.
❌ توجه : این رمان دارای صحنه های جنسی میباشد و به افراد زیر سن ۱۸ سال توصیه نمیشود ⛔️
#شب_تجاوز
لینک قسمت اول:
https://t.me/c/1352859762/87297
#پارت461
اینجوری نگام نکن... من گوه، کثیف، آشغال، تو چرا
از اعتمادِ خونواده سواستفاده کردی؟
آمپرم باال رفت و سکوتِ شرمگینم رو شکستم...
صندلی رو با عصبانیت کنار کشیدم و ایستادم:
-بسه ! بسه دیگه ! من یه اشتباهی کردم همش داری
میزنی تو سرم... اصال اشتباهِ منو خودتو بنداز تو کفهی
ترازو ببین مال کدوممون سنگینتره... خستهم کردی با
این حرفات... بگم غلط کردم دست از سرم بر
میداری... خودمم میدونم اشتباه کردم، میدونم بد
کردم، واسه همینم روم نمیشه تو صورتتون نگاه کنم.
بلند زدم زیر گریه و اجازه دادم اشکهای شرمسارم،
روی گونههام سرازیر بشن... دلِ مامان برام چین خورد
که حرصی و بلند گفت:
-به خدا بس نکنید، یه چیزی به هردوتون میگما... شما
دوتا منو خسته کردین... واال بذارین برین پی زندگیتون
بذارین منم به بدبختیام برسم... خسته شدم از بس
حرصِ شمادوتارو خوردم... ماهین؟
با گریه و بغض به صورتش نگاه کردم... پرسید:
-چته مامانجان؟ حاال که ما همه داریم رضایتمونو اعالم
میکنیم، دیگه مخالفِ ازدواجتون نیستیم، خودمون
داریم میگیم به آقا بگو با خانوادهش تشریف بیاره،
حاال چته؟ مگه تو همونی نیستی که میگفتی درد بیاد،
بال بیاد، همین میشه دوام... خب االن چه مرگته دختر؟
بیتوجه به حرفاشون، با گریه راه اتاقم رو در پیش
گرفتم و با سرعت به اتاقم رفتم .
میالد از پشت سرم شیشکی زد و بلند بلند خندید...
خندهش یه جوری بود که انگار داره مسخرهم میکنه و
سعی داره غرورم رو خورد کنه.
به اتاقم که رسیدم، اول از همه گوشیم رو چک کردم...
قبل از تماسی که به خونه داشته باشه، چند بار به گوشیم
زنگ زده بود، پیام فرستاده بود و آخرین پیام و زنگش،
برای یک دقیقه پیش بود.
توی پیامش نوشته بود:
"پایینم بدو بیا وگرنه این خونه رو، رو سرت خراب
میکنم"
میشه از این پیام، اوجِ خستگی و خشمش رو حس
کرد... وریایِ دیوونه رو قبال زیاد دیدم... اگه با همون
دیوونگی االن رفتار کنه و آبروریزی بیشتری به بار
بیاره فقط اوضاع رو از اینی که هست خرابتر می کنه.
سریع لباس هام رو پوشیدم و پاورچین پاورچین از اتاق
بیرون رفتم .
میالد و مامان صبحانهشون رو خورده بودن و هر دو
پشت به من مشغولِ جمع کردنِ میز بودن .
قبل از اینکه دیده بشم سریع به سمت درِ ورودی راه
افتادم و کفش هام رو از جا کفشی برداشتم... گوشم
پیش صداها و حرف هاشون بود که میالد داشت به
مامان میگفت:
-من هنوز نفهمیدم این دختره با ماهین چیکار داشت!
چرا یهو اومد اینجا و رفت، بعدم که دیگه ازش خبری
نشد.
بین جمله ی مامان در رو خیلی آروم باز کردم:
-چرا یه طوری نقش بازی میکنی انگار باهاش در
ارتباط نیستی... خودت ازش بپرس ببین با ماهین چیکار
داشته، بعد ببین ماهین اون روز چش بوده واسه چی
غش کرده.
در رو که بستم صدای میالد رو دیگه نشنیدم... پس حق
با مامانه... این دوتا یه جورایی با هم در ارتباط هستن..
اما اینکه اون روز با من چیکار داشته هنوز برام گنگ و
نامفهوم مونده!
❌ رمان جدید و اتشین #شب_تجاوز هر روز سر ساعت 18:30 داخل کانال گذاشته میشود.
@Khooneye_Del
❌ توجه : این رمان دارای صحنه های جنسی میباشد و به افراد زیر سن ۱۸ سال توصیه نمیشود ⛔️
#شب_تجاوز
لینک قسمت اول:
https://t.me/c/1352859762/87297
#پارت461
اینجوری نگام نکن... من گوه، کثیف، آشغال، تو چرا
از اعتمادِ خونواده سواستفاده کردی؟
آمپرم باال رفت و سکوتِ شرمگینم رو شکستم...
صندلی رو با عصبانیت کنار کشیدم و ایستادم:
-بسه ! بسه دیگه ! من یه اشتباهی کردم همش داری
میزنی تو سرم... اصال اشتباهِ منو خودتو بنداز تو کفهی
ترازو ببین مال کدوممون سنگینتره... خستهم کردی با
این حرفات... بگم غلط کردم دست از سرم بر
میداری... خودمم میدونم اشتباه کردم، میدونم بد
کردم، واسه همینم روم نمیشه تو صورتتون نگاه کنم.
بلند زدم زیر گریه و اجازه دادم اشکهای شرمسارم،
روی گونههام سرازیر بشن... دلِ مامان برام چین خورد
که حرصی و بلند گفت:
-به خدا بس نکنید، یه چیزی به هردوتون میگما... شما
دوتا منو خسته کردین... واال بذارین برین پی زندگیتون
بذارین منم به بدبختیام برسم... خسته شدم از بس
حرصِ شمادوتارو خوردم... ماهین؟
با گریه و بغض به صورتش نگاه کردم... پرسید:
-چته مامانجان؟ حاال که ما همه داریم رضایتمونو اعالم
میکنیم، دیگه مخالفِ ازدواجتون نیستیم، خودمون
داریم میگیم به آقا بگو با خانوادهش تشریف بیاره،
حاال چته؟ مگه تو همونی نیستی که میگفتی درد بیاد،
بال بیاد، همین میشه دوام... خب االن چه مرگته دختر؟
بیتوجه به حرفاشون، با گریه راه اتاقم رو در پیش
گرفتم و با سرعت به اتاقم رفتم .
میالد از پشت سرم شیشکی زد و بلند بلند خندید...
خندهش یه جوری بود که انگار داره مسخرهم میکنه و
سعی داره غرورم رو خورد کنه.
به اتاقم که رسیدم، اول از همه گوشیم رو چک کردم...
قبل از تماسی که به خونه داشته باشه، چند بار به گوشیم
زنگ زده بود، پیام فرستاده بود و آخرین پیام و زنگش،
برای یک دقیقه پیش بود.
توی پیامش نوشته بود:
"پایینم بدو بیا وگرنه این خونه رو، رو سرت خراب
میکنم"
میشه از این پیام، اوجِ خستگی و خشمش رو حس
کرد... وریایِ دیوونه رو قبال زیاد دیدم... اگه با همون
دیوونگی االن رفتار کنه و آبروریزی بیشتری به بار
بیاره فقط اوضاع رو از اینی که هست خرابتر می کنه.
سریع لباس هام رو پوشیدم و پاورچین پاورچین از اتاق
بیرون رفتم .
میالد و مامان صبحانهشون رو خورده بودن و هر دو
پشت به من مشغولِ جمع کردنِ میز بودن .
قبل از اینکه دیده بشم سریع به سمت درِ ورودی راه
افتادم و کفش هام رو از جا کفشی برداشتم... گوشم
پیش صداها و حرف هاشون بود که میالد داشت به
مامان میگفت:
-من هنوز نفهمیدم این دختره با ماهین چیکار داشت!
چرا یهو اومد اینجا و رفت، بعدم که دیگه ازش خبری
نشد.
بین جمله ی مامان در رو خیلی آروم باز کردم:
-چرا یه طوری نقش بازی میکنی انگار باهاش در
ارتباط نیستی... خودت ازش بپرس ببین با ماهین چیکار
داشته، بعد ببین ماهین اون روز چش بوده واسه چی
غش کرده.
در رو که بستم صدای میالد رو دیگه نشنیدم... پس حق
با مامانه... این دوتا یه جورایی با هم در ارتباط هستن..
اما اینکه اون روز با من چیکار داشته هنوز برام گنگ و
نامفهوم مونده!
❌ رمان جدید و اتشین #شب_تجاوز هر روز سر ساعت 18:30 داخل کانال گذاشته میشود.
@Khooneye_Del