امروزمیشود هزار و چهارصد و پنجاه و نه سال.
از آن شب که از جبل النور سرازیر شدید و خبر را مثلِ نانِ گرمی توی سفرهی حضرت خدیجه سلاماللهعلیها گذاشتید.
ما از همانجا جوانه زدیم، ریشهی ما از دلِ همان خانهی کوچک زمین را در آغوش گرفت. به لبخند رشد کردیم. ساقهی ما به آفتابِ مهرِ شما قطور شد، جان گرفتیم، قد کشیدیم. به آفتابِ شما و فرزندانتان.
این روزهای ما را میبینید؟ شبیه حُسن یوسفهایی هستیم که خیلی وقت است دستشان به آفتاب نرسیده. رنگ پریدهایم، کوچکایم، بیهدف ساقه دراز کردهایم.
تشنهایم! تشنهی لبخندِ آخرین آفتاب. دستهای ما کوتاه است. #دستهای_پسرتان را به دستهای ما نزدیک کن، حبیبِ خدا!
- زهرا کاردانی
از آن شب که از جبل النور سرازیر شدید و خبر را مثلِ نانِ گرمی توی سفرهی حضرت خدیجه سلاماللهعلیها گذاشتید.
ما از همانجا جوانه زدیم، ریشهی ما از دلِ همان خانهی کوچک زمین را در آغوش گرفت. به لبخند رشد کردیم. ساقهی ما به آفتابِ مهرِ شما قطور شد، جان گرفتیم، قد کشیدیم. به آفتابِ شما و فرزندانتان.
این روزهای ما را میبینید؟ شبیه حُسن یوسفهایی هستیم که خیلی وقت است دستشان به آفتاب نرسیده. رنگ پریدهایم، کوچکایم، بیهدف ساقه دراز کردهایم.
تشنهایم! تشنهی لبخندِ آخرین آفتاب. دستهای ما کوتاه است. #دستهای_پسرتان را به دستهای ما نزدیک کن، حبیبِ خدا!
- زهرا کاردانی