#ella
#part47
"از نگاه الا "
صدای السا رو مخم بود
السا"بنظرت اینده چطور میش میره ال؟"
"من اینده رو نمیدونم السا..... فقط میدونم خیلی خوب میشه اگه ساکت شی"
گفتم و لبختد مصنوعی زدم چشم غره ای بهم رفت و روشو ازم برگردوند
به ساعت نگاهی انداختم زین خیلی دیر کرده بود و من نگران شده بودم
کلافه از جام بلند شدم
"السا.. پاشو دیر شده تو دیگه برو"
اخمی کرد و رو به روم ایستاد
السا"چرا؟.....تو مشکلت با من چیه؟"
نفس عمیقی کشیدم و چشمام و لحظه ای بستم
"میخوام تنها باشم....."
السا"زین خواست که تنهات نزارم"
"ایتقدر دور و بر زین نگرد.....زنگ میزنم به لیام و بهش میگم.....راحتمون بزار"
عصبی سمت در رفتم و درو باز کردم و کنار وایستادم
"برو السا....لطفا"
با نگاهش تهدیدم کرد و رفت
نفس راحتی کشیدم و دوباره نگاهی به ساعت انداختم
"نکنه واقعا اتفاقی براش افتاده"
زمزمه کردم و گوشه ای از کاناپه خودمو جمع کردم......
داشت چشمام گرم میشد که صدای در اومد زین با قامت خسته و مستش وارد شده و داشت با اون چشمای قرمزش منو نگاه میکرد.....
چرا دروغ بگم نگاهش منو ترسوند یاد اون شبی افتادم که منو تا حد مرگ کتک زد
بلند شدم و رفتم سمتش
"زین؟ خوبی؟....."
نگاهشو ازم گرفت و از کنارم رد شد رو مبل ولو شد
زین"باید باهات حرف بزنم الا "
لحنش اونقدر سرد بود که میتونم بگم کل وجودم یخ بست
کنارش نشستم بوی الکل داشت خفم میکرد اما بازم خوبه تعادل داشت
"باشه.....باشه عشقم صحبت میکنیم....ولی چرا اینقدر دیر اومدی؟ من مردم از نگرانی.....من داشتم ....."
پرید وسط حرفم
زین"ما باید جدا بشیم"
با حرفش خشکم زد یه لحظه فکر کردم قلبم نمیزنه
خنده ارومی کردم
"زین میفهمی جی میگی؟.....من اشتباه شنیدم؟.....نکنه اینم شوخی هست اره؟.....بگو دیگه"
نگاه سردی بهم انداخت....
زین"من دوست ندارم الا......"
ابرویی بالا انداخت و ادامه داد"کار من همینه بازی کردن با قلب دخترا.... کارم با تو تموم شده دیگه وقتشه از زندگیم بری بیرون"
با شنیدن حرفاش بغض کردم .... یه لحظه از خودم بدم اومد که عاشق همچین مردی شدم ولی بعدش سعی کردم مثبت فکر کنم ولی بازم جواب نداد
"تو مستی....بزار فردا دربارش حرف بزنیم"
خواستم دستشو بگیرم که پسم زد
زین"الا لطفا برو.... برو الا"
اشکام ریختن
"حرف اخرته؟"
مکثی کرد و طولانی نگام کرد
زین"اره.... برو..... همین الان"
بغضم ترکید احساس میکردم قلبمو در اوردن
از جام بلندشدم و به سمت اتاق رفتم تا لوازممو جمع کنم
فکر اینکه زین منو بازی داده بود حالمو بدتر میکرد اروم گریه کردم و به سمت اتاق رفتم.....
@fanficlovely♡
برای نظر دادن♡
@nashenas_fanfic♡
Typ:
@Je_suis_ce_que_je_suis♡