوزوی بودند که در دوره‌ای خاص از تاریخ معاصر ایران، ظهور کردند. حوزویانی که دغدغه آزادی و مبارزه با هر نوع استبداد را داشتند. در تداوم ارمان‌های آزادی‌خواهانه مشروطه. و هم‌زمان، مخالف استعماری که پشتیبان غالب قدرت‌های استبدادی بود. تیپی محدود و اقلیت از حوزویان که برایش دنیا و ترقی و رفاه مردمان عین دین بود و محمد مصدق برایش نماد این آرمان‌ها. تیپی که با انقلاب ایران به طور کلی محو شد.

در سوی دیگر زمین، در امریکای جنوبی هم عالمان مسیحی بودند که دین را نه ابزار سرکوب، که نردبان رهایی مردمان مستضف دیدند. در کنار مردمان‌شان و در برابر استبداد و حامی‌اش، استعمار ایستادند و برای رفاه مردمان‌شان هزینه دادند: الهیات رهایی‌بخش.

در زبان فارسی، هر دوی این دو نوع غریب از دینداران اقلیت را کمتر می‌شناسیم. من در این متن که به تازگی منتشر شد و از نتایج پژوهش پسادکتری‌ام در دانشگاه زوریخ سوییس بود، تلاش کرده‌ام تا تصویری دقیق‌تر از این دو، شباهت‌ها و تفاوت‌هایشان و سرنوشت متفاوت‌شان ارائه دهم.

لینک دانلود اصل مقاله

مهدی سلیمانیه/راهیانه
@raahiane

#سیاه_مشق


خشم‌سازی
(روایت روزی عادی در فضایی غیرعادی)

صحنه اول:
- "دایی! دااایی! مامان! بزن در رو دایی دم دره!"
شب یلداست. خواهرزاده‌هایم با ذوق روی بالکن آمده‌اند و بالا و پایین می‌پرند. خواهرم در پارکینگ را می‌زند که با ماشین بروم داخل. تا راهنما می‌زنم ماشین پلیس بین من و در پارکینگ می‌ایستد. اشاره می‌کند شیشه را پایین بده:
- مدارک.
با تعجب می‌گویم:
- چیزی شده؟
- ماشین توقیف داره.
یک بار دیگر، ماشین را برای همین حجاب اجباری به پارکینگ برده‌بودند. چند وقت بعد دوباره پیامکش آمد.
حرف و استدلال جواب نمی‌دهد. سه نفرند. گروهبان پیاده می‌شود و با خشم می‌گوید:
- پرروبازی درمیاری؟ بهت می‌گم. بشین داخل!
به بالکن نگاه می‌کنم‌. یوسف و عارف با تعجب نگاه می‌کنند. یکی‌شان مادرشان را صدا می‌کند. دست تکان می‌دهم:
- دایی زود میام.

رسید را می‌گیرم. جعبه‌ی شیرینی را برمی‌دارم و باز می‌کنم و سمت پیرمرد نگهبان پارکینگ می‌گیرم:
- پدرجان! یلدات مبارک!
از کنار گروهبان می‌گذرم. سرباز کنارش سرش را پایین انداخته. از پارکینگ بیرون می‌زنم.
- آقا یه دقه وایسا!
همان سرباز جوان است.
- آقا حلال کن! به خدا از ما هم می‌خوان. میگن روزی فلان‌تا باید بیارین پارکینگ، وگرنه...
دستم را می‌گیرم سمتش:
- میدونم. تقصیر تو نیس. یکی دیگه ما رو به جون هم انداخته. یه عده‌ هم شدن آدم ظلم.. یلدات مبارک!
***
صحنه دوم:
زن چادری که پشت میز "ترخیص" نشسته، لب‌هایش را به صورت عجیب و غیرعادی ژل تزریق کرده‌. شدید آرایش کرده. همه را "پسر" صدا می‌کند. زبان تندی دارد:
- واسه من پر رو بازی درمیاری پسر؟! اصن کامپیوتر خرابه!
ده، دوازده‌نفری که دور میزند پسر موتورسوار را سرزنش می‌کنند:
- بس کن اسکل دیگه! بگو غلط کردم بریم دنبال کارمون!
زن بلند می‌شود:
- اصن کیبورد خرابه. برین بعدن بیاین!

***
صحنه سوم:
پلیس بعلاوه ده شلوغ است. اتاق ترخیص خودرو از همه شلوغ‌تر. دور تا دور اتاق، پیر و جوان نشسته‌اند.
شصت ساله مردی با لهجه‌ی جنوبی، با همسر و پسر جوانش هم نشسته‌اند. به وضوح عصبی است. اما می‌خندد. بلند بلند می‌خواند:
- فردا که بهار آید، آزاد و رها هستیم! آقا یادته؟
خانم‌ش لب می‌گزد.
- چیه؟ جرمه؟ شعر نخونم؟
دختر متصدی اسم دیگری می‌خواند. مرد میانسال و آرام است.
- آقا شما باید بری پلیس امنیت.
- کجا؟! پلیس امنیت؟!
- بله. سگ‌گردانی میره اول اونجا.
با تعجب و صدای بلند می‌گوید:
- پلیس امنیت واسه سگ؟! یعنی من با اون سگ کوچیک امنیت مملکت رو به خطر انداختم؟!
زیر لب ناسزا می‌گوید و بیرون می‌رود.

متصدی رمز میپرسد و کارت می‌کشد.

مرد جنوبی با تعجب گوشی‌اش را سمتم می‌گیرد:
- آقا این چنده؟ صد و بیست تومن دیگه؟
عدد کسر از حساب است.
- نه عزیز. یک میلیون و دویست.
شوک می‌شود‌. ته پیام نوشته: موجودی: ۶۵ هزار تومان.
- خانم چه میگه؟! یه میلیون و دویست تومن؟! چه خبره؟ من انقد خلافی ندارم! اصن به شما چه زن من می‌پوشه یا نمی‌پوشه (...).

شروع به فحش دادن می‌کند. زنش هر چه می‌کند آرام نمی‌شود. می‌برتش بیرون. اما صدای فحش دادنش می‌آید.

متصدی رمز میپرسد و کارت می‌کشد.

دختر جوان خوش‌پوشی که روسری‌اش روی شانه‌اش افتاده دارد با متصدی بحث می‌کند:
- خانم می‌گم رفتم پارکینگ، میگن پیام نیومده! من که بیکار نیستم هی برم هی بیام!

متصدی رمز میپرسد و کارت می‌کشد.

مرا صدا می‌کند:
- آقا چرا اومدی اینجا؟! شما هم باید بری پلیس امنیت اول. بعدم دو هفته این دفعه باید بخوابه..
***
این داستان زخم‌هایی است که هر روز می‌خوریم. کارخانه‌ی تحقیر. خط تولید ِ کینه.

ما، عادت نمی‌کنیم.

@raahiane
#از_رنجی_که_میبریم


Репост из: آ‌کادمی علوم اجتماعی سپنتا
در این چهار کارگاه، که به معنای واقعی "کارگاه" خواهد بود. پس از چند جلسه آموزش همراه با تمرین، شرکت‌کنندگان با استفاده از همان تکنیکی که آموزش دیدند با همراهی مدرس به صورت یک اردوی نیم‌روزه به میدان خواهند رفت؛ سپس کارهای عملی‌شان را ارائه می‌دهند که به صورت جمعی بررسی و اصلاح خواهد شد.

برای اطلاعات بیشتد و ثبت نام به لینک زیر در تلگرام پیام دهید

@Sepanta_academy



در پست‌های بعدی اطلاعات بیشتری منتشر خواهد شد




آکادمی علوم اجتماعی سپنتا

https://t.me/sepantasocialscience


ملاقات، پس از مرگ

با برخی از آدم‌ها، پس از مرگ‌شان آشنا شده‌ام. از معاصرین. منظورم از معاصرین، کسانی هستند که چندان از زمان مرگ‌شان نگذشته‌است. کمتر از صد سال. نام این آشنایی را «ملاقات پس از مرگ» گذاشته‌ام. کسانی مانند علی شریعتی، هدی صابر، محمود طالقانی، میرزا حسن رشدیه یا جلال آل احمد از این ملاقات‌ها بوده‌اند.

ملاقات‌های پس از مرگ، ملاقات‌هایی خاص هستند. آن آدم دیگر نیست. تو پس از نبودن‌اش، با نشانه‌هایی که از خود به جای گذاشته، با او آشنا می‌شوی. نشانه‌هایی که گاه کلمات او هستند. نوشته‌ها. گاه، آدم‌هایی که با او نسبتی داشته‌اند و میراثی از او برده‌اند. فرزندی، همسری، دوستانی.. نشانه‌ای که گاه روایت‌هاست: روایت‌هایی از بودن در جایی، نهاد ساختنی، واکنشی در موقعیتی، ... . نشانه‌هایی که گاه زندگی‌نامه‌هاست.

این‌طور است که تو، در ملاقاتی پس از مرگ، تبدیل به یک کارآگاه می‌شوی. کارآگاهی در مواجهه با یک معما. معمایی که تنها از خلال نشانه‌ها، آرام آرام و در مه، روشن‌تر می‌شود. چهره‌هایی که از آن آدم، گاه با هم در تناقض‌اند. روایت‌هایی که همدیگر را تکذیب یا تکمیل می‌کنند. گاه نشانه‌هایی پیدا می‌شوند که تمام درک پیشین‌ات از آن آدم را به چالش می‌کشند یا بعدی جدید از او را به رویت آشکار می‌کنند. گاه نشانه‌ها مدت‌ها گم می‌شوند و نیستند. برای سال‌ها، خبری از هیچ نشانه‌ی جدیدی نیست. ملاقات، فراموش می‌شود. اما ناگهان، پس از سال‌ها، در لحظه‌ای ناگهان ملاقاتی دیگر با پیدا شدن نشانه‌ای دیگر رخ می‌دهد. گاه نشانه‌ها و روایت‌ها و متن‌ها همانند، اما در این ملاقات پس از مرگ، ماییم که آرام آرام تغییر کرده‌ایم و شکل ملاقات و معنایش را عوض می‌کنیم.

ملاقات‌های پس از مرگ، ملاقات‌های سحرانگیزی هستند. ملاقات‌هایی معمایی. ملاقات‌هایی ناتمام.

@raahiane|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|راهیانه
#شبح


بنر بزرگی که الف مرکزی الله، نماد جمهوری اسلامی به یک موشک بدل شده.

#دیدن
آذر ۰۳. میدلن فاطمی


مغازه‌ای که پیشتر، سال‌ها پوشش‌های زنان محجبه را می‌فروخت و در ماه‌های اخیر به فروشگاه لوازم موبایل تغییر کاربری داد. برای روز زن، روی یک کاغذ، تبریک نوشته و نصب کرده.

#دیدن
میدان انقلاب. دی ۰۳

Показано 20 последних публикаций.