🔴 چرا آرامش نداریم؟ چرا افسرده میشویم؟
✍️ مصطفی ملکیان
🔹از قدیم، فلاسفه، عرفا، و برخی بنیانگذاران ادیان میگفتند که هر کدام از انسانها یک خود واقعی دارند "self /خود"؛ یعنی "تو چنان که واقعا هستی". ولی هرکدام از انسانها، یک تصوری از خود واقعیشان دارند که این تصور، با خود واقعیشان انطباق ندارد که به آن ego میگویند. در اینجا به این ego، "من" میگویند. گاهی تصور میکنیم ویژگی خاصی در ما هست، در حالی که در خودِ واقعیمان اصلا نیست و گاهی نیز تصور میکنیم که ویژگی خاصی در ما نیست، در حالی که در خودِ واقعیمان هست.
🔹به زبان دیگر برخی گفتهاند که هر انسانی، یک هویت واقعی objective identity دارد که همان self اوست، اما همین انسان یک هویت subjective هم دارد که همان ego است. مثال: ممکن است من فی الواقع آدم متکبری باشم، ولی گمان کنم که آدم متواضعیام، الان ego متواضع هست ولی self متکبر میباشد. من ممکن است که تصورم این باشد که دانشمندم: ego، ولی در واقع نباشم : self.
🔹اکثر ما انسانها عمرمان را با ego زندگی میکنیم. به واسطۀ همین ego هست که با شما دوستی میکنم و قهر میکنم و دشمنی میکنم و ..... اینهایی که این تفکیک را کردهاند، چه دلیلی برای حرفشان دارند؟
چندین دلیل آوردهاند که فلاسفه و عرفا و .... گفتهاند که اگر بخواهم به آنها بپردازم، بحث به درازا میکشد و از آنها صرفنظر میکنم اما به یکی از آنها میپردازم:
🔹هر کسی خودش را دوست دارد "self-love" که همین، موجب میشود انسان، خودنگهدار شود (صیانت از ذات).
از همین صیانت از ذات، دو فرزند متولد میشود که عبارتند از جلب نفع و دفع ضرر. اگر ماجرا از این قرار است چرا ناشاد هستیم؟ تو (یعنی انسان در هر مرتبهای که میخواهد باشی) تا آنجا که در توان خودت بوده، هر نفعی را به طرف خودت جلب کردهای، پس چرا آرامش نداری؟ چرا افسرده میشوی؟ چرا ناراحت هستی؟ چرا شاد نیستی؟
🔹یک مثال از مولانا بیاورم: مولانا در مثنوی میگوید یک فرد رفت ۳۰ سال در بازار مشغول تجارت شد و ثروت عظیمی به دست آورد و از طریق همین ثروت، یک زمین بسیار بزرگی خریداری کرد و سپس رفت ۳۰ سال دیگر کار کرد و باز هم ثروت کلانی به دست آورد و با آن ثرون کلان، کاخ بسیار مجلل و بزرگی ساخت. زمانی که میخواست به آن کاخ نقل مکان کند، ماموران شهرداری گفتند که زمین شما آن طرفتر بود و زمین را عوضی گرفتهای و کاخ را بر روی زمین یک نفر دیگر ساختهای و زمین خودت بایر مانده است!
این فرد یک زمین را که زمین خودش تلقی کرده بود، مدنظر قرار داده و هرچه ثروت داشته، خرج آن زمین کرده، ولی زمین یک نفر دیگر را آباد کرده است.
🔹مولانا از این داستان استفاده کرده و میگوید من و شما هم همینطوریم، ما یک زمین داریم به نام بدن و یک زمین هم داریم به نام روح. ما فکر میکنیم بدن ما، زمین ماست و هر چه داریم خرج این بدن میکنیم و وقتی که میخواهیم بمیریم به ما میگویند که زمین شما، آن دیگری بوده یعنی روح شما. بدن را آباد کردهایم اما روح را رها کردهایم از این جهت است که میگوید:
در زمین دیگران خانه مکن // کار خود کن، کار بیگانه مکن
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان "چرا باید اخلاقی زیست"، جلسهی سوم
@mostafamalekian
✍️ مصطفی ملکیان
🔹از قدیم، فلاسفه، عرفا، و برخی بنیانگذاران ادیان میگفتند که هر کدام از انسانها یک خود واقعی دارند "self /خود"؛ یعنی "تو چنان که واقعا هستی". ولی هرکدام از انسانها، یک تصوری از خود واقعیشان دارند که این تصور، با خود واقعیشان انطباق ندارد که به آن ego میگویند. در اینجا به این ego، "من" میگویند. گاهی تصور میکنیم ویژگی خاصی در ما هست، در حالی که در خودِ واقعیمان اصلا نیست و گاهی نیز تصور میکنیم که ویژگی خاصی در ما نیست، در حالی که در خودِ واقعیمان هست.
🔹به زبان دیگر برخی گفتهاند که هر انسانی، یک هویت واقعی objective identity دارد که همان self اوست، اما همین انسان یک هویت subjective هم دارد که همان ego است. مثال: ممکن است من فی الواقع آدم متکبری باشم، ولی گمان کنم که آدم متواضعیام، الان ego متواضع هست ولی self متکبر میباشد. من ممکن است که تصورم این باشد که دانشمندم: ego، ولی در واقع نباشم : self.
🔹اکثر ما انسانها عمرمان را با ego زندگی میکنیم. به واسطۀ همین ego هست که با شما دوستی میکنم و قهر میکنم و دشمنی میکنم و ..... اینهایی که این تفکیک را کردهاند، چه دلیلی برای حرفشان دارند؟
چندین دلیل آوردهاند که فلاسفه و عرفا و .... گفتهاند که اگر بخواهم به آنها بپردازم، بحث به درازا میکشد و از آنها صرفنظر میکنم اما به یکی از آنها میپردازم:
🔹هر کسی خودش را دوست دارد "self-love" که همین، موجب میشود انسان، خودنگهدار شود (صیانت از ذات).
از همین صیانت از ذات، دو فرزند متولد میشود که عبارتند از جلب نفع و دفع ضرر. اگر ماجرا از این قرار است چرا ناشاد هستیم؟ تو (یعنی انسان در هر مرتبهای که میخواهد باشی) تا آنجا که در توان خودت بوده، هر نفعی را به طرف خودت جلب کردهای، پس چرا آرامش نداری؟ چرا افسرده میشوی؟ چرا ناراحت هستی؟ چرا شاد نیستی؟
🔹یک مثال از مولانا بیاورم: مولانا در مثنوی میگوید یک فرد رفت ۳۰ سال در بازار مشغول تجارت شد و ثروت عظیمی به دست آورد و از طریق همین ثروت، یک زمین بسیار بزرگی خریداری کرد و سپس رفت ۳۰ سال دیگر کار کرد و باز هم ثروت کلانی به دست آورد و با آن ثرون کلان، کاخ بسیار مجلل و بزرگی ساخت. زمانی که میخواست به آن کاخ نقل مکان کند، ماموران شهرداری گفتند که زمین شما آن طرفتر بود و زمین را عوضی گرفتهای و کاخ را بر روی زمین یک نفر دیگر ساختهای و زمین خودت بایر مانده است!
این فرد یک زمین را که زمین خودش تلقی کرده بود، مدنظر قرار داده و هرچه ثروت داشته، خرج آن زمین کرده، ولی زمین یک نفر دیگر را آباد کرده است.
🔹مولانا از این داستان استفاده کرده و میگوید من و شما هم همینطوریم، ما یک زمین داریم به نام بدن و یک زمین هم داریم به نام روح. ما فکر میکنیم بدن ما، زمین ماست و هر چه داریم خرج این بدن میکنیم و وقتی که میخواهیم بمیریم به ما میگویند که زمین شما، آن دیگری بوده یعنی روح شما. بدن را آباد کردهایم اما روح را رها کردهایم از این جهت است که میگوید:
در زمین دیگران خانه مکن // کار خود کن، کار بیگانه مکن
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان "چرا باید اخلاقی زیست"، جلسهی سوم
@mostafamalekian