برگی از الهیاتِ تاریکی
عذاب الهی در لسآنجلس
بسیجی قشنگ! در همین کانتکست دین و آئین خودت هم حرف بزنیم، بدان و آگاه باش که اون زئوسه که در جنگِ انسانها شرکت میکنه و اونور رو میزنه اینور براش هورا میکشند! این الله است، اگر یک ور رو بزنه بقیهی طرفها باید ماستها را کیسه کنند. توی این سکانس – نظر به آموزههای متن اصلیات - الان تو به چه شادی؟! تو باید به حال خودت خون گریه کنی که وقتی آدمهای ناز و ملوس و باکلاس و فرشتهباز را اونجوری زد کَر کرد، چه بلایی میخواد سر منی بیاره که از وعدهشدگانِ پرسششوندهام «از آن دختر دفن شده! که به کدامین گناه کشته شد؟». این پدر و مادر نداره چه برسه به اولاد! فک و فامیلی نداره که نسبت نامه رو کنی! و خیلی قویه! و از قرار معلوم صدتا پتک نیچه رو این کار نمیکنه!
راستش همچین هم فاز پیغمبریچیگری برنداشتهام که شما خود خودیپندارها را انذار دهم از آتش خشماش، که من خودم از گرخیدگانام و دینی ندارم و به آزادی دچار! اما به هر حال تاجاییکه شبگردِ کوچههای متنام، این اتفاق در لسآنجلس همچین هم کار باد و باران و تگرگ نبود به گمانِ تفسیرناکم. چون نظر به آیات خود قرآن تاجاییکه میگویم و گفتهام بارها، گناهانی مثل "اسراف" و "علو"، عذابِ درجهانی دارند که فرعون عال و مسرف بود. و اینها ولو عال و مستکبر هم نبوده باشند و اینها دربارهیشان فرافکنی باشد، اما مسرف که قطعاً در مقیاس وسیع بودند. و همه شاهد بودند. باز به نظرم همینکه مالشان رفته نه جانشان به نظرم خدا رحم کرد و الحمدلله به خیر گذشت. عیسی مسیح کمکشان کند که خانههای مناسبی بازسازی کنند در خور میهمانیِ عیسی.
..........
اینکه عزیزانی هم میگویند عذاب چرا باید دامن مردم عادی را بگیرد؟ عرضم این است که ما انسانایم و در مقیاس انسانیمان عدالت را میفهمیم. مثلاً بنده قاضی پروندهای باشم مجرم عامل و مباشر را مجازات میکنم و همین هم عین عدالت در سطح انسانیت است اما طبعاً میدانم که این مجرم عملاً فقط ته سلسله و زنجیرهای از عواملی بود که کل شهر و کل جامعه و کل جهان و کل تاریخ در آن دخیلاند و این بدبختی که الان محاکمه شد فقط حلقهی آخر یک زنجیره بود! اما من متناهیام و عدلام در سپهر تناهی است و همین هم درست است. او که نامتناهی است عدل برای او معنایی نه فقط پیچیدهتر بلکه نوعاً متفاوت دارد. بنابراین، در چنین رخدادی، دو سطح نگاه را باید همزمان داشته باشم که متناقض نیستند. در سطح انسانیام وظیفهام این است که اینی که در لسآنجلس رفت را یک فاجعه بدانم و با قربانیاناش همدردی کنم. و در سطح بندگیام، این را عذاب بفهمم و نه اینکه انتقام من از آنها فهماش کنم و شاد شوم بلکه هشدار به خودم بفهمام و بترسم. این بسیجی که امروز به دلیل جهلاش عذاب لسآنجس را انتقام غزه میفهمد متوجه نیست که در خود غزه نیز همان عذابی بود که بر لسآنجلس رفت. همان کسی که آنجا آتش گشود اینجا آتش افروخت. «که گفت ار نه سلطان اشارت کند/ که را زهره باشد که غارت کند؟!». آیا از مردمان همین غزه نبودند که در کشوری دیگر، تجاوز کردند و دختران و پسران را کور کردند و مقتول و خاندانهایی را عزادار و ملتی را مغموم که فقط اندکی آزادی میخواستند و لقمه نانی که رزقشان بود؟ آیا آن خون کودکانِ غزه در پیشگاه پروردگار از خون جوانان ایران رنگینتر بود؟ پس چشم در مقابل چشم، کودک در مقابل کودک، اشک در برابر اشک، بیگناه در برابر بیگناه! اما فقط از منظرگاه آنکس که نامتناهی است و همهی زنجیره را میبیند و قضاوت میکند نه منظرگاه متناهیِ منِ انسان که محکوم به انسانیتام. و دم علی ثباتیها گرم که ثابت قدم بر کودکان غزه اشک ریختند، چون از حد انسانی خود تجاوز نکردند و جای خدا قضاوت نکردند. پس باید بر غمهای لسآنجلس هم اشک بریزد نه وسوسه سقوط کاپیتالیسم دلشادش کند از غم انسان بیگناهی که خانهاش سوخته است.
اما در منظرگاه خدا، کدام بیگناه؟ چیست آدمی جز گناهاناش؟
بودا فریبات داد رفیق که حقیقت را در مهر و آرامش میجویی! آنکس که خدا را در تاریکی نبیند در روشنایی هم نخواهد دید، آنکس که خشم خدا را قضاوت اخلاقی کند مهر خدا را نیز در هیچ روایتی از هیچ ملتی نخواهد شناخت. آنکس که جهنم را منکر است، بهشت هم انکارش خواهد کرد! که به زبان درخت میگفت: مرا فقط در نور نبین در تاریکی هم هستم.
و خشماش کی یاوری انسانی خواست و انسان و ارادهاش را دخیل کرد؟! کِی مجوز داد به آدمی که عذاب نسلی از جانب او دهد؟ به سورهی هود بنگر که فقط به آنکس که هشدار را داده بود و نه خودش که حرفاش را جدی نگرفته بودند گفت: «برو! و مرا با آنکس که به تنهایی آفریدم تنها بگذار!»
علینجات غلامی
عذاب الهی در لسآنجلس
بسیجی قشنگ! در همین کانتکست دین و آئین خودت هم حرف بزنیم، بدان و آگاه باش که اون زئوسه که در جنگِ انسانها شرکت میکنه و اونور رو میزنه اینور براش هورا میکشند! این الله است، اگر یک ور رو بزنه بقیهی طرفها باید ماستها را کیسه کنند. توی این سکانس – نظر به آموزههای متن اصلیات - الان تو به چه شادی؟! تو باید به حال خودت خون گریه کنی که وقتی آدمهای ناز و ملوس و باکلاس و فرشتهباز را اونجوری زد کَر کرد، چه بلایی میخواد سر منی بیاره که از وعدهشدگانِ پرسششوندهام «از آن دختر دفن شده! که به کدامین گناه کشته شد؟». این پدر و مادر نداره چه برسه به اولاد! فک و فامیلی نداره که نسبت نامه رو کنی! و خیلی قویه! و از قرار معلوم صدتا پتک نیچه رو این کار نمیکنه!
راستش همچین هم فاز پیغمبریچیگری برنداشتهام که شما خود خودیپندارها را انذار دهم از آتش خشماش، که من خودم از گرخیدگانام و دینی ندارم و به آزادی دچار! اما به هر حال تاجاییکه شبگردِ کوچههای متنام، این اتفاق در لسآنجلس همچین هم کار باد و باران و تگرگ نبود به گمانِ تفسیرناکم. چون نظر به آیات خود قرآن تاجاییکه میگویم و گفتهام بارها، گناهانی مثل "اسراف" و "علو"، عذابِ درجهانی دارند که فرعون عال و مسرف بود. و اینها ولو عال و مستکبر هم نبوده باشند و اینها دربارهیشان فرافکنی باشد، اما مسرف که قطعاً در مقیاس وسیع بودند. و همه شاهد بودند. باز به نظرم همینکه مالشان رفته نه جانشان به نظرم خدا رحم کرد و الحمدلله به خیر گذشت. عیسی مسیح کمکشان کند که خانههای مناسبی بازسازی کنند در خور میهمانیِ عیسی.
..........
اینکه عزیزانی هم میگویند عذاب چرا باید دامن مردم عادی را بگیرد؟ عرضم این است که ما انسانایم و در مقیاس انسانیمان عدالت را میفهمیم. مثلاً بنده قاضی پروندهای باشم مجرم عامل و مباشر را مجازات میکنم و همین هم عین عدالت در سطح انسانیت است اما طبعاً میدانم که این مجرم عملاً فقط ته سلسله و زنجیرهای از عواملی بود که کل شهر و کل جامعه و کل جهان و کل تاریخ در آن دخیلاند و این بدبختی که الان محاکمه شد فقط حلقهی آخر یک زنجیره بود! اما من متناهیام و عدلام در سپهر تناهی است و همین هم درست است. او که نامتناهی است عدل برای او معنایی نه فقط پیچیدهتر بلکه نوعاً متفاوت دارد. بنابراین، در چنین رخدادی، دو سطح نگاه را باید همزمان داشته باشم که متناقض نیستند. در سطح انسانیام وظیفهام این است که اینی که در لسآنجلس رفت را یک فاجعه بدانم و با قربانیاناش همدردی کنم. و در سطح بندگیام، این را عذاب بفهمم و نه اینکه انتقام من از آنها فهماش کنم و شاد شوم بلکه هشدار به خودم بفهمام و بترسم. این بسیجی که امروز به دلیل جهلاش عذاب لسآنجس را انتقام غزه میفهمد متوجه نیست که در خود غزه نیز همان عذابی بود که بر لسآنجلس رفت. همان کسی که آنجا آتش گشود اینجا آتش افروخت. «که گفت ار نه سلطان اشارت کند/ که را زهره باشد که غارت کند؟!». آیا از مردمان همین غزه نبودند که در کشوری دیگر، تجاوز کردند و دختران و پسران را کور کردند و مقتول و خاندانهایی را عزادار و ملتی را مغموم که فقط اندکی آزادی میخواستند و لقمه نانی که رزقشان بود؟ آیا آن خون کودکانِ غزه در پیشگاه پروردگار از خون جوانان ایران رنگینتر بود؟ پس چشم در مقابل چشم، کودک در مقابل کودک، اشک در برابر اشک، بیگناه در برابر بیگناه! اما فقط از منظرگاه آنکس که نامتناهی است و همهی زنجیره را میبیند و قضاوت میکند نه منظرگاه متناهیِ منِ انسان که محکوم به انسانیتام. و دم علی ثباتیها گرم که ثابت قدم بر کودکان غزه اشک ریختند، چون از حد انسانی خود تجاوز نکردند و جای خدا قضاوت نکردند. پس باید بر غمهای لسآنجلس هم اشک بریزد نه وسوسه سقوط کاپیتالیسم دلشادش کند از غم انسان بیگناهی که خانهاش سوخته است.
اما در منظرگاه خدا، کدام بیگناه؟ چیست آدمی جز گناهاناش؟
بودا فریبات داد رفیق که حقیقت را در مهر و آرامش میجویی! آنکس که خدا را در تاریکی نبیند در روشنایی هم نخواهد دید، آنکس که خشم خدا را قضاوت اخلاقی کند مهر خدا را نیز در هیچ روایتی از هیچ ملتی نخواهد شناخت. آنکس که جهنم را منکر است، بهشت هم انکارش خواهد کرد! که به زبان درخت میگفت: مرا فقط در نور نبین در تاریکی هم هستم.
و خشماش کی یاوری انسانی خواست و انسان و ارادهاش را دخیل کرد؟! کِی مجوز داد به آدمی که عذاب نسلی از جانب او دهد؟ به سورهی هود بنگر که فقط به آنکس که هشدار را داده بود و نه خودش که حرفاش را جدی نگرفته بودند گفت: «برو! و مرا با آنکس که به تنهایی آفریدم تنها بگذار!»
علینجات غلامی