شبانگاه بر بستر خویش
او را که جانم دوست میدارد جستم
دست کشیدم اما او را نیافتم
پس برخاسته
شهر را زیر پا گذاشتم
در رهگذرها و میدانگاهها
او را که جانم دوست میدارد، جستم
او را جستم، اما نیافتم
او را خواندم، اما پاسخی نگرفتم
نگهبانان شبگرد به من برخوردند
پرسیدم:
«آیا محبوب جان مرا دیدهاید؟»
اما ایشان مرا زدند و مجروح ساختند
قراولان جامه بر تنم دریدند
ای خواهرانم، ای دختران اورشلیم
شما را به آهوان صحرا قسم
اگر دلدادهی مرا یافتید
به او بگویید چه بر من رفت.
غزل غزلهای سلیمان
@out_of_harmony
او را که جانم دوست میدارد جستم
دست کشیدم اما او را نیافتم
پس برخاسته
شهر را زیر پا گذاشتم
در رهگذرها و میدانگاهها
او را که جانم دوست میدارد، جستم
او را جستم، اما نیافتم
او را خواندم، اما پاسخی نگرفتم
نگهبانان شبگرد به من برخوردند
پرسیدم:
«آیا محبوب جان مرا دیدهاید؟»
اما ایشان مرا زدند و مجروح ساختند
قراولان جامه بر تنم دریدند
ای خواهرانم، ای دختران اورشلیم
شما را به آهوان صحرا قسم
اگر دلدادهی مرا یافتید
به او بگویید چه بر من رفت.
غزل غزلهای سلیمان
@out_of_harmony