.
توی این عکس حدودا سه سالمه.توی حیاط خونمون روی موتور بابا نشستم. پشت سرم یه بشکه،پیت نفت و یه سری خرت و پرت دیگه س. حیاطمون تقریبا هنوز همین شکلیه. درخت پرتقال و انگور توی باغچه اینجا کوچولو اند. لباس خالخالی آبی پوشیدم و میخندم، هنوز هیچی از دنیا نمیدونم.
بابا جای اینکه به دوربین نگاه کنه،حواسش به منه. کت قهوه ای راه راه همیشگیش تنشه. بعدها کلاس اول که بودم،سرِ درست کردن یه کاردستیِ کلاژ مانند برای پیک نوروزیم (یه خرس قهوه ای گمونم) دنبال پارچه میگشتم، تکالیفم مونده بود و داشتم جیغ و ویغ میکردم. بابا از دستم کلافه شده بود ، آستر همین کتش رو پاره کرد داد بهم!
چند روزه دارم به این عکس نگاه میکنم. بابا حالا تو کجایی؟ توی اون بدن سردی نبودی که تو اون گودال سیاه گذاشتیمش. توی آسمونها هم که هیچ چی پیدا نیست! آخه پس تو کجا رفتی؟چطوری اینجور بی بروبرگرد غیب شدی؟
دلم میخواد این پرده سیاهی که جلوی چشمهام رو گرفته چنگ بندازم و پاره کنم. دستهای مستاصلم خلأ غلیظ رو بیخودی پس و پیش میکنن... انگشتهام که روی چشمها و پیشونیم حرکت میکنه چیزی رو یادم میاره.
یادم به دستهای بابا می افته وقتی که دیگه خیلی ضعیف شده بودن. میخواست ناخونها شو بگیره اما دستاش میلرزید و نمیتونست. ناخونگیر رو ازش گرفتم که کمکش کنم. به دستاش و دونه دونه انگشتهاش نگاه کردم. تا حالا انقدر دقیق نگاهشون نکرده بودم ، شاید اگه بابا انقدر ضعیف نشده بود هم هیچوقت فرصتش نمیشد که اینجوری نگاهشون کنم. چقدر شبیه دستهای خودم بودن. گفتم بابا نگاه کن... انگشت شصتمو کنار انگشتش گرفتم. فرم ناخنهامون یکی بود. گفتم ببین عین همن! بابا گفت : "خپ تو دختر منی دیگه! " این حرفش هم یه چیز بدیهی و هم کشفی حیرت آور بود! به دستهام نگاه میکنم و دنبال چیزی از بابا توی خودم میگردم. تسلایی ناچیز برای دردی خورد کننده. آه این دنیا رو کی درست کرده؟؟!
بابا منو نگاه میکنه . یه دستشو گذاشته پشتم و یواشکی مواظبمه که یه وقت نیفتم. من میخندم ولباس خالخالی آبی تنمه و... هیچی از دنیا نمیدونم...
دنیای ما خال خالیه
غصه و رنجِ خالیه
دنیای ما قصه نبود
پیغومِ سر بسته نبود
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خپ پریای قصه
مرغای پرشیکسته
آبتون نبود، دونتون نبود، چایی و قلیونتون نبود؟
کی بتون گفت که بیاین دنیای ما؟ دنیای واویلای ما؟
...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مثل ابرای بهار گریه میکردن پریا...
توی این عکس حدودا سه سالمه.توی حیاط خونمون روی موتور بابا نشستم. پشت سرم یه بشکه،پیت نفت و یه سری خرت و پرت دیگه س. حیاطمون تقریبا هنوز همین شکلیه. درخت پرتقال و انگور توی باغچه اینجا کوچولو اند. لباس خالخالی آبی پوشیدم و میخندم، هنوز هیچی از دنیا نمیدونم.
بابا جای اینکه به دوربین نگاه کنه،حواسش به منه. کت قهوه ای راه راه همیشگیش تنشه. بعدها کلاس اول که بودم،سرِ درست کردن یه کاردستیِ کلاژ مانند برای پیک نوروزیم (یه خرس قهوه ای گمونم) دنبال پارچه میگشتم، تکالیفم مونده بود و داشتم جیغ و ویغ میکردم. بابا از دستم کلافه شده بود ، آستر همین کتش رو پاره کرد داد بهم!
چند روزه دارم به این عکس نگاه میکنم. بابا حالا تو کجایی؟ توی اون بدن سردی نبودی که تو اون گودال سیاه گذاشتیمش. توی آسمونها هم که هیچ چی پیدا نیست! آخه پس تو کجا رفتی؟چطوری اینجور بی بروبرگرد غیب شدی؟
دلم میخواد این پرده سیاهی که جلوی چشمهام رو گرفته چنگ بندازم و پاره کنم. دستهای مستاصلم خلأ غلیظ رو بیخودی پس و پیش میکنن... انگشتهام که روی چشمها و پیشونیم حرکت میکنه چیزی رو یادم میاره.
یادم به دستهای بابا می افته وقتی که دیگه خیلی ضعیف شده بودن. میخواست ناخونها شو بگیره اما دستاش میلرزید و نمیتونست. ناخونگیر رو ازش گرفتم که کمکش کنم. به دستاش و دونه دونه انگشتهاش نگاه کردم. تا حالا انقدر دقیق نگاهشون نکرده بودم ، شاید اگه بابا انقدر ضعیف نشده بود هم هیچوقت فرصتش نمیشد که اینجوری نگاهشون کنم. چقدر شبیه دستهای خودم بودن. گفتم بابا نگاه کن... انگشت شصتمو کنار انگشتش گرفتم. فرم ناخنهامون یکی بود. گفتم ببین عین همن! بابا گفت : "خپ تو دختر منی دیگه! " این حرفش هم یه چیز بدیهی و هم کشفی حیرت آور بود! به دستهام نگاه میکنم و دنبال چیزی از بابا توی خودم میگردم. تسلایی ناچیز برای دردی خورد کننده. آه این دنیا رو کی درست کرده؟؟!
بابا منو نگاه میکنه . یه دستشو گذاشته پشتم و یواشکی مواظبمه که یه وقت نیفتم. من میخندم ولباس خالخالی آبی تنمه و... هیچی از دنیا نمیدونم...
دنیای ما خال خالیه
غصه و رنجِ خالیه
دنیای ما قصه نبود
پیغومِ سر بسته نبود
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خپ پریای قصه
مرغای پرشیکسته
آبتون نبود، دونتون نبود، چایی و قلیونتون نبود؟
کی بتون گفت که بیاین دنیای ما؟ دنیای واویلای ما؟
...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مثل ابرای بهار گریه میکردن پریا...