#۳۶۵روزباپیامبرﷺ
روز ۱۲۷ - نخستین ایستگاه مسافران نورانی
شور، هیجان، عشق و اشتیاق، زن و مرد و پیر و جوان مدینه را فرا گرفته بود.
آنان خبر داشتند که پیامبرمان ﷺ به سوی مدینه به راه افتاده است؛ اما کسی نمیدانست که سه روز در غار مانده است. دیر رسیدنِ پیامبر همه را ناراحت و نگران کرده بود. آیا مشرکان مسافران نورانی را دستگیر کرده بودند؟
سه روز بود که همه نگاهها به سمتِ مکه بود. هر روز از بالای بامها، درختان خرما و تپههای بلند چشم به راه میدوختند. وقتی که شدت گرما غیر قابل تحمل میشد به خانه هاشان میرفتند.
ظهر بود و مسلمانان از شدت گرما از خانه بیرون نمیآمدند. همان موقع یک یهودی از پشت بام خانهاش متوجه آمدن چند نفر سفیدپوش شد. اینها که در هوای داغ به سمت مدینه می آمدند، باید همانهایی باشند که مسلمانان انتظارشان را میکشیدند. یهودی با صدای بلند گفت:
"بیایید، بیایید، بزرگتان دارد میآید."
این مژده مثل برق به همه رسید. یک لحظه همه جا عید شد. مردم با خوشحالی به هم خبر میدادند:
"پیامبرمان ﷺ میآید! پیامبر بزرگ میآید!"
مسلمانان برای استقبال از پیامبرمان ﷺ آماده شدند. لحظهای تکرار نشدنی بود. شادمانیِ بینظیری که کسی پیشتر تجربه نکرده بود. حدود ۵۰۰ نفر مسلمان آماده استقبال از پیامبر ﷺ بودند. همه با هم تکبیر سر میدادند "الله اکبر ... الله اکبر" و صدای خوشحالیشان به آسمانها میرسید. پیامبر عزیزمان ﷺ و دوستانش برای استراحت زیر یک درخت خرما نشسته بودند. مدینه تاجدار سرسبز از دور به آنها لبخند میزد.
در میان استقبال کنندگان، افرادی هم بودند که برای نخستین بار او را زیارت میکردند. خیلی هیجان داشتند. به محض رسیدن به پیامبرمان ﷺ سلام دادند، و گفتند:
"خوش آمدی ای پیامبر خدا!" پیامبر عزیزمان ﷺ به ایشان لبخند میزد. مسلمانان غرق تماشای گلِ روی او بودند.
پیامبرمان ﷺ خستگی درکرد و سوار شترش شد. به همراه استقبال کنندگان به سوی مدینه به راه افتادند. در روستای قبا توقف کردند. مردم قبا از شنیدن اینکه پیامبر عزیزمان ﷺ مدتی آنجا استراحت خواهند کرد خیلی خوشحال شدند. مسلمانی به نام کلثوم او را به خانهاش دعوت کرد. آن روز، روز شادمانیِ مردم قبا و مدینه بود.
روز ۱۲۷ - نخستین ایستگاه مسافران نورانی
شور، هیجان، عشق و اشتیاق، زن و مرد و پیر و جوان مدینه را فرا گرفته بود.
آنان خبر داشتند که پیامبرمان ﷺ به سوی مدینه به راه افتاده است؛ اما کسی نمیدانست که سه روز در غار مانده است. دیر رسیدنِ پیامبر همه را ناراحت و نگران کرده بود. آیا مشرکان مسافران نورانی را دستگیر کرده بودند؟
سه روز بود که همه نگاهها به سمتِ مکه بود. هر روز از بالای بامها، درختان خرما و تپههای بلند چشم به راه میدوختند. وقتی که شدت گرما غیر قابل تحمل میشد به خانه هاشان میرفتند.
ظهر بود و مسلمانان از شدت گرما از خانه بیرون نمیآمدند. همان موقع یک یهودی از پشت بام خانهاش متوجه آمدن چند نفر سفیدپوش شد. اینها که در هوای داغ به سمت مدینه می آمدند، باید همانهایی باشند که مسلمانان انتظارشان را میکشیدند. یهودی با صدای بلند گفت:
"بیایید، بیایید، بزرگتان دارد میآید."
این مژده مثل برق به همه رسید. یک لحظه همه جا عید شد. مردم با خوشحالی به هم خبر میدادند:
"پیامبرمان ﷺ میآید! پیامبر بزرگ میآید!"
مسلمانان برای استقبال از پیامبرمان ﷺ آماده شدند. لحظهای تکرار نشدنی بود. شادمانیِ بینظیری که کسی پیشتر تجربه نکرده بود. حدود ۵۰۰ نفر مسلمان آماده استقبال از پیامبر ﷺ بودند. همه با هم تکبیر سر میدادند "الله اکبر ... الله اکبر" و صدای خوشحالیشان به آسمانها میرسید. پیامبر عزیزمان ﷺ و دوستانش برای استراحت زیر یک درخت خرما نشسته بودند. مدینه تاجدار سرسبز از دور به آنها لبخند میزد.
در میان استقبال کنندگان، افرادی هم بودند که برای نخستین بار او را زیارت میکردند. خیلی هیجان داشتند. به محض رسیدن به پیامبرمان ﷺ سلام دادند، و گفتند:
"خوش آمدی ای پیامبر خدا!" پیامبر عزیزمان ﷺ به ایشان لبخند میزد. مسلمانان غرق تماشای گلِ روی او بودند.
پیامبرمان ﷺ خستگی درکرد و سوار شترش شد. به همراه استقبال کنندگان به سوی مدینه به راه افتادند. در روستای قبا توقف کردند. مردم قبا از شنیدن اینکه پیامبر عزیزمان ﷺ مدتی آنجا استراحت خواهند کرد خیلی خوشحال شدند. مسلمانی به نام کلثوم او را به خانهاش دعوت کرد. آن روز، روز شادمانیِ مردم قبا و مدینه بود.