✳️ ما غازیانِ سهمشتابِ محمدیم
گریان به آبِ زخم بشو خنجرِ مرا
زین کن برادر! اسبِ گرانپیکرِ مرا
دستارِ من به شیوهٔ مردِ سفر ببند
چون غنچهام به صبحِ شهادت کمر ببند
از بامِ عشق بانگِ خدا را سماع کن
تا فرصت است، دست برآر و وداع کن
*
ما را چو رودِ خشک، چه پروای بستر است؟
صحرا هنوز زیرِ سُمِ بادِ کافر است
بیما سرابها همه بر دشت میتنند
دیوانِ گردبادِ بلا چرخ میزنند
تیغِ تموز، بیخِ گُلِ باغ میزند
محنت هنوز بر دلِ گُل داغ میزند
خون ریخته است خارِ مصیبت به کامِ دشت
خنجر کشیده پشگبُنان در تمامِ دشت
*
ما را چو شطِ خشک، چه پروای بستر است؟
صحرا هنوز زیرِ سُمِ بادِ کافر است
گاهِ عزیمت است، چو گُل دل به مرگ نِه
فرمان رسید؛ اسبِ مرا زین و برگ نِه
فصلِ وفا به عهدِ قدیم اوفتاده باز
فرمان رسیده، کاری عظیم اوفتاده باز
هنگامهجوی، سامریان تیغ بستهاند
موسای راد را به عصا پشت خستهاند
بستند دستِ خستهٔ هارونِ پیر را
بر دخترانِ پاکِ شعیب آبگیر را
فارغ ز نیلِ حادثهشان بر کرانه باز
بیشرموحجب، سیر و عدس را بهانه باز
*
افسانه بود فاجعه تا زخم میزدیم
ای کاش گاوِ حادثه را زخم میزدیم
سِحر عاقبت به شعبده ره بر عصای بست
غافل شدیم و فاجعهمان دست و پای بست
با آن همه عزائم و عزّ پیمبری
خفتیم و گوی حادثه را بُرد سامری
ای عرصهٔ بلندِ فرومایگانِ سست!
ای قدس! ای بلادِ خدا! قبلهٔ نخست!
ای چشمهسارِ جوششِ عزمِ پیمبران!
ای ساحتِ مقدسِ بزمِ پیمبران!
ای میکشانِ عرش، خراباتیانِ تو!
داوود در ترانه، خراباتخوانِ تو!
ای آسمان ز حشمتِ والات صحنهای!
یحیات کاهنی و سلیمانت شحنهای!
ای انبیا به برزنت اندر قلندری!
در عشق، طفلِ مکتبت عیسای ناصری!
ای اولیات تا به ابد سر بر آستان!
ای قدس! ای پناهِ زمینیِ آسمان!
آفت رسید در تو -که آفات بر یهود-
رفت از حد اینستم -که مکافات بر یهود-
کفرانشان شکست حریمآستانه را
حرمت نگه نداشت خداوندِ خانه را
رفت از حریمِ قدس به افسانه بست امن
از طاغیان به وادی ایمن شکست امن
سنگینیای که حادثه با خارهٔ تو کرد
نامردمی به مردمِ آوارهٔ تو کرد
دستی که از تبارِ تو خون، بیگناه ریخت
خون ریخت آنچنان که بهار از گیاه ریخت
داغی به داغ مریم و موسی فزود هم
-نفرین به دودمانِ یهودا، یهود هم-
*
ای غیبت غرور صبوران! حضور باش
ای قدس! ای بلادِ بلاکش! صبور باش
ما غازیانِ سهمشتابِ محمدیم
لختی دگر بپای! قوی باش! آمدیم...
#علی_معلم_دامغانی
گریان به آبِ زخم بشو خنجرِ مرا
زین کن برادر! اسبِ گرانپیکرِ مرا
دستارِ من به شیوهٔ مردِ سفر ببند
چون غنچهام به صبحِ شهادت کمر ببند
از بامِ عشق بانگِ خدا را سماع کن
تا فرصت است، دست برآر و وداع کن
*
ما را چو رودِ خشک، چه پروای بستر است؟
صحرا هنوز زیرِ سُمِ بادِ کافر است
بیما سرابها همه بر دشت میتنند
دیوانِ گردبادِ بلا چرخ میزنند
تیغِ تموز، بیخِ گُلِ باغ میزند
محنت هنوز بر دلِ گُل داغ میزند
خون ریخته است خارِ مصیبت به کامِ دشت
خنجر کشیده پشگبُنان در تمامِ دشت
*
ما را چو شطِ خشک، چه پروای بستر است؟
صحرا هنوز زیرِ سُمِ بادِ کافر است
گاهِ عزیمت است، چو گُل دل به مرگ نِه
فرمان رسید؛ اسبِ مرا زین و برگ نِه
فصلِ وفا به عهدِ قدیم اوفتاده باز
فرمان رسیده، کاری عظیم اوفتاده باز
هنگامهجوی، سامریان تیغ بستهاند
موسای راد را به عصا پشت خستهاند
بستند دستِ خستهٔ هارونِ پیر را
بر دخترانِ پاکِ شعیب آبگیر را
فارغ ز نیلِ حادثهشان بر کرانه باز
بیشرموحجب، سیر و عدس را بهانه باز
*
افسانه بود فاجعه تا زخم میزدیم
ای کاش گاوِ حادثه را زخم میزدیم
سِحر عاقبت به شعبده ره بر عصای بست
غافل شدیم و فاجعهمان دست و پای بست
با آن همه عزائم و عزّ پیمبری
خفتیم و گوی حادثه را بُرد سامری
ای عرصهٔ بلندِ فرومایگانِ سست!
ای قدس! ای بلادِ خدا! قبلهٔ نخست!
ای چشمهسارِ جوششِ عزمِ پیمبران!
ای ساحتِ مقدسِ بزمِ پیمبران!
ای میکشانِ عرش، خراباتیانِ تو!
داوود در ترانه، خراباتخوانِ تو!
ای آسمان ز حشمتِ والات صحنهای!
یحیات کاهنی و سلیمانت شحنهای!
ای انبیا به برزنت اندر قلندری!
در عشق، طفلِ مکتبت عیسای ناصری!
ای اولیات تا به ابد سر بر آستان!
ای قدس! ای پناهِ زمینیِ آسمان!
آفت رسید در تو -که آفات بر یهود-
رفت از حد اینستم -که مکافات بر یهود-
کفرانشان شکست حریمآستانه را
حرمت نگه نداشت خداوندِ خانه را
رفت از حریمِ قدس به افسانه بست امن
از طاغیان به وادی ایمن شکست امن
سنگینیای که حادثه با خارهٔ تو کرد
نامردمی به مردمِ آوارهٔ تو کرد
دستی که از تبارِ تو خون، بیگناه ریخت
خون ریخت آنچنان که بهار از گیاه ریخت
داغی به داغ مریم و موسی فزود هم
-نفرین به دودمانِ یهودا، یهود هم-
*
ای غیبت غرور صبوران! حضور باش
ای قدس! ای بلادِ بلاکش! صبور باش
ما غازیانِ سهمشتابِ محمدیم
لختی دگر بپای! قوی باش! آمدیم...
#علی_معلم_دامغانی