بحث:
با این بحث بسیاری از شما آشنا هستید؛
خب، من, یا من هستم، یا صرفا مشتی ژن هستم.
بستگی دارد با چه عینکی به یک فرد زیستی نگاه کنیم؛
اگر «من» واقعا وجود دارد این یعنی در مغز در سطح سلولی جریانی از رخداد ها وجود دارند که ماحصلش این احساس وجود داشتن و بودن و یکتا و متفاوت بودن, یا همان «من» است.
اما اگر عینک ژنتیکی خودمان را بزنیم و به فرد زیستی به مثابه مشتی از ژن ها نگاه کنیم صرفا به چیزی نمیرسیم جز ۴ حرف که به تنهایی بیمعنا هستند ولی میتوانند چیزهای بامعنا ولی ساده ای بسازند اما منیت و یا آگاهی ندارند؛ در این صورت ما (درواقع همه ژن ها روی هم(کنار گذاشتن آگاهی)) چیزی نیستیم جز برنامه؛
یک هستومند مجبور (جبر ژنتیکی)، خودکار، که در گذر میلیون سال صرفا کپی پیست شدهایم و تفاوت های ما و تکامل(ایولوشن) ما ناشی از یک سری اتفاقات غیر رندوم و تصادفی (مثل انتخاب طبیعی و درصد کمی از جهش های ژنتیکی که غیر رندوم هستند ولی ماهیتی تصادفی دارند) و رندوم و تصادفی( مثل اکثر جهش های ژنتیکی- تصادفی یعنی برنامه ریزی هوشمندانه و شعوری پشتش نیست، مصنوعی نیست و بلکه کاملا طبیعی است و معلول و تابع قوانین فیزیک و تغییرات محیط بوده است نه معلول یک هوش) در بین همین ژنها بوده است.
بنابراین از یک سو وقتی دورنمایی میکنید، مجموعهی این چیزهای بیمعنی به یک چیز بامعنی(برای خودمان نه طبیعت) به نام «من» که شامل بدن و آگاهی امرجنس یا برآمده از آن است میرسید.
اما وقتی بزرگنمایی میکنید یعنی زوم میکنید آنگاه از یک جایی به بعد دیگر آگاهی و «من بودن» آن معنایی که ما میشناسیم را از دست میدهد و صرفا ما چیزی نخواهیم بود جز چیزهای کوچک بدون آگاهی و حتی از نظری بدون معنی.
بنابراین شبیه یک طیف است؛ مرزی نمیتوان مشخص کرد، درست مثل خود تکامل یا درست مثل مرز جاندار و بیجان که نمیتوان در یک نقطه به طور دقیق قطع کرد و گفت اینجا اولین انسان یا خرگوش به وجود آمد، یا اینجا اولین زنده از غیرزنده ایجاد شده، یا اینجا طیف قرمز دقیقا از زرد جدا میشود؛ نه نمیتوان، درست مثل رسم یک دایره ۱۰۰٪ دقیق که ذاتا ناممکن است و با بزرگنمایی حاشیه های فرو رفته و بیرون زده اش را خواهیم دید.
این یعنی طبیعت عدم قطعیتی ذاتی دارد.
شما هرچقدر زوم کنید مرز را پیدا نمیکنید، نهایت ندارد؛ این طور چیزها مثل آگاهی، مثل زنده و بیجان و یا مثل طیف رنگ ها و غیره ذاتا بدون مرز هستند و بنیادی هم ندارند؛ بلکه صرفا با یک طیف مواجهایم و در مواردی اگر به شدت زوم کنید از معنایی که دارند، می افتند.
بلکه صرفا در این زمینه ها با یک طیف طرفیم؛ که [آگاهی] میتواند ابتدا و انتهایی داشته باشد یا نه؛ یعنی همانطور که بیجان مثل سنگ را به راحتی از جاندار مثل خرگوش تشخیص میدهیم، اگاهی هم میتواند اوجش در انسان باشد و صفرش شاید و فقط شاید تا سلول ها(یعنی شاید روزی کشف شود سلول نیز سطحی کمتر از اگاهی دارد، ولی پایین تر نه)؛ مثل یک مجموعه بسته که سرو تهی دارد کمتر و بیشتری دارد.
اما میتواند ابتدا و انتها هم نداشته باشد، که این یعنی شبیه همه جان انگاری؛ در این صورت و با این فکر آنگاه همه چیز سطوحی از آگاهی دارند، و ما انسانها نیز ختم آگاهی نیستیم و از ما پیچیده تر نیز باید باشد و از ما ساده تر (از نظر نوع و سطوح آگاهی) نیز باید باشد! چیزی به نام همه آگاهی پنداری! مثل یک مجموعه که از هر دو طرف بینهایت است ولی کمتر و بیشتر دارد.
خودتان مرز بین علمی و غیر علمی بودن خطوط این نوشته را میدانید و متوجه اید از کجا به بعد و قبل علمی هست و از کجا به بعد علمی نیست و شواهدی ندارد و اصلا شاید بیمعنی است یا گمانه زنی است.
سام آریامنش
@ofoghroydadd
نوشته مرتبط:
مقالهی "مفهوم زیستی فرد" از ویلسون و بارکر که در دانشنامهی فلسفی استنفورد آمده در ۴ فایل صوتی آورده شده است
با این بحث بسیاری از شما آشنا هستید؛
خب، من, یا من هستم، یا صرفا مشتی ژن هستم.
بستگی دارد با چه عینکی به یک فرد زیستی نگاه کنیم؛
اگر «من» واقعا وجود دارد این یعنی در مغز در سطح سلولی جریانی از رخداد ها وجود دارند که ماحصلش این احساس وجود داشتن و بودن و یکتا و متفاوت بودن, یا همان «من» است.
اما اگر عینک ژنتیکی خودمان را بزنیم و به فرد زیستی به مثابه مشتی از ژن ها نگاه کنیم صرفا به چیزی نمیرسیم جز ۴ حرف که به تنهایی بیمعنا هستند ولی میتوانند چیزهای بامعنا ولی ساده ای بسازند اما منیت و یا آگاهی ندارند؛ در این صورت ما (درواقع همه ژن ها روی هم(کنار گذاشتن آگاهی)) چیزی نیستیم جز برنامه؛
یک هستومند مجبور (جبر ژنتیکی)، خودکار، که در گذر میلیون سال صرفا کپی پیست شدهایم و تفاوت های ما و تکامل(ایولوشن) ما ناشی از یک سری اتفاقات غیر رندوم و تصادفی (مثل انتخاب طبیعی و درصد کمی از جهش های ژنتیکی که غیر رندوم هستند ولی ماهیتی تصادفی دارند) و رندوم و تصادفی( مثل اکثر جهش های ژنتیکی- تصادفی یعنی برنامه ریزی هوشمندانه و شعوری پشتش نیست، مصنوعی نیست و بلکه کاملا طبیعی است و معلول و تابع قوانین فیزیک و تغییرات محیط بوده است نه معلول یک هوش) در بین همین ژنها بوده است.
بنابراین از یک سو وقتی دورنمایی میکنید، مجموعهی این چیزهای بیمعنی به یک چیز بامعنی(برای خودمان نه طبیعت) به نام «من» که شامل بدن و آگاهی امرجنس یا برآمده از آن است میرسید.
اما وقتی بزرگنمایی میکنید یعنی زوم میکنید آنگاه از یک جایی به بعد دیگر آگاهی و «من بودن» آن معنایی که ما میشناسیم را از دست میدهد و صرفا ما چیزی نخواهیم بود جز چیزهای کوچک بدون آگاهی و حتی از نظری بدون معنی.
بنابراین شبیه یک طیف است؛ مرزی نمیتوان مشخص کرد، درست مثل خود تکامل یا درست مثل مرز جاندار و بیجان که نمیتوان در یک نقطه به طور دقیق قطع کرد و گفت اینجا اولین انسان یا خرگوش به وجود آمد، یا اینجا اولین زنده از غیرزنده ایجاد شده، یا اینجا طیف قرمز دقیقا از زرد جدا میشود؛ نه نمیتوان، درست مثل رسم یک دایره ۱۰۰٪ دقیق که ذاتا ناممکن است و با بزرگنمایی حاشیه های فرو رفته و بیرون زده اش را خواهیم دید.
این یعنی طبیعت عدم قطعیتی ذاتی دارد.
شما هرچقدر زوم کنید مرز را پیدا نمیکنید، نهایت ندارد؛ این طور چیزها مثل آگاهی، مثل زنده و بیجان و یا مثل طیف رنگ ها و غیره ذاتا بدون مرز هستند و بنیادی هم ندارند؛ بلکه صرفا با یک طیف مواجهایم و در مواردی اگر به شدت زوم کنید از معنایی که دارند، می افتند.
بلکه صرفا در این زمینه ها با یک طیف طرفیم؛ که [آگاهی] میتواند ابتدا و انتهایی داشته باشد یا نه؛ یعنی همانطور که بیجان مثل سنگ را به راحتی از جاندار مثل خرگوش تشخیص میدهیم، اگاهی هم میتواند اوجش در انسان باشد و صفرش شاید و فقط شاید تا سلول ها(یعنی شاید روزی کشف شود سلول نیز سطحی کمتر از اگاهی دارد، ولی پایین تر نه)؛ مثل یک مجموعه بسته که سرو تهی دارد کمتر و بیشتری دارد.
اما میتواند ابتدا و انتها هم نداشته باشد، که این یعنی شبیه همه جان انگاری؛ در این صورت و با این فکر آنگاه همه چیز سطوحی از آگاهی دارند، و ما انسانها نیز ختم آگاهی نیستیم و از ما پیچیده تر نیز باید باشد و از ما ساده تر (از نظر نوع و سطوح آگاهی) نیز باید باشد! چیزی به نام همه آگاهی پنداری! مثل یک مجموعه که از هر دو طرف بینهایت است ولی کمتر و بیشتر دارد.
خودتان مرز بین علمی و غیر علمی بودن خطوط این نوشته را میدانید و متوجه اید از کجا به بعد و قبل علمی هست و از کجا به بعد علمی نیست و شواهدی ندارد و اصلا شاید بیمعنی است یا گمانه زنی است.
سام آریامنش
@ofoghroydadd
نوشته مرتبط:
مقالهی "مفهوم زیستی فرد" از ویلسون و بارکر که در دانشنامهی فلسفی استنفورد آمده در ۴ فایل صوتی آورده شده است