چیزی که بقیه نمیبینن وقتی سرِ کارم اینه که چقدر از لحاظ روانی تحت فشار قرار میگیرم. امروز مثلاً، یه جایی کمرمو صاف کردم و فکر کردم چقدر دلم میخواد داد بزنم. واقعا دلم میخواست داد بزنم که شاید یخورده از حجم فشار روی روانم کاسته بشه.
خوشحالم که دیگران این حس آشفتگی رو نمیبینن. هر دفعه هر کسی که بهم میگه شما خیلی صبور و باحوصلهاید، واقعا خوشحال میشم از اینکه این ویژگی رو دارم.
اما... بعد از کار شبا منو نمیبینن... میشم یه موجود منزوی. نیاز دارم ۱ ساعت یا ۲ ساعت تنها باشم تا بتونم حالمو نرمال کنم. تنها توی تاریکی میشینم، House میبینم و یه چیزی میخورم.
حتی نمیتونم جواب مسیجامو بدم. هر کسی هم اون لحظه نزدیکم بشه، حس خشم و نفرت میکنم و میخوام بهش چنگ بندازم.
شبیه حیوون زخمیای که یه گوشه تنها میشینه و زخمشو توی تنهایی لیس میزنه تا بهتر بشه.
خوشحالم که دیگران این حس آشفتگی رو نمیبینن. هر دفعه هر کسی که بهم میگه شما خیلی صبور و باحوصلهاید، واقعا خوشحال میشم از اینکه این ویژگی رو دارم.
اما... بعد از کار شبا منو نمیبینن... میشم یه موجود منزوی. نیاز دارم ۱ ساعت یا ۲ ساعت تنها باشم تا بتونم حالمو نرمال کنم. تنها توی تاریکی میشینم، House میبینم و یه چیزی میخورم.
حتی نمیتونم جواب مسیجامو بدم. هر کسی هم اون لحظه نزدیکم بشه، حس خشم و نفرت میکنم و میخوام بهش چنگ بندازم.
شبیه حیوون زخمیای که یه گوشه تنها میشینه و زخمشو توی تنهایی لیس میزنه تا بهتر بشه.