سلام من اسمم علیرضاست متاهلم واین داستان کاملا واقعیه. چندسالیه بدجور توکف پاهای خواهرخانمم هستم که پرستاره وهمیشه جوراب نازک مشکی کفدارمیپوشه. همیشه خیلی دلم میخواست واسه یکبارم که شده بوکنم جورابشو اما هیچ وقت شرایط جورنمیشد.هرزگاهی که میومد خونمون یواشکی وخیلی سریع کفشش رو میرفتم بومیکردم اما جورابش قسمت نشد تااینکه برادرخانمم مریض شد ومن وخانمم وخواهرخانمم رفتیم بیمارستانی در مرکز استان که قرارشد هرشب یه نفر کنار مریضمون باشه.من چون ماشین داشتم شبها میومدم خونه دومی که خووهرخانمم اونجا خریده بودند وهرشب یکی رو میاوردم تااینکه یه شب که خانمم پیش برادرش موند ومن وخواهرخانمم اومدیم خونه
حقیقتش ازفکر پاها وجوراب عرقیش درنمیرفتم اونشب تا اینکه صبرکردم بخوابه چون خسته بود زودخواب رفت و یواش رفتم سراغ پاهاش وآروم دماغمو بردم نزدیک پاهاش بوکردم دیوونه شدم چه بویی میداد فقط بوکردم وجرات نکردم لیس بزنم ورفتم جورابشو پیداکردم وحسابی بوکردم ولیس زدم وکردم تودهنم وای که چه بویی میداد ازصبح پاهاش توکفش بود. قلبم تندتندمیزد ولی بالاخره به آرزوم رسیدم خیلی دلم میخواست ببینم پاهای خواهرخانمم چه بو ومزه ای میده ولی فقط جورابش قسمتم شد. ببخشید طولانی شد.ممنون میشم نظر بدین.
حقیقتش ازفکر پاها وجوراب عرقیش درنمیرفتم اونشب تا اینکه صبرکردم بخوابه چون خسته بود زودخواب رفت و یواش رفتم سراغ پاهاش وآروم دماغمو بردم نزدیک پاهاش بوکردم دیوونه شدم چه بویی میداد فقط بوکردم وجرات نکردم لیس بزنم ورفتم جورابشو پیداکردم وحسابی بوکردم ولیس زدم وکردم تودهنم وای که چه بویی میداد ازصبح پاهاش توکفش بود. قلبم تندتندمیزد ولی بالاخره به آرزوم رسیدم خیلی دلم میخواست ببینم پاهای خواهرخانمم چه بو ومزه ای میده ولی فقط جورابش قسمتم شد. ببخشید طولانی شد.ممنون میشم نظر بدین.