در جامعهی ما کسانی که رسالات ارشد و دکترایشان را در رشتهی فلسفه یا رشتههای انسانی دفاع کردهاند اکثراً تجربهی بسیار تلخی از داوری داشتهاند. زیرا کل بحث داوری رساله، حول نکات گرامری و ویرایشی بوده و هیچ نشانهای از درگیری با ایدههای دانشجو در کار نبوده است. معمولاً دانشجویان مدتی بعد از دفاع دچار سنخی افسردگی میشوند که «این همه زحمت کشیدم و آخرش هیچ!». این تجربه را نیز بسیاری از مترجمان دارند، ارزیابیهای تککلمهای در حد نکات ویرایشی و تخریب اساسی حتی شخصیتشان به اسم نقد انگیزهی کارهای بعدی را به شدت از بین میبرد. در فضاهای عمومی نیز گاه و بیگاه نویسندگان با سخرههای افرادی روبهرو میشوند که صرفاً به یک غلط املائی پیله کردهاند و حکمهای سنگین راجع به حتی شخصیت افراد دادهاند. در میان متفکران و مترجمان کسانی مثل زندهیاد سید جواد طباطبایی هم بودند که نقدهایشان بر دیگران به شدت بر این جنبهها تکیه میکرد چنانکه سنتی را حتی باب کردند که دیگر به راحتی حکم به بیسوادی هر کسی با یافتن غلطی که در کار هر کسی ممکن است میزنند. بسیاری از محققان آلمانرفته نیز به اسم دقت یک خشونت گفتاری هولناک را باب کردند که باب هرگونه دیالوگی را مسدود کرد.
این وضعیت اصلاً طبیعی نیست. باید واکاوی درستی از آن صورت بگیرد. این یک پدیدهی شوم است که عملاً به انسداد تفکر و دیالوگ و ساختن فضای گفتوگو ختم میشود. نوعی وسواس فکری اجتماعی ایجاد میشود که در سطح همان اولیات گیر میکند. این وسواس باعث میشود خواننده به محض دیدن یک شلختگی رغبتی به خواندن متن نداشته باشد و کم کم اهمیت مفهومی جای خود را به زیبایی نگارشی میدهد. این جای انواع شیادیها را باز میکند کسانی که سواد فکری ندارند پشت سواد نهضتآموزیِ نگارشی قایم میشوند. ادیبسلطانی، سیدجوادطباطبایی، بهمن پازوکی و بسیاری دیگر، جدای از بخشهای سواد واقعیشان در این بُعد حقیقاً دچار "اوتیسم نگارشی" بودند و عامل تخریبهای بسیاری در فضای فلسفی ما بودند.
چیزی که طبیعی است همان وضعیت هوسرل است. کاملاً روشن است که این متفکر کارش تفکر است نه نگارش و دستور زبان آلمانی. او ایدههایی را ولو حتی درباب خود زبان و گرامر باشند میپرورد و ممکن است هنگام نگارش آنها هزار ایراد ایجاد شود. بنابراین، به ویراستار نیاز دارد. کسی که کارش نگارش صحیح است و میکوشد متن او را تصحیح کند. اگر هم خطایی رفت و ما خطا را گرفتیم فاکتوری برای ارزیابی سواد و دانش مؤلف نیست. ممکن است من به دلیل زبان مادریام مثلاً نسخه را نخسه و کبریت را کرمیت نوشته باشم! در این اوتیسم نگارشی دیگر تمام هزاران صفحه متنی که درباب هوسرل نوشتم و صدها ساعت تدریس باد هواست.دیگر برای این اوتیستیکها، من احمقم، بیسوادم، نادانم و عوضی و غیره و غیره. برای من حتی ژستهای دقتی که گرفته میشود که مثلاً فراستی را به دلیل تلفظ غلط شاهنامه تخریب کردند مشمئزکننده است و اهمیتی برایم نداشت چون فراستی جایی دعوی نقالیِ شاهنامه نداشته است. اما آنجا که در تحلیل فیلم مهر هفتم برگمان میگوید «مرگ را جسمانیت بخشیده و کاری به شدت اشتباه کرده است»! آنجا سریع یقهاش را میگیرم و به کمسوادی متهماش میکنم زیرا در خود قرآن و کل سنت تفاسیر اسلامی نیز فرشته مرگ یا هر فرشتهی دیگری امکان تجسد دارد. اصلاً این تم برگمانی بازی با مرگ، شبیه به تمی است که در برخی تفاسیر کهن قرآن است که مرگ با ادریس مسابقه میدهد!
آخرِ دورهی سربازی امتحان عقیدتی را نداده بودم مرا پیش آخوندی بردند و قرآن را باز کرد گفت بخوان عبارت غریبی بود و تلفظم بد بود. قبل از اینکه بگذارد ترجمه و تفسیرش کنم گفت «ول کن بسه. من چطور اجازه بدهم آدم بیسوادی مثل این در جامعه رها شود؟!» در حالیکه در همان دوران سربازی در سال 1398 من هزاران صفحه متن درجه یک ترجمه کرده بودم که میلیونها سال نوری از امکان درک این حاجآقا جلوتر بود. مسئله فقط این آخوند در پادگانی دور در حواشی کرمانشاه نبود. مسئله استاد دانشگاه تهران بود که همین بود. دانشجوی ایرانیِ دکترای فلسفه دانشگاه هامبورگ بود که همین بود. متفکر برجستهی ایرانشهری بود که همین بود.
واقعاً این چه مصیبتی است؟ ما به چه طرفیم یک بیماری هولناک تاریخی که تعریفاش از سواد از همان آغاز مشروطه به دلیل شرایط اولیه در حد خواندن و نوشتن باقی ماند و این را به مرور متر و معیار هر معنایی از سواد فهم کرد و بهمثابه فونداسیون آن. چنانکه ایرادی در آن باعث بیاعتباری کل نظام دانش فرد شود.
حالا رنگآمیزی این امر با مباحث پیچیدهی فلسفی چیزی را حل نمیکند هرچقدر هم بهمن پازوکی بخواهد این وسواس فکری را پشت مباحث مربوط به بیلدونگ و غیره پنهان کند در عمل فقط و فقط آنچه میبینیم اوتیسم نگارشی است.
این وضعیت اصلاً طبیعی نیست. باید واکاوی درستی از آن صورت بگیرد. این یک پدیدهی شوم است که عملاً به انسداد تفکر و دیالوگ و ساختن فضای گفتوگو ختم میشود. نوعی وسواس فکری اجتماعی ایجاد میشود که در سطح همان اولیات گیر میکند. این وسواس باعث میشود خواننده به محض دیدن یک شلختگی رغبتی به خواندن متن نداشته باشد و کم کم اهمیت مفهومی جای خود را به زیبایی نگارشی میدهد. این جای انواع شیادیها را باز میکند کسانی که سواد فکری ندارند پشت سواد نهضتآموزیِ نگارشی قایم میشوند. ادیبسلطانی، سیدجوادطباطبایی، بهمن پازوکی و بسیاری دیگر، جدای از بخشهای سواد واقعیشان در این بُعد حقیقاً دچار "اوتیسم نگارشی" بودند و عامل تخریبهای بسیاری در فضای فلسفی ما بودند.
چیزی که طبیعی است همان وضعیت هوسرل است. کاملاً روشن است که این متفکر کارش تفکر است نه نگارش و دستور زبان آلمانی. او ایدههایی را ولو حتی درباب خود زبان و گرامر باشند میپرورد و ممکن است هنگام نگارش آنها هزار ایراد ایجاد شود. بنابراین، به ویراستار نیاز دارد. کسی که کارش نگارش صحیح است و میکوشد متن او را تصحیح کند. اگر هم خطایی رفت و ما خطا را گرفتیم فاکتوری برای ارزیابی سواد و دانش مؤلف نیست. ممکن است من به دلیل زبان مادریام مثلاً نسخه را نخسه و کبریت را کرمیت نوشته باشم! در این اوتیسم نگارشی دیگر تمام هزاران صفحه متنی که درباب هوسرل نوشتم و صدها ساعت تدریس باد هواست.دیگر برای این اوتیستیکها، من احمقم، بیسوادم، نادانم و عوضی و غیره و غیره. برای من حتی ژستهای دقتی که گرفته میشود که مثلاً فراستی را به دلیل تلفظ غلط شاهنامه تخریب کردند مشمئزکننده است و اهمیتی برایم نداشت چون فراستی جایی دعوی نقالیِ شاهنامه نداشته است. اما آنجا که در تحلیل فیلم مهر هفتم برگمان میگوید «مرگ را جسمانیت بخشیده و کاری به شدت اشتباه کرده است»! آنجا سریع یقهاش را میگیرم و به کمسوادی متهماش میکنم زیرا در خود قرآن و کل سنت تفاسیر اسلامی نیز فرشته مرگ یا هر فرشتهی دیگری امکان تجسد دارد. اصلاً این تم برگمانی بازی با مرگ، شبیه به تمی است که در برخی تفاسیر کهن قرآن است که مرگ با ادریس مسابقه میدهد!
آخرِ دورهی سربازی امتحان عقیدتی را نداده بودم مرا پیش آخوندی بردند و قرآن را باز کرد گفت بخوان عبارت غریبی بود و تلفظم بد بود. قبل از اینکه بگذارد ترجمه و تفسیرش کنم گفت «ول کن بسه. من چطور اجازه بدهم آدم بیسوادی مثل این در جامعه رها شود؟!» در حالیکه در همان دوران سربازی در سال 1398 من هزاران صفحه متن درجه یک ترجمه کرده بودم که میلیونها سال نوری از امکان درک این حاجآقا جلوتر بود. مسئله فقط این آخوند در پادگانی دور در حواشی کرمانشاه نبود. مسئله استاد دانشگاه تهران بود که همین بود. دانشجوی ایرانیِ دکترای فلسفه دانشگاه هامبورگ بود که همین بود. متفکر برجستهی ایرانشهری بود که همین بود.
واقعاً این چه مصیبتی است؟ ما به چه طرفیم یک بیماری هولناک تاریخی که تعریفاش از سواد از همان آغاز مشروطه به دلیل شرایط اولیه در حد خواندن و نوشتن باقی ماند و این را به مرور متر و معیار هر معنایی از سواد فهم کرد و بهمثابه فونداسیون آن. چنانکه ایرادی در آن باعث بیاعتباری کل نظام دانش فرد شود.
حالا رنگآمیزی این امر با مباحث پیچیدهی فلسفی چیزی را حل نمیکند هرچقدر هم بهمن پازوکی بخواهد این وسواس فکری را پشت مباحث مربوط به بیلدونگ و غیره پنهان کند در عمل فقط و فقط آنچه میبینیم اوتیسم نگارشی است.