«آخ ماریا، ماریای فراموشکارِ خوفانگیز، هیچکس آنطور که من دوستت دارم، دوستت نخواهد داشت. شاید آخر عمرت این را بگویی، وقتی که بتوانی مقایسه کنی، ببینی و بفهمی و فکر کنی: «هیچکس، هیچکس هرگز مرا چنین دوست نداشته است.» اما این به چه درد خواهد خورد و من چه خواهم شد اگر تو مرا دوست نداشته باشی، چون نیاز من این است که تو دوستم بداری. من نیاز ندارم که تو مرا جذاب بدانی یا فهمیده یا هر چه. من نیاز دارم که مرا دوست بداری و قسم میخورم که این دو یکی نیست.»
نامه به ماریا /آلبرکامو
نامه به ماریا /آلبرکامو