ایران، سرزمینی است که در قلبش همواره آتش مبارزه زبانه کشیده و امروز بار دیگر شاهد جانفشانی یکی از فرزندان دلیر خود شد. ابول کورکور و یارانش، همانگونه که نیاکانشان از ایل بختیاری در برابر استبداد ایستادند، آخرین نفسها را با فریاد آزادی درهم آمیختند. در روزگاری که فریاد ستمدیدگان در خفقان شبهای تار خفه میشود، او همچون ستارخان، همچون یعقوب لیث و همچون بابک خرمدین، جنگید و تا آخرین لحظه، دست از باور به رهایی وطن برنداشت. محاصره شده در میان دیوارهای تنگ خانهای که به دژی از ایستادگی بدل شده بود، با زخمهای خونین، با قلبی پر از خشم و عشقی بیپایان به آزادی، برای آخرین بار چشم به خاک ایران دوختند و او با صدایی که هنوز در کوهستانهای بختیاری پژواک دارد، گفت: «چارهای ندارم، ایران خداحافظ...»
ساعاتی پیش از آنکه گلولههای استبداد آخرین شعلههای حیات را در او و یارانش خاموش کنند، ایستاده و پرصلابت، مسیر راه آزادی را نشان دادند و الهام بخش رهایی نهایی شدند. نگاهشان، همان نگاه ستارخان بود در خیابانهای تبریز، همان کهنهچشم انتقام بابک در میان دژهای آذربایجان، همان عزم یعقوب لیث که خواب خلفای ستمگر را آشفته میکرد. از نسل کسانی بودند که کوهستانها را خانه خویش میدانستند و آزادی را خونبهای خویش. از قبیلهای بودند که استبداد هرگز نتوانست زنجیرهایش را بر گردنشان محکم کند. در لحظهای که دشمن با بارانی از گلوله پاسخ فریادهای شان را می داد، دانستیم که پایان او، آغاز شعلهای دیگر خواهد شد؛ شعلهای که در جان هر ایرانی آزاده برافروخته خواهد شد.
و اکنون، او رفته است، اما قصهاش در امتداد تاریخ خواهد ماند. در کوههای بختیاری، در دشتهای خوزستان، در کوچههای تبریز و در دژهای البرز، نسیم آزادی، نام این مبارزان دلیر را با خود خواهد برد. تاریخ، همواره نام آنانی را زنده نگه میدارد که سر بر آستان استبداد خم نکردند. همانگونه که ستارخان، یعقوب لیث و بابک خرمدین، شمشیر کشیدند، ابول کورکور نیز در سنگر آخرینش، پرچم مقاومت را به دستان آیندگان سپرد. و ایران، سرزمین مردان جاودان، به یاد خواهد داشت که در روزگار تاریکی و ترس، پسر بختیاری، در قلب آتش و خون، نام آزادی را تا آخرین نفس فریاد کرد.
بهنام بهشتی
ساعاتی پیش از آنکه گلولههای استبداد آخرین شعلههای حیات را در او و یارانش خاموش کنند، ایستاده و پرصلابت، مسیر راه آزادی را نشان دادند و الهام بخش رهایی نهایی شدند. نگاهشان، همان نگاه ستارخان بود در خیابانهای تبریز، همان کهنهچشم انتقام بابک در میان دژهای آذربایجان، همان عزم یعقوب لیث که خواب خلفای ستمگر را آشفته میکرد. از نسل کسانی بودند که کوهستانها را خانه خویش میدانستند و آزادی را خونبهای خویش. از قبیلهای بودند که استبداد هرگز نتوانست زنجیرهایش را بر گردنشان محکم کند. در لحظهای که دشمن با بارانی از گلوله پاسخ فریادهای شان را می داد، دانستیم که پایان او، آغاز شعلهای دیگر خواهد شد؛ شعلهای که در جان هر ایرانی آزاده برافروخته خواهد شد.
و اکنون، او رفته است، اما قصهاش در امتداد تاریخ خواهد ماند. در کوههای بختیاری، در دشتهای خوزستان، در کوچههای تبریز و در دژهای البرز، نسیم آزادی، نام این مبارزان دلیر را با خود خواهد برد. تاریخ، همواره نام آنانی را زنده نگه میدارد که سر بر آستان استبداد خم نکردند. همانگونه که ستارخان، یعقوب لیث و بابک خرمدین، شمشیر کشیدند، ابول کورکور نیز در سنگر آخرینش، پرچم مقاومت را به دستان آیندگان سپرد. و ایران، سرزمین مردان جاودان، به یاد خواهد داشت که در روزگار تاریکی و ترس، پسر بختیاری، در قلب آتش و خون، نام آزادی را تا آخرین نفس فریاد کرد.
بهنام بهشتی