Репост из: من دشمنت نیستم
222
یکتا خوشحال دست زد
_خب پس خدا رو شکر. همه چیز به خیر گذشت.
نگران امیر علی را نگاه کردم
_جانم یغما، چیه؟
_چند روز می مونی اونجا
امیر علی متعجب نگاهم کرد
_بهم اعتماد نداری تنها برم؟
شانه بالا انداختم
_نه، میترسم.
آهسته پرسید
_میخوای هفته ای یه روز با هم بریمُ بیایم؟
_با دلوین؟
اخم کرد
_نه، مجردی
یکتا معترض گفت
_پچ پچ نداریم تو جمع ها
امیر علی دست پشت سرش کشید
_نه بابا، اصلش همون بود که گفتیم، منُ مامان میایم اینجا تا انتقالی یغما و تعیین تکلیف کردنِ کارِ آقا فرهاد. این دمِ گوشیا فرعیاته
یوسف زیر لب غرید
_هفته ای یه روز بره بعد یه سوگلی بیاره بالا سرِت بدبخت.
امیر علی که خیز برداشت سمتش بازویش را گرفتم
_امیر علی تو رو خدا، خواهش میکنم
امیر علی انگشتش را به نشانه ی تهدید مقابل یوسف گرفت
_بفهم حرف دهنتو، من به زنُ زندگیم پایبندم. دهن یاوه گوها رو هم گل میگیرم. دیدی که چه کردم سرِ کار
یوسف کوتاه نیامد
_اگه تو زنشی وکیلش معشوقشه یغمای احمق. بفهم اینو. مشکل تو اینه که منو همیشه به چشم دشمن میبینی
کیمیا را می گفت معشوقه ی امیر علی. نگران نگاهم را بین امیرعلی و یوسف چرخاندم. امیر علی به سمتش خیز برداشت و مشتش را توی صورت یوسف خالی کرد
_خفه شو مردک، خفه شو. این خودش نزده میرقصه بعد تو سوسه میای این وسط.
یکتا خوشحال دست زد
_خب پس خدا رو شکر. همه چیز به خیر گذشت.
نگران امیر علی را نگاه کردم
_جانم یغما، چیه؟
_چند روز می مونی اونجا
امیر علی متعجب نگاهم کرد
_بهم اعتماد نداری تنها برم؟
شانه بالا انداختم
_نه، میترسم.
آهسته پرسید
_میخوای هفته ای یه روز با هم بریمُ بیایم؟
_با دلوین؟
اخم کرد
_نه، مجردی
یکتا معترض گفت
_پچ پچ نداریم تو جمع ها
امیر علی دست پشت سرش کشید
_نه بابا، اصلش همون بود که گفتیم، منُ مامان میایم اینجا تا انتقالی یغما و تعیین تکلیف کردنِ کارِ آقا فرهاد. این دمِ گوشیا فرعیاته
یوسف زیر لب غرید
_هفته ای یه روز بره بعد یه سوگلی بیاره بالا سرِت بدبخت.
امیر علی که خیز برداشت سمتش بازویش را گرفتم
_امیر علی تو رو خدا، خواهش میکنم
امیر علی انگشتش را به نشانه ی تهدید مقابل یوسف گرفت
_بفهم حرف دهنتو، من به زنُ زندگیم پایبندم. دهن یاوه گوها رو هم گل میگیرم. دیدی که چه کردم سرِ کار
یوسف کوتاه نیامد
_اگه تو زنشی وکیلش معشوقشه یغمای احمق. بفهم اینو. مشکل تو اینه که منو همیشه به چشم دشمن میبینی
کیمیا را می گفت معشوقه ی امیر علی. نگران نگاهم را بین امیرعلی و یوسف چرخاندم. امیر علی به سمتش خیز برداشت و مشتش را توی صورت یوسف خالی کرد
_خفه شو مردک، خفه شو. این خودش نزده میرقصه بعد تو سوسه میای این وسط.