Репост из: ༺ڪـهـربـا༻
پسر چطور رغبت میکنی بهش دست بزنی و ببوسیش من که با اون لکه های پوستیش دلم میخواد بیشتر بالا بیارم...؟!
پاهایش با شنیدن این حرفا به زمین میچسبد.صدای موزیک هم نمیتواند صدای نامروتی ها را خاموش کند...
سخت نبود بداند در مورد او در سالن پذیرایی حرف میزدند...!
صدای سپهر با نامردی گوشش را پُر میکند:
-فکر کن دوست دخترای مردم تتو های خوشگل تنشونو پوشونده اون وقت دوس دختر من پِیسی تنشو گرفته...!
بغض ته گلویش میچسبد و پشت بندش صدای خنده تمسخرآمیز سپهر و مهرداد دوستش بلند میشود که دوست دختر مهرداد آرام تشر میزند :
-بسه مهرداد گناه داره بنده خدا....!
و سپهر با خنده آرامی لب باز میکند :
-گناه من بنده خدا دارم که فردا من مریضی پریضی نگیرم....!
لب و چانهاش میلرزد.از کی خودش را در اختیار این نامرد قرار دادهبود تا بدبختیش را چماع کند و روی سرش بکوبد.آرام حرف دلش را میزند:
-خب چرا ولش نمیکنی تا مریضی پریضیم نگیری...؟!
لبخند غمگینی کنج لبش خانه میکند و باز با حرف سپهر رنگ میبازد:
-کی جز این دختر احمق میتونه راحت خودشو در اختیار من بزاره...کی میتونه مثل این هرچی بخوام بهم بده...
گونههایش گل میاندازد و خودش را لعنت میکند بابت بهایی که به اوی نامرد دادهبود.بغضش آب میشود و تن کوچکش روی زمین فرود میآید.
-یکم دیگه باهاش عشق و حالم تموم شه از زندگیم تن نحس و کثافتش و میاندازم بیرون...!
چشمهایش پر میشود و نفسش بند میآید.
کاش سپهر لال میشد و زبانش الکن تا دلشکسته دختر را بیشتر از این ویران نمیکرد:
-حتی حالا همهی دوستام با دوستای در و دافشون اومدن اون وقت من با کسی اومدم که کلی بهش گفتم با این کرمها پوست کثافتشو بپوشونه ..!
قامت ورزیره و بلندی روی تنش سایه میاندازد و صدای مردانهای گوشش را پُر میکند:
-حالت خوبه خانم...؟!
سر برمیگرداند و نگاهش از کفش های واکس خورده اش عبور میکند و به چشمهایی سیاه و اخمهایی که گره خوردهاس میرسد. آمین...دوست سابق سپهر و مردی که مردانگیش با همهی مرد های این مهمانی فرق داشت...شک ندارد همهی حرف های سپهر را شنیده است. بیچارهوار سر تکان میدهد.
دست مردانه و بزرگش را دراز میکند و صدای خشدارش در گوش دخترک میپیچد:
-بیا ببرمت از اینجا...!
لبخند محو و مردانهاش اطمینان میبخشد به دل دخترک و حواسش نیست این همه مردانگی زیادی خوب است برای اویی محبت ندیده :
-من بلدم حال خانم کوچولو های خوشگل چطور خوب کنم...!
رمانی از دل واقعیت جامعه و مردی که عجیب مردانگی بلد است و تیمار میکند دل دخترک را...
https://t.me/+gD6TQchroTRkMDk0
https://t.me/+gD6TQchroTRkMDk0
❌ غرق در خلسه تا کودتا؛ رمانی که تازه شروع به عضوگیره کرده و تا آخر امشب فرصت عضویت برقراره از دست ندید لطفا❌
https://t.me/+gD6TQchroTRkMDk0
https://t.me/+gD6TQchroTRkMDk0
پاهایش با شنیدن این حرفا به زمین میچسبد.صدای موزیک هم نمیتواند صدای نامروتی ها را خاموش کند...
سخت نبود بداند در مورد او در سالن پذیرایی حرف میزدند...!
صدای سپهر با نامردی گوشش را پُر میکند:
-فکر کن دوست دخترای مردم تتو های خوشگل تنشونو پوشونده اون وقت دوس دختر من پِیسی تنشو گرفته...!
بغض ته گلویش میچسبد و پشت بندش صدای خنده تمسخرآمیز سپهر و مهرداد دوستش بلند میشود که دوست دختر مهرداد آرام تشر میزند :
-بسه مهرداد گناه داره بنده خدا....!
و سپهر با خنده آرامی لب باز میکند :
-گناه من بنده خدا دارم که فردا من مریضی پریضی نگیرم....!
لب و چانهاش میلرزد.از کی خودش را در اختیار این نامرد قرار دادهبود تا بدبختیش را چماع کند و روی سرش بکوبد.آرام حرف دلش را میزند:
-خب چرا ولش نمیکنی تا مریضی پریضیم نگیری...؟!
لبخند غمگینی کنج لبش خانه میکند و باز با حرف سپهر رنگ میبازد:
-کی جز این دختر احمق میتونه راحت خودشو در اختیار من بزاره...کی میتونه مثل این هرچی بخوام بهم بده...
گونههایش گل میاندازد و خودش را لعنت میکند بابت بهایی که به اوی نامرد دادهبود.بغضش آب میشود و تن کوچکش روی زمین فرود میآید.
-یکم دیگه باهاش عشق و حالم تموم شه از زندگیم تن نحس و کثافتش و میاندازم بیرون...!
چشمهایش پر میشود و نفسش بند میآید.
کاش سپهر لال میشد و زبانش الکن تا دلشکسته دختر را بیشتر از این ویران نمیکرد:
-حتی حالا همهی دوستام با دوستای در و دافشون اومدن اون وقت من با کسی اومدم که کلی بهش گفتم با این کرمها پوست کثافتشو بپوشونه ..!
قامت ورزیره و بلندی روی تنش سایه میاندازد و صدای مردانهای گوشش را پُر میکند:
-حالت خوبه خانم...؟!
سر برمیگرداند و نگاهش از کفش های واکس خورده اش عبور میکند و به چشمهایی سیاه و اخمهایی که گره خوردهاس میرسد. آمین...دوست سابق سپهر و مردی که مردانگیش با همهی مرد های این مهمانی فرق داشت...شک ندارد همهی حرف های سپهر را شنیده است. بیچارهوار سر تکان میدهد.
دست مردانه و بزرگش را دراز میکند و صدای خشدارش در گوش دخترک میپیچد:
-بیا ببرمت از اینجا...!
لبخند محو و مردانهاش اطمینان میبخشد به دل دخترک و حواسش نیست این همه مردانگی زیادی خوب است برای اویی محبت ندیده :
-من بلدم حال خانم کوچولو های خوشگل چطور خوب کنم...!
رمانی از دل واقعیت جامعه و مردی که عجیب مردانگی بلد است و تیمار میکند دل دخترک را...
https://t.me/+gD6TQchroTRkMDk0
https://t.me/+gD6TQchroTRkMDk0
❌ غرق در خلسه تا کودتا؛ رمانی که تازه شروع به عضوگیره کرده و تا آخر امشب فرصت عضویت برقراره از دست ندید لطفا❌
https://t.me/+gD6TQchroTRkMDk0
https://t.me/+gD6TQchroTRkMDk0