🆔 @easyenglishfun
🅾 𝐓𝐄𝐃’𝐒 𝐃𝐀𝐘 𝐀𝐓 𝐒𝐂𝐇𝐎𝐎𝐋
🅾 یک روز تحصیلی تد در مدرسه
Ted tells his parents he did poorly on his chemistry test.
تد به پدر و مادرش می گوید که عملکرد بسیار بدی در امتحان شیمی داشته است.
They tell him he needs to get serious and study more.
آنها به او توضیح می دهند که باید جدی باشد و بیشتر مطالعه کند.
Susan: How was your day at school today, Ted?
سوسن: تد، امروز مدرسه چطور بود؟
Ted: Bad. I had a chemistry test, and I blew it!
تد: بد، امتحان شیمی داشتم و گند زدم!
Susan: Maybe if you didn’t cut class so often, you’d do better.
سوسن: اگه اینقدر کلاسها رو نمی پیچوندی، شاید الان وضعیتت بهتر بود.
Bob: That ‘s right, son. Stop slacking off and start hitting the books!
باب: درسته پسرم. دست از وقت حدر دادن بردار و شروع کن به درس خوندن.
Ted: But I can’t stand chemistry class. Besides, it’s a lost cause. That class is way over my head.
من از امتحان شیمی بدم میاد. گذشته از همه ی اینها، این یه درس بیخودیه. شیمی تو مغز من نمیره.
Susan: You need to buckle down.
سوسن: تو باید با جدیت کار کنی.
Ted: When I’m a famous musician, people won’t give a hoot about my knowledge of atoms and molecules.
تد: وقتی من در جایگاه یک موسیقیدان مشهور هستم، کسی به این اهمیت نمی دهد که میزان سواد من در خصوص اتم و مولوکول چقدر هست.
Bob: That’s beside the point.
باب: ربطی نداره.
Susan: We know you have your heart set on going to New York University.
سوسن: ما می دونیم تو مصممی که به دانشگاه نیویورک بری.
Bob: And you don’t stand a chance of getting in there with such poor grades!
باب: و با این نمرات ضعیف، تو شانس چندانی برای پذیرش تو اون دانشگاه نداری!
🅾 𝐓𝐄𝐃’𝐒 𝐃𝐀𝐘 𝐀𝐓 𝐒𝐂𝐇𝐎𝐎𝐋
🅾 یک روز تحصیلی تد در مدرسه
Ted tells his parents he did poorly on his chemistry test.
تد به پدر و مادرش می گوید که عملکرد بسیار بدی در امتحان شیمی داشته است.
They tell him he needs to get serious and study more.
آنها به او توضیح می دهند که باید جدی باشد و بیشتر مطالعه کند.
Susan: How was your day at school today, Ted?
سوسن: تد، امروز مدرسه چطور بود؟
Ted: Bad. I had a chemistry test, and I blew it!
تد: بد، امتحان شیمی داشتم و گند زدم!
Susan: Maybe if you didn’t cut class so often, you’d do better.
سوسن: اگه اینقدر کلاسها رو نمی پیچوندی، شاید الان وضعیتت بهتر بود.
Bob: That ‘s right, son. Stop slacking off and start hitting the books!
باب: درسته پسرم. دست از وقت حدر دادن بردار و شروع کن به درس خوندن.
Ted: But I can’t stand chemistry class. Besides, it’s a lost cause. That class is way over my head.
من از امتحان شیمی بدم میاد. گذشته از همه ی اینها، این یه درس بیخودیه. شیمی تو مغز من نمیره.
Susan: You need to buckle down.
سوسن: تو باید با جدیت کار کنی.
Ted: When I’m a famous musician, people won’t give a hoot about my knowledge of atoms and molecules.
تد: وقتی من در جایگاه یک موسیقیدان مشهور هستم، کسی به این اهمیت نمی دهد که میزان سواد من در خصوص اتم و مولوکول چقدر هست.
Bob: That’s beside the point.
باب: ربطی نداره.
Susan: We know you have your heart set on going to New York University.
سوسن: ما می دونیم تو مصممی که به دانشگاه نیویورک بری.
Bob: And you don’t stand a chance of getting in there with such poor grades!
باب: و با این نمرات ضعیف، تو شانس چندانی برای پذیرش تو اون دانشگاه نداری!