حال هیچ کاری را ندارم. حالش را ندارم که سوار اسب شوم، حرکت در نظرم بیش از حد خشونت بار است، حالش را ندارم که پیاده بروم، در نظرم مشقت بار است؛ حال ندارم که دراز بکشم، چرا که از دو حال خارج نیست: یا باید دراز بمانم که حالش را ندارم، یا باید دوباره بر خیزم که حال آن را هم ندارم. خلاصه بگویم: اصلا حال ندارم.
سورن کییرکگارد
@grayart
سورن کییرکگارد
@grayart