سرکوب هرگز راه حل نیست و قوانین باید بر پایه اصول اولیه انسانی باشد. اما توافق روی این اصول هم ساده نیستند.
یکی از سخت ترین کارها برای من زمانی است که میخواهم اصول اولیه ای برای انسان و زندگیاش بنویسم به طوری که اکثر قریب به اتفاق مردم با آن موافق باشند ولی هر کلمه را باید اول جداگانه تعریف کنم.
پس از تعریف، هر تعریف از کلماتی تشکیل شده که باید آن ها را نیز تعریف و روشن کنم و پس از این دوباره باید کلمات درون جملات جدید را تعریف کنم ... و دچار نوعی تسلسل میشوم.
از این رو این کار را اولا نمیتوان کامل انجام داد، دوما این کار نسبی، کار یک نفر نیست اگر هست دهه ها زمان میبرد.
مثلا حق زندگی، حق زندگی آزاد.
اصلا حق چیست؟ زندگی چیست؟ آزادی چیست؟ و حق زندگی چیست و زندگی آزاد چیست؟ و حق زندگی آزاد چیست؟ پس از روشن کردن تعریف هر کدام شما باید کلمات جدید در تعاریف اینها را تعریف کنید و الی بینهایت...
نمیتوان تعریف مناسبی از چیزی نوشت
اینها عدد نیستند کمی نیستند، کیفی هستند. دقیق و پاک و روشن نیستند.
اما حدودی باید وجود داشته باشد. میتوان طوری تعریف کرد که در آخر به جای اختلاف بر سر کلیات و اصل ها صرفا بر روی جزئیاتی قابل گذشت و چشم پوشی اختلاف داشت.
آنگاه راه حل دو یا چند حزبی شدن است. به این صورت که اگر بر روی یکی از جزئیات یک اختلاف وجود دارد و مردم دو دسته میشوند هر چند سال یکی از دسته ها روی کار بیاید، شبیه آمریکا یا بریتانیا.
میتوان با بحث کردن به توافق بر روی کلیات و اصول رسید و جزئیات را هر چند سال یکبار به رای گیری گذاشت. میتوان، چون باور دارم اکثر مردم در امروز چیزهای مشابهی میخواهند و احساسات مشترکی دارند و در اصولی و کلیاتی توافق دارند و اگر اختلافی هست بر روی جزئیات است.
باور ندارم نیمی از مردم هنوز اصولی که قرار است تعریف شوند را قبول ندارند، مثل همین حق زندگی، حق رفاه، حق پیشرفت زندگی، حق دینداری و عدم آن(بی دینی) و نقد از طرف هر دو ، یا حق تغییر دین یا حق انتخاب پوشش و غیره.
تصور میکنم اکثریت در اینگونه اصول اولیه و حقوق اولیه بالغ شده اند و دیگر مثل ۲۰ سال پیش در توحش و عقب ماندگی ذهنی و فکری نیستیم.
منفعل بودن یا نبودن
فقط میماند کنار زدن رژیم که به زودی رخ میدهد. این تغییر چه در زمان ما باشد یا بعدا، ما مسئولیم و تا اینجا هم تلاش کرده ایم و ما همواره ناچاریم امیدوار هم باشیم.
خوبی ماجرا این است که حتی اگر بعد از مرگ ما رژیم عوض شد ما چیزی را از دست نداده ایم چون بعد از مرگ وجود نداریم که احساس فقدان یا ترس و پشیمانی کنیم.
پس تا هستیم «یک کاری کردن بهتر از هیچکاری نکردن است»، «امیدوار بودن بهتر از نا اُمید بودن است و فعال بودن بهتر از منفعل بودن است.»
چون این مسئولیت نسل ماست که ذهن مردم را آماده کنیم. چه در دوره ما رژیم آزاد شود یا نشود وقتی بمیریم هیچ چیزی نه به ما اضاف میشود نه از ما کم میشود چون دیگر وجود نداریم. بنابراین مسیر و تا وقتی زنده ایم اینکه چه کنیم مهم است نه اینکه فکر کنیم بمیریم و دستاورد خود را مشاهده کنیم، که هرگز چنین نخواهد شد.
از این رو تکرار میکنم یک کاری کردن بهتر از منفعل بودن است.
من اگر قرار است یک روز زنده باشم ترجیح میدهم فعال، پویا، امیدوار و با انگیزه باشم به جای اینکه مثل زاهدی گوشه نشین سرم را در لاک خود فرو برم و ناامید و افسرده منتظر مرگ خود باشم.
در چنین شرایطی، گذر زمان برای من بهتر خواهد بود تا برای این فرد گوشه نشین و بیفایده برای جامعه و خودش.
بنابراین اگر حرفهای من را می پذیرید به خوبی فعالیت کنید و روشنگری کنید که این بِه از منفعل بودن و بیفایده بودن است چرا که در نهایت همه میمیریم ولی مسیر پویا بهتر از مسیر مرده است و این را در مسیر میفهمید و احساس میکنید، پس روشنگری کنید که این وظیفه نسل ماست.
سام آریامنش
یکی از سخت ترین کارها برای من زمانی است که میخواهم اصول اولیه ای برای انسان و زندگیاش بنویسم به طوری که اکثر قریب به اتفاق مردم با آن موافق باشند ولی هر کلمه را باید اول جداگانه تعریف کنم.
پس از تعریف، هر تعریف از کلماتی تشکیل شده که باید آن ها را نیز تعریف و روشن کنم و پس از این دوباره باید کلمات درون جملات جدید را تعریف کنم ... و دچار نوعی تسلسل میشوم.
از این رو این کار را اولا نمیتوان کامل انجام داد، دوما این کار نسبی، کار یک نفر نیست اگر هست دهه ها زمان میبرد.
مثلا حق زندگی، حق زندگی آزاد.
اصلا حق چیست؟ زندگی چیست؟ آزادی چیست؟ و حق زندگی چیست و زندگی آزاد چیست؟ و حق زندگی آزاد چیست؟ پس از روشن کردن تعریف هر کدام شما باید کلمات جدید در تعاریف اینها را تعریف کنید و الی بینهایت...
نمیتوان تعریف مناسبی از چیزی نوشت
اینها عدد نیستند کمی نیستند، کیفی هستند. دقیق و پاک و روشن نیستند.
اما حدودی باید وجود داشته باشد. میتوان طوری تعریف کرد که در آخر به جای اختلاف بر سر کلیات و اصل ها صرفا بر روی جزئیاتی قابل گذشت و چشم پوشی اختلاف داشت.
آنگاه راه حل دو یا چند حزبی شدن است. به این صورت که اگر بر روی یکی از جزئیات یک اختلاف وجود دارد و مردم دو دسته میشوند هر چند سال یکی از دسته ها روی کار بیاید، شبیه آمریکا یا بریتانیا.
میتوان با بحث کردن به توافق بر روی کلیات و اصول رسید و جزئیات را هر چند سال یکبار به رای گیری گذاشت. میتوان، چون باور دارم اکثر مردم در امروز چیزهای مشابهی میخواهند و احساسات مشترکی دارند و در اصولی و کلیاتی توافق دارند و اگر اختلافی هست بر روی جزئیات است.
باور ندارم نیمی از مردم هنوز اصولی که قرار است تعریف شوند را قبول ندارند، مثل همین حق زندگی، حق رفاه، حق پیشرفت زندگی، حق دینداری و عدم آن(بی دینی) و نقد از طرف هر دو ، یا حق تغییر دین یا حق انتخاب پوشش و غیره.
تصور میکنم اکثریت در اینگونه اصول اولیه و حقوق اولیه بالغ شده اند و دیگر مثل ۲۰ سال پیش در توحش و عقب ماندگی ذهنی و فکری نیستیم.
منفعل بودن یا نبودن
فقط میماند کنار زدن رژیم که به زودی رخ میدهد. این تغییر چه در زمان ما باشد یا بعدا، ما مسئولیم و تا اینجا هم تلاش کرده ایم و ما همواره ناچاریم امیدوار هم باشیم.
خوبی ماجرا این است که حتی اگر بعد از مرگ ما رژیم عوض شد ما چیزی را از دست نداده ایم چون بعد از مرگ وجود نداریم که احساس فقدان یا ترس و پشیمانی کنیم.
پس تا هستیم «یک کاری کردن بهتر از هیچکاری نکردن است»، «امیدوار بودن بهتر از نا اُمید بودن است و فعال بودن بهتر از منفعل بودن است.»
چون این مسئولیت نسل ماست که ذهن مردم را آماده کنیم. چه در دوره ما رژیم آزاد شود یا نشود وقتی بمیریم هیچ چیزی نه به ما اضاف میشود نه از ما کم میشود چون دیگر وجود نداریم. بنابراین مسیر و تا وقتی زنده ایم اینکه چه کنیم مهم است نه اینکه فکر کنیم بمیریم و دستاورد خود را مشاهده کنیم، که هرگز چنین نخواهد شد.
از این رو تکرار میکنم یک کاری کردن بهتر از منفعل بودن است.
من اگر قرار است یک روز زنده باشم ترجیح میدهم فعال، پویا، امیدوار و با انگیزه باشم به جای اینکه مثل زاهدی گوشه نشین سرم را در لاک خود فرو برم و ناامید و افسرده منتظر مرگ خود باشم.
در چنین شرایطی، گذر زمان برای من بهتر خواهد بود تا برای این فرد گوشه نشین و بیفایده برای جامعه و خودش.
بنابراین اگر حرفهای من را می پذیرید به خوبی فعالیت کنید و روشنگری کنید که این بِه از منفعل بودن و بیفایده بودن است چرا که در نهایت همه میمیریم ولی مسیر پویا بهتر از مسیر مرده است و این را در مسیر میفهمید و احساس میکنید، پس روشنگری کنید که این وظیفه نسل ماست.
سام آریامنش