سلام امیرم
در ادامه باید بگم که :
بعدش این دوتا اومدن تو هال رو مبل نشستن با نور کم و جوراب مچی هاشون رو پاشون کردن ، منم رو زمین جلوشون نشستم منتظر دستورشون
بعدش صبا گفت خب مگه دوست نداری ، شروع کن دیگه ، خواستم پاشو ببوسم که نازنین با پا زد تو سرم ، گفت چرا اول از اون ؟ اول پای منو ببوس ( نازنین کلاً یه حس برتری نسبت به بقیه داره با اینکه پُخی نیست )
منم گفتم چشم ، دوباره زد تو سرم گفت چشم خالی؟! منم گفتم چشم ارباب ، گفت بد نیست ، شروع کن
به حالت سجده در اومدم و سرمو نازنین با پای دیگش فشار داد به پایین رو پای دیگش ، منم چندبار بوسیدم ، واقعاً جوراباش بو عرق میداد و بعد با پاش سرمو آورد بالا گفت حالا برو پای ارباب صبا رو ببوس
منم سرمو گذاشتم رو پای صبا و بوسیدم و اون با پای دیگش سرمو نوازش میکرد
بعدش نازنین گفت جورابمو در بیار بکن تو دهنت تا عرقش پاک بشه و منم همین کارو کردم و در همین حین نازنین فیلم میگرفت منم جرأت نداشتم بگم نگیر
وقتی جوراباش تو دهنم بود پاهاشو گذاشت رو صورتم و صبا هم پاهاشو گذاشت رو شونم
بعدش شروع کردم به بوسیدن پاهای نازنین تا یه ربع که گفت حالا باید پاهای صبا رو ببوسی که همین اتفاقات اونجاهم افتاد
نازنین با دست موهامو کشید و پاشنه پاشو تو دهنم فشار داد و من می مکیدم و بعدش پاهاشو کامل لیسیدم جوری که برق میزد ، صبا پاهاش یکم خشک بود و به همین دلیل صبا گفت اینقدر میلیسی تا نرم بشه و دیگه خشکی نکنه و نیم ساعت فقط پاهای صبارو میلیسیدم و در همین حین نازنین با پاهاش با صورتم بازی میکرد
پاهای صبا رو هم یه ربع بوسیدم و دستاشو هم بوسیدم و جوراب های اون تمیز بود ( همیشه تمیزه ، بو عطر میده )
نازنین انگشت شَستِشو کرد تو دهنم و منم ده دقیقه فقط انگشت هاشو مکیدم
بعدشم ساعتای 30 : 3 اینا بود که گفتن پاهامونو ماساژ بده و منم جز « چشم ارباب » گفتن چیزی نمیتونستم بگم
فرداش پدر بزرگم رفت خرید و مادربزرگم مسجد ، با اینا تنها شدم
خواب بودم که نازنین با پاهاش میزد تو صورتم تا بیدار شدم
اینجا هم حدود یک ساعت ، یک ساعت و نیم پاهاشونو بوسیدم و لیسیدم و کفش هاشونو بو کردم و با زبون تمیز کردم
ببخشید طولانی شد
اگه مایلید یه خاطره هم وقتی رفته بودیم شب خونه خالم ( مامان نازنین ) بخوابیم ، تو اتاقش افتاد رو بگم ❤️
در ادامه باید بگم که :
بعدش این دوتا اومدن تو هال رو مبل نشستن با نور کم و جوراب مچی هاشون رو پاشون کردن ، منم رو زمین جلوشون نشستم منتظر دستورشون
بعدش صبا گفت خب مگه دوست نداری ، شروع کن دیگه ، خواستم پاشو ببوسم که نازنین با پا زد تو سرم ، گفت چرا اول از اون ؟ اول پای منو ببوس ( نازنین کلاً یه حس برتری نسبت به بقیه داره با اینکه پُخی نیست )
منم گفتم چشم ، دوباره زد تو سرم گفت چشم خالی؟! منم گفتم چشم ارباب ، گفت بد نیست ، شروع کن
به حالت سجده در اومدم و سرمو نازنین با پای دیگش فشار داد به پایین رو پای دیگش ، منم چندبار بوسیدم ، واقعاً جوراباش بو عرق میداد و بعد با پاش سرمو آورد بالا گفت حالا برو پای ارباب صبا رو ببوس
منم سرمو گذاشتم رو پای صبا و بوسیدم و اون با پای دیگش سرمو نوازش میکرد
بعدش نازنین گفت جورابمو در بیار بکن تو دهنت تا عرقش پاک بشه و منم همین کارو کردم و در همین حین نازنین فیلم میگرفت منم جرأت نداشتم بگم نگیر
وقتی جوراباش تو دهنم بود پاهاشو گذاشت رو صورتم و صبا هم پاهاشو گذاشت رو شونم
بعدش شروع کردم به بوسیدن پاهای نازنین تا یه ربع که گفت حالا باید پاهای صبا رو ببوسی که همین اتفاقات اونجاهم افتاد
نازنین با دست موهامو کشید و پاشنه پاشو تو دهنم فشار داد و من می مکیدم و بعدش پاهاشو کامل لیسیدم جوری که برق میزد ، صبا پاهاش یکم خشک بود و به همین دلیل صبا گفت اینقدر میلیسی تا نرم بشه و دیگه خشکی نکنه و نیم ساعت فقط پاهای صبارو میلیسیدم و در همین حین نازنین با پاهاش با صورتم بازی میکرد
پاهای صبا رو هم یه ربع بوسیدم و دستاشو هم بوسیدم و جوراب های اون تمیز بود ( همیشه تمیزه ، بو عطر میده )
نازنین انگشت شَستِشو کرد تو دهنم و منم ده دقیقه فقط انگشت هاشو مکیدم
بعدشم ساعتای 30 : 3 اینا بود که گفتن پاهامونو ماساژ بده و منم جز « چشم ارباب » گفتن چیزی نمیتونستم بگم
فرداش پدر بزرگم رفت خرید و مادربزرگم مسجد ، با اینا تنها شدم
خواب بودم که نازنین با پاهاش میزد تو صورتم تا بیدار شدم
اینجا هم حدود یک ساعت ، یک ساعت و نیم پاهاشونو بوسیدم و لیسیدم و کفش هاشونو بو کردم و با زبون تمیز کردم
ببخشید طولانی شد
اگه مایلید یه خاطره هم وقتی رفته بودیم شب خونه خالم ( مامان نازنین ) بخوابیم ، تو اتاقش افتاد رو بگم ❤️