Ophelia, 1880, by Sarah Bernhardt (1844-1923)
🗿
____________________________
🔘خسته از کار، سراسیمه خود را به خوابگه خویش میرسانم،
همان آرامشِ عزیزی که جوارحِ خسته ی سفر را می آرامد؛
اما آن هنگام سفری در سرم می آغازد،
و ذهنم را به کار میگیرد، درحالی که کارِ بدن به سر رسیده است:
سپس افکارم، از مکان دوری که می زیَم،
خیال زیارتی مشتاقانه به کوی تو می پرورانند،
و پلک های سستم را باز نگاه میدارند،
خیره به تاریکی ای که کوران میبینند:
تنها چشمِ خیال پردازانه ی روحم است
که سایه ی تو را به نظرِ سیاهم میآورد،
که، همانند جواهری معلق در شبی هولناک،
شبِ سیاه را زیبا میسازد، و چهرهی پیرش را جوان.
بنگر که طی روز جوارحم و در شب ذهنم
بخاطر تو و برای خودم آرام نمیگیرند.
#شکسپیر
غزل 27
🗿
____________________________
🔘خسته از کار، سراسیمه خود را به خوابگه خویش میرسانم،
همان آرامشِ عزیزی که جوارحِ خسته ی سفر را می آرامد؛
اما آن هنگام سفری در سرم می آغازد،
و ذهنم را به کار میگیرد، درحالی که کارِ بدن به سر رسیده است:
سپس افکارم، از مکان دوری که می زیَم،
خیال زیارتی مشتاقانه به کوی تو می پرورانند،
و پلک های سستم را باز نگاه میدارند،
خیره به تاریکی ای که کوران میبینند:
تنها چشمِ خیال پردازانه ی روحم است
که سایه ی تو را به نظرِ سیاهم میآورد،
که، همانند جواهری معلق در شبی هولناک،
شبِ سیاه را زیبا میسازد، و چهرهی پیرش را جوان.
بنگر که طی روز جوارحم و در شب ذهنم
بخاطر تو و برای خودم آرام نمیگیرند.
#شکسپیر
غزل 27