رابطه علم و فلسفه؛ نقش استدلال در علمعلم میدان بحث است.
علم بر مشاهده، تجربه و آزمایش استوار است، اما این به معنی حذف
استدلال منطقی نیست. در واقع، استدلال در علم نقش حیاتی دارد و در چندین سطح مختلف عمل میکند؛
• استدلال بهعنوان چارچوب تفکر علمی
علم تنها مجموعهای از دادههای خام نیست؛ بلکه دانشمندان از
استدلال منطقی برای تحلیل دادهها، تدوین نظریهها و طراحی آزمایشها استفاده میکنند. بدون استدلال، حتی بهترین دادهها نیز بیمعنا خواهند بود.
• استدلال قیاسی در علم
استدلال قیاسی در علم برای استنتاج نتایج از قوانین کلی به کار میرود.
مثال: اگر همه گازها با افزایش دما منبسط میشوند و ما یک گاز ناشناخته داریم، میتوانیم استدلال کنیم که این گاز نیز با افزایش دما منبسط خواهد شد.
این نوع استدلال به ریاضیات و منطق رسمی نزدیک است و در نظریهپردازیهای علمی اهمیت دارد.
• استدلال استقرایی و نقش آن در دانش تجربی
علم عمدتاً بر استدلال استقرایی تکیه دارد، یعنی نتیجهگیری از نمونههای خاص برای ایجاد یک اصل کلی.
مثال: ما بارها دیدهایم که آب در ۱۰۰ درجه سانتیگراد میجوشد، بنابراین نتیجه میگیریم که این ویژگی همواره صادق است.
اما استقرا همیشه قطعی نیست. ممکن است مواردی کشف شوند که نظریههای پیشین را نقض کنند (مثلاً در فشارهای بالا، آب دیگر در ۱۰۰ درجه نمیجوشد). این یکی از دلایلی است که چرا در علم اثبات قطعی نداریم، بلکه فقط شواهد قوی داریم.(که مفصل در گذشته توضیح دادم)
• نقش استدلال در طراحی و تحلیل آزمایشها
فرضیهسازی: دانشمندان از استدلال برای ارائه فرضیهها استفاده میکنند.
تفسیر دادهها: مشاهدات خام بدون تحلیل منطقی ارزش علمی ندارند.
رد یا تأیید نظریهها: علم فقط جمعآوری داده نیست؛ بلکه دانشمندان باید با استدلال نتایج را بررسی کرده و ببینند آیا با نظریههای موجود سازگارند یا نه.
• استدلال و ابطالگرایی
کارل پوپر استدلال کرد که علم باید ابطالپذیر باشد. یعنی یک نظریه علمی زمانی معتبر است که بتوانیم آزمایشی طراحی کنیم که اگر نظریه غلط باشد، آن را رد کند. این رویکرد هم مبتنی بر استدلال منطقی است.
نتیجه اینکه علم هم میدان بحث و استدلال است؛ دانشمندان هم انسانهایی هستند که همیشه در این مورد بحث میکنند؛
دانشمندان هم یک پا فیلسوف هستند چون مرتبا ادعا میکنند استدلال میکنند؛ منتهی استدلال این افراد معمولا یا اکثرا بیشتر بر اساس نتایج آزمایش ها و شواهد است تا زمینههای فلسفی.
منظور هایزنبرگ از اینکه «علم هم میدان بحث است» این بود که علم یک مجموعه حقیقت مطلق و غیرقابلتغییر نیست، بلکه یک فرآیند پویا، دیالوگمحور و در حال تحول است.
علم صرفاً جمعآوری دادهها نیست، بلکه فضایی است که نظریهها مطرح، نقد، اصلاح یا رد میشوند. دانشمندان درباره مفاهیم علمی بحث میکنند، فرضیههای مختلف را میسنجند، و حتی دیدگاههای متضاد را بررسی میکنند.
حتی این جمله نیز درست است که «دانشمندان درواقع فیلسوفانی با رویکرد تجربی هستند».
فیلسوفان ممکن است با منطق و استدلالهای انتزاعی کار کنند، اما دانشمندان استدلالهایشان را با شواهد تجربی و دادههای قابل آزمایش پشتیبانی میکنند.
وجه مشترک؟ هر دو بحث میکنند، هر دو استدلال میکنند، هر دو ادعا و تفسیر میکنند و ایده پردازی و نقد و بررسی. تکیه گاهشان گاهی فرق میکند، یکی بر اساس داده های تجربی است یکی بر اساس دودوتا چهارتای فلسفی یعنی استدلال های منطقی. خود
فیلسوف هم زمانی موفق تر است که داده های تجربی را نادیده نگیرد و استدلالش بر ضد داده های تجربی نباشد بلکه برعکس، به آنها تکیه کند.
هایزنبرگ، بوهر و انیشتین نهتنها فیزیکدان، بلکه به نوعی فیلسوفِ علم بودند که درباره ماهیت واقعیت، علیت، و امکان شناخت صحبت میکردند.
داروین با نظریه تکامل، پرسشهایی فلسفی درباره سرشت انسان و جایگاه او در جهان مطرح کرد.
دانشمندان امروز در زمینههایی مثل هوش مصنوعی، کیهانشناسی و زیستشناسی مولکولی همچنان با سوالات فلسفی روبهرو هستند.
بنابراین فلسفه و علم در کنار هم و با هم پیش میروند و الزاما دو دنیای متمایز نیستند.
علم بدون فلسفه ناقص است به دلایلی که گفتیم، و فلسفه بدون دادههای علم ناقص است.
روش این دو تفاوت هایی دارد.
دانشمندان بر پایه تجربه، آزمایش و داده نتیجه میگیرند.
فیلسوفان میتوانند حتی بدون نیاز به تجربه و آزمایش، صرفاً از طریق استدلال منطقی به نتایجی برسند(اما از تجربه، آزمایش و داده هم استفاده میکنند)
فلسفه مادر علم است، علم تغذیه کننده علم است هم دو جمله درست هستند.
بسیاری از ایدهها، فرضیههای علمی و حتی شاخه های علمی با پرسش های فلسفی آغاز شده و میشوند و خواهند شد. علم نیاز به پیشفرضهای فلسفی دارد؛ چون ما مغز داریم و جهان را میبینیم.
سام آریامنش
🚀
@ofoghroydadd