Репост из: من دشمنت نیستم
209
هق زدم
_نمیدونم، واقعا نمیدونم. انگار خدا میخواست بمونه
لب گزید و با بغض پرسید
_یغما امشب نمیومدم میخواستی نشونم ندی؟
هق زدم
_من جز دلوین چیزی ندارم برا از دست دادن
بلند شد و آمد، درست کنارم نشست و دست دور شانه ام انداخت
_منم جز تو و دلوین و مامان کسی رو ندارم.
صورتم را میام دست هایم پنهان کردم و از ته دل زار زدم. امیر علی دست روی موهایم کشید
_ببین یک ماهه چطور سرگردونم تو این شهر.این یک ماه نمیدونستم دخترمم اینجاست. اینجا موندنم فقط و فقط به خاطر تو بوده. اما الان که فهمیدم دخترم دارم دیگه دلیلم برا موندن هزار برابر شده. دستم را از روی صورتم پایین آوردم.یقه ی پیراهنش را گرفتم. ملتمس و نگران تکانش دادم
_حق نداری منو بچه م رو از هم جدا کنی. من از دلوین نمیگذرم
سرش را جلو آورد و دستش را پشت سرم گذاشت و قبل از آنکه به خودم بیایم لبم را بوسید
_منم از توُ دخترم نمیگذرم
دستم را روی قفسه ی سینه اش گذاشتم و به عقب هدایتش کردم
_بهم نزدیک نشو. تو محرم من نیستی
خندید و آهسته توی سرم زد. به سمت درب ورودی خانه اشاره کرد
_دیوانه دلیل محرمیتمون رفته نخود سیاه ببخشید دوغ بخره بیاره.
غمگین نگاهش کردم. آرامتر از قبل گفت
_بیا بریم با هم زندگی کنیم. با دخترمون. دلوین هم پدر میخواد هم مادر. منم تو رو میخوام. میخوام ازت یه دو جین بچه داشته باشم. یا چشمایی شبیه به خودت. شبیه به دلوین
با بغض نگاهش کردم
_دلخورم ازت
دست دور شانه ام انداخت و به آغوشم کشید
_میدونم. دلخوریتو رفع میکنم.قول میدم یغما جان. من دیگه امیر علی سابق نیستم. ببین موهام سفید شده
هق زدم
_نمیدونم، واقعا نمیدونم. انگار خدا میخواست بمونه
لب گزید و با بغض پرسید
_یغما امشب نمیومدم میخواستی نشونم ندی؟
هق زدم
_من جز دلوین چیزی ندارم برا از دست دادن
بلند شد و آمد، درست کنارم نشست و دست دور شانه ام انداخت
_منم جز تو و دلوین و مامان کسی رو ندارم.
صورتم را میام دست هایم پنهان کردم و از ته دل زار زدم. امیر علی دست روی موهایم کشید
_ببین یک ماهه چطور سرگردونم تو این شهر.این یک ماه نمیدونستم دخترمم اینجاست. اینجا موندنم فقط و فقط به خاطر تو بوده. اما الان که فهمیدم دخترم دارم دیگه دلیلم برا موندن هزار برابر شده. دستم را از روی صورتم پایین آوردم.یقه ی پیراهنش را گرفتم. ملتمس و نگران تکانش دادم
_حق نداری منو بچه م رو از هم جدا کنی. من از دلوین نمیگذرم
سرش را جلو آورد و دستش را پشت سرم گذاشت و قبل از آنکه به خودم بیایم لبم را بوسید
_منم از توُ دخترم نمیگذرم
دستم را روی قفسه ی سینه اش گذاشتم و به عقب هدایتش کردم
_بهم نزدیک نشو. تو محرم من نیستی
خندید و آهسته توی سرم زد. به سمت درب ورودی خانه اشاره کرد
_دیوانه دلیل محرمیتمون رفته نخود سیاه ببخشید دوغ بخره بیاره.
غمگین نگاهش کردم. آرامتر از قبل گفت
_بیا بریم با هم زندگی کنیم. با دخترمون. دلوین هم پدر میخواد هم مادر. منم تو رو میخوام. میخوام ازت یه دو جین بچه داشته باشم. یا چشمایی شبیه به خودت. شبیه به دلوین
با بغض نگاهش کردم
_دلخورم ازت
دست دور شانه ام انداخت و به آغوشم کشید
_میدونم. دلخوریتو رفع میکنم.قول میدم یغما جان. من دیگه امیر علی سابق نیستم. ببین موهام سفید شده