نگاهی به رمان کوچهی آخر از داریوش کریمی
✍🏻#علی_تقیپور
♦️معمولا رمانهای معمایی نمیخوندم، این اولین بار بود.در بخشهای اول کتاب، استفاده زیاد نقطه پایان جمله در متن حسابی کلافهام کرد. به خودم گفتم در اول نقدی که مینویسم میگم به حکم ادبیات باید ویراستار کتاب رو در جهان ذهنی ادبیات به دست گیوتین انقلابیون فرانسه اعدام کرد، ولی از خشمم کاستم و گفتم به چیزهای مثبت کتاب فکر کنم.
♦️راستش همچین پایانی رو حدس نمیزدم و اگر منظور نویسنده همین بود که خواننده حدس نزنه، باید بگم کار خودش رو درست انجام داد. صفحات اخر که رسیدم گفتم بخدا این رمان سریالیاه و صفحات اخر میفهمیم؛ حجم کم صفحاتی که تو دستم بود با اون همه پرسش های که تو ذهنم بود نمیخوند، یعنی پاسخ به هرکدومش چندین صفحه میخواست.
♦️فضای رمان در انگلیس و مواجه سعید با حاتمبیگی اول خیلی به ذهنم گنگ و سرد و غیرقابل فهم اومد، بعدن که تا انتها داستان رو خوندم، فهمیدم راه درستی برای توصیف وضع روحی روانی حاتمبیگی بود، و شخصیت ساده سعید روهم میشد از دلش فهمید ولی چون اول با روای آشنا نبودم یکم عجیب میزد رفتارهاش و حتی پیشنهادات عبدی.
♦️فضای رمان در استانبول و حوادثش بخش جذاب و اوج کتاب بود، انگار جرقه اولیه در ذهن خود نویسنده رمان هم از تصور حوادث استانبول بود. فضای رمان در ایران خیلی بدلم ننشست، روای خیلی سریع میخواست از همه چی گذرا و سریع رد بشه.
♦️اگر نویسنده رمان بودم اخرش رو خیلی بهتر تموم میکردم که هم معمایی باشه و هم یک پیام سیاسی توش باشه یکجوری بحثهای سازمانهای انقلابی اون زمان روهم قاطیش میکردم، ولی حالا که نیستم.
🆔 @dourneveshtha
✍🏻#علی_تقیپور
♦️معمولا رمانهای معمایی نمیخوندم، این اولین بار بود.در بخشهای اول کتاب، استفاده زیاد نقطه پایان جمله در متن حسابی کلافهام کرد. به خودم گفتم در اول نقدی که مینویسم میگم به حکم ادبیات باید ویراستار کتاب رو در جهان ذهنی ادبیات به دست گیوتین انقلابیون فرانسه اعدام کرد، ولی از خشمم کاستم و گفتم به چیزهای مثبت کتاب فکر کنم.
♦️راستش همچین پایانی رو حدس نمیزدم و اگر منظور نویسنده همین بود که خواننده حدس نزنه، باید بگم کار خودش رو درست انجام داد. صفحات اخر که رسیدم گفتم بخدا این رمان سریالیاه و صفحات اخر میفهمیم؛ حجم کم صفحاتی که تو دستم بود با اون همه پرسش های که تو ذهنم بود نمیخوند، یعنی پاسخ به هرکدومش چندین صفحه میخواست.
♦️فضای رمان در انگلیس و مواجه سعید با حاتمبیگی اول خیلی به ذهنم گنگ و سرد و غیرقابل فهم اومد، بعدن که تا انتها داستان رو خوندم، فهمیدم راه درستی برای توصیف وضع روحی روانی حاتمبیگی بود، و شخصیت ساده سعید روهم میشد از دلش فهمید ولی چون اول با روای آشنا نبودم یکم عجیب میزد رفتارهاش و حتی پیشنهادات عبدی.
♦️فضای رمان در استانبول و حوادثش بخش جذاب و اوج کتاب بود، انگار جرقه اولیه در ذهن خود نویسنده رمان هم از تصور حوادث استانبول بود. فضای رمان در ایران خیلی بدلم ننشست، روای خیلی سریع میخواست از همه چی گذرا و سریع رد بشه.
♦️اگر نویسنده رمان بودم اخرش رو خیلی بهتر تموم میکردم که هم معمایی باشه و هم یک پیام سیاسی توش باشه یکجوری بحثهای سازمانهای انقلابی اون زمان روهم قاطیش میکردم، ولی حالا که نیستم.
🆔 @dourneveshtha