همه دنبال الکلند که بخورند و فراموش کنند. کسی نمی خواهد الکل بخورد که به خاطر بیاورد. چیزی میکِشند تا فراموش کنند. کسی نمیخواهد چیزی بِکِشَد که به خاطر بیاورد. قدم میزند که فراموشش شود. پرسه زنی که بخواهد به خاطر بیاورد پیدا نکرده ام. وقتی گوشتی را مزه دار می کند و یا سیب زمینی ها را از سوختن به جای سرخ شدن نجات می دهد، فراموشش می شود در این دنیاست. کسی که یادش بیاید در این دنیا چه می کند ندیده ام. وقتی پسربچه ای را می بیند که به ویترین ماشین های اسباب بازی نگاه می کند، این نگاه را می شناسد. خودش را می دید. پشت ویترین هر مغازه ای که ماشین اسباب بازی می فروخت. یا وقتی دختربچه ای را می دید که از چیزی دست می کشید. چون همیشه درگیر نشدن و رفتن دنبال یک چیز دیگر را انتخاب می کرد. باز هم داشت خودش را می دید. کسی که از روبرو شدن با عقده هایش نترسد را پیدا نکرده ام.
@manonasrin
@manonasrin