از ژرفای سردترین پرتگاه،
نالهی اورا شنیدم
که به جان، نجات میطلبید.
و شنیدم که چگونه میتوفید.
و از مادرِ زمین شکایت میکرد.
نیز از پدر خود، آن تُندر افکن هم.
و از اینان شفقت میخواست.
با اینهمه خاکیان از این ژرفنا دوری میجستند.
زیرا که هراسانگیز بود، چنین که در ظلمت اسارت خود،
این خدایواره به خود میپیچید.
هراسانگیز، فریاد جنوناش.
و این صدای اصیلترین رود بود.
صدای راین آزاد زاده،
رودی که چون در بلندیها، با تسامین و رُدانوس
آری با برادران خود، وداع گفت و سفرخواه شد،
در دل امیدی از گونهی دیگر داشت.
فردریش هلدرلین /آنچه میماند/ ترجمه محمود حدادی
نقاشی/ گوستاو داوید فردریش ۱۸۲۰
@out_of_harmony