Репост из: گسترده مهربانی
با چشمهای اشکی به شوهرم که داشت با همسر دومش خلوت میکرد خیره شدم دستی روی شکم برآمده ام کشیدم.شش ماه بود حامله بودم اما شوهرم نمیدونست چون حتی بهمنگاه هم نمیکرد.فکر میکرد نازام، اما حالا رفته زن گرفته.صدای خوشحال همسر جدیدش نفس اومد_هامین عشقم من حامله ام
_چی جدی میگی یعنی من دارم پدر میشم
_آره عشقم...با چشمهای پر از اشک به هامین خیره شده بودم که دستش و روی شکم نفس گذاشت و قربون صدقه اش رفت چیزی که من حسرتش رو داشتم اون داشت خرج همسر جدیدش میکرد.دستم و روی شکمم گذاشتم و گفتم:_غصه نخور مامانی بابا عاشقته من میدونم بابات ما رو دوست داره💔
با شنیدن صدای هامین وحرفی ک زد حس کردم دنیا رو سرم آوار شد_باید اون زن نازا رو طلاق بدم نمیخوام تو این دوران اذیت بشی خانوممم
لبخند تلخی زدم وقرص برنج برداشتم و از اتاقم خارج شدم رو به هامین که با تعجب نگاهم می کرد گفتم:_من حامله بودم اما هیچ وقت نفهمیدی💔با چشمهای اشکی به چشمهاش خیره شدم و گفتم:دوستت دارم عشقم خوشبخت بشی منو بچم مانعی برای شما نمیشیم💔قرص برنج و خوردم که صدای دادش بلند شد_عشقم غلط کردم چیکار کردی لبخند تلخی روی لبهام نشست و تاریکی مطلق...
https://t.me/joinchat/AAAAAD_hvxAOBP_2s3eYUw
_چی جدی میگی یعنی من دارم پدر میشم
_آره عشقم...با چشمهای پر از اشک به هامین خیره شده بودم که دستش و روی شکم نفس گذاشت و قربون صدقه اش رفت چیزی که من حسرتش رو داشتم اون داشت خرج همسر جدیدش میکرد.دستم و روی شکمم گذاشتم و گفتم:_غصه نخور مامانی بابا عاشقته من میدونم بابات ما رو دوست داره💔
با شنیدن صدای هامین وحرفی ک زد حس کردم دنیا رو سرم آوار شد_باید اون زن نازا رو طلاق بدم نمیخوام تو این دوران اذیت بشی خانوممم
لبخند تلخی زدم وقرص برنج برداشتم و از اتاقم خارج شدم رو به هامین که با تعجب نگاهم می کرد گفتم:_من حامله بودم اما هیچ وقت نفهمیدی💔با چشمهای اشکی به چشمهاش خیره شدم و گفتم:دوستت دارم عشقم خوشبخت بشی منو بچم مانعی برای شما نمیشیم💔قرص برنج و خوردم که صدای دادش بلند شد_عشقم غلط کردم چیکار کردی لبخند تلخی روی لبهام نشست و تاریکی مطلق...
https://t.me/joinchat/AAAAAD_hvxAOBP_2s3eYUw