doozli_dolls


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Рукоделие


دوزلی،سوی دیگر عروسک😌✨🔄
ثبت سفارش، از طریق سایت
Www.doozlidolls.com
@doozlidolls

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Рукоделие
Статистика
Фильтр публикаций




.
یه دوستی دارم ازینایی که هرسال پاییز باید یه برگ خشک جلو صورتش بگیره،یه چشمش و نصف دماغشو بیرون بندازه،عکس بگیره بذاره پروفایلش.
چند وقت پیش تولدش بود گفتم بذار یه خلاقیتی کنم یه جعبه رو پر از برگای خشک کنم،کادوشو بذارم لای برگا.(کادوش یه ادکلن بود) رفتم سه ساعت برگ زرد جمع کردم آوردم، چیدم، کادوشو گذاشتم وسط. برگا خرررچی کردن خورد شدن. دیدم تا اونجا بخوام ببرم دیگه مثل چیپسی که خورده باشی تهش مونده باشه خورد خورد میشه. فکر کردم چطوره یه برگ زرد با پارچه براش درست کنم؟ تو کارگاه یه برگ درست کردیم خیلی خوب شد،پارچه ش نرم و مخملی و خوشرنگ بود.هرکی دید گفت وای این چه خوشگله منم یکی میخوام!
دیگه رنگای مختلفشو درست کردیم،یه بند چرمی ام براش گذاشتیم بشه آویزش کرد.کنار هم خیلی خوشگلتر شدن.خیلی حال و هوای پاییزی دارن ،آدم خوشش میاد!
برای تزئین بسته های هدیه، برای عکاسی، ریسه درست کردن ازشون، روی دیوار یا آینه آویزون کردن و... خیلی خوبن.😌✨😍
شما ام اگه خواستیدش میتونید از تو سایت سفارش بدید. اسمش «برگ خزان»ه. (چارتا رنگ داره ،نارنجی،زرد،سبز،قهوه ای ولی به نظر من نارنجیش از همه قشنگتره!




.
صبح با صدای تِر تِر تِر هلکپوتر از خواب بیدار شدم. صداش خیلی نزدیک بود.پاشدم از پنجره نگاه کردم.کجکی از گوشه سمت چپ آسمون رد شد. یه دسته پرنده ، رَم کردن،  همه با هم از رو بوم خونه ها پرپر زنون پخش هوا شدن. هوا ابری بود. رفتم زیر کتری رو روشن کردم.لباسا رو از رو بند از تو تراس جمع کردم. دیدم اون گلدون بزرگه( اسمش چی بود؟ موسی نمیدونم چی چی؟موسی گهواره ای؟موسی کوتقی؟ ابوموسی اشعری؟ همون )گلای ریز صورتی داده.
بچه ها که اومدن ، بارون شروع شده بود.
دو تا گلابی گنده داشتیم که باسناشونو با قلمو قرمز کردم. انقد که گنده بودن تو هیچ بسته بندیی جا نمی شدن. دو تا کاغذ کرافت صد در هفتادو از پهنا با چسپ تفنگی چسپوندم، میز بزرگه ی وسطو خالی کردم و گلابی رو گذاشتم وسط کاغذا. داشتم سر و تهشو به هم میرسوندم و با چسپ و منگنه ثابتش میکردم که از بنگاه زنگ زدن که برم برای تمدید قرارداد. رفتم  بنگاه، صابخونه م نبود.چار جارو امضا کردم و انگشت زدم و قبول کردم که یه پول زیادی رو  برای تمدید قراردادم  تا آخر ماه واریز کنم. خود بنگاهی ام گفت یه تومنم برا اون بریزم. یه تومن خیلی به نظرم زیاد و بیخودی اومد. فکر کردم گنده ترین و گرونترین عروسک ما گلابی گنده س. ولی اونم حتی یه ملیون نیست.حالا پشت چرخ قرقر قر قر بشین بدوزش. چش و چال و مهره های گردنتو بذار سرش بعد از کت و کول بیفت توشو پُر کن و یکی اینورشو بگیره یکی اونورشو بگیره ، سوزن گنده رو از این ور به اون ورش فرو کن، اون عظمت باسنو بساز براش، برگ وبار و  چوب و دهن و دماغ و تشکیلاتشو بساز. دوساعت وقت و عمرتو بذار پاش تازه بازم یکی میاد میگه چرا این انقد گرونه؟ پووف.
یه خورده چونه زدم ، صد تومن کم کرد. از بنگاه درومدم بارون شدید  شده بود. قراردادمو زیر کتم نگه داشتم خیس نشه. برگشتم کارگاه. یه کدو حلوایی داشتیم، طاهره خوردش کرد با هل و دارچین گذاشت بپزه. بوی خوب و شیرینی میداد.بوش با بوی بارون و برگ درختای خیس قاطی شده بود.
من انقد ذهنم درگیر اینکه چجوری این ماه پول جور کنم بود دیگه  زیاد دل و دماغ نداشتم  و نه بارون و نه پاییزو نه هیچی رو درست حسابی نمیفهمیدم.
چشمم بیشتر به سه تا طاقه پارچه ای بود که از انبار درآورده بودیم گذاشته بودیم وسط کارگاه. میخواستیم اینا رو ببریم همونجایی که خریدیم ، زیر قیمت پس بدیم که پول بده بهمون. یکیش زرد بود یکیش سفید یکیش صورتی روشن.  دلم نمیخواست پسشون بدم، فکر کردم تو کارگاه باشه یه وقت لازم میشه. صورتی روشنه رنگِ گلای ابوموسی اشعری بود!
 آه
از ابوموسی ای که تویی سرودها می توانم کرد،
غم نان اگر بگذارد...




همه نارنجیای دوزلی رو فراخوندم تا باهاش یه پک هدیه پاییزی درست کنم!😌🍁✨
خورمالو
مورغ تنظیم بازار
جوراب ابری
بذرای امید
یه برگ خزون
یه کمی ام میوه خشک گذاشتم که خوشمزه باشه!✨🍁😌

لینک سفارش از سایت:
https://doozlidolls.com/product/%d9%be%da%a9-%d9%87%d8%af%db%8c%d9%87-%d9%be%d8%a7%db%8c%db%8c%d8%b2%db%8c/


اونکه مارو بازی میده
اونه که مهره رو چیده
اون که نه شاه نه سرباز
نه سیاهه…نه سفیده


.
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمین تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من یه آسمون جدایی
اهل هر جا که باشی قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه ناجی قلب منی
پاکی آبی یا ابر ؟ نه خدایا شبنمی
قد آغوش منی نه زیادی نه کمی!

عروسک «آغوش»رو میتونید با همین بسته بندی و کارت پستال همراهش. از توی سایتمون سفارش بدید.😌✨🎁

لینک سفارش:
https://doozlidolls.com/product/%d9%be%da%a9-%d8%a2%d8%ba%d9%88%d8%b4-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d9%be%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%84/
#عروسک_آغوش #عروسکهای_دوزلی #کادو_تولد #هدیه_تولد #عروسک_پارچه_ای


استیکر مناسب روزهای بادی . بادیِ پاییزی.🍂💨




.
چرا بغل-بغل آدمی که دوستش داری-انقد خوبه؟
مگه بغل چی داره؟ نه قرض و قوله هاتو صاف میکنه، نه شیکم پهلوتو آب میکنه، نه جوشی که رو کله ی دماغت زده رو محو میکنه، نه جلوی جنگ منگ و موشک پوشکو میگیره. نه هیچی!
پس چرا انقدر خوبه؟ وقتی تو اعماقش فرو میری، برای چند لحظه حس میکنی همه چی سرجاشه ؛ همه چی درسته!
بهت مُشتبه میشه که نکنه بالکل در جای دیگه ای فرود اومدی!سوئیس موئیسی جایی! اونم نه با این سر و شکل خودت، جوش و شیکمپهلو. بلکه حتی بلوند و بلوری و چشم رنگی!
بودا بود از قصرش اومد بیرون همه بدبختیا و نکبت جهان رو یک هو، یک جا دید؛ انگار این برعکسش باشه و بودا عقب عقبکی، در یک حرکت ریوِرس مانند، از همه رنج های جهان کناره میگیره و به قصری پا میذاره که درش هیچ بدیی نیست!
و انگاری آدم ابوالبشر ، لحظه ای که میخواد گاز اول رو به اون سیب کوفتی بزنه، یه لحظه به خودش میاد،دندوناشو از رو اون سیبه ور میداره، یه فوت میکنه بهش و صحیح و سالم، میذاره سرجاش و همه چی -در یک لحظه حیاتی-از فاجعه عقب نشینی میکنه!
مگه بغل چی داره که گاهی انگار آدم بهشت گمشده خودش رو توی یک لحظه فرّار و گذرا اونجا دوباره پیدا میکنه؟
مثل خوابِ خوبِ فراموش شده ای که یه لحظه به یادت بیاد و باز غیب شه...




بابا و مامان من خیلی سال پیش برای زندگی از زنجان اومدن تهران.مامانم همیشه فارسی رو با لهجه ترکی حرف میزنه. یه جوری که گلابی میشه گولابی. مرغ میشه مورغ. گنده میشه گونده. مامانم به خُرمالو ام میگه خورمالو(گاهی ام خورمالی)!
مامانم همیشه یه عالمه شعر و قصه های جالب و بامزه بلد بود که نصف ترکی نصف فارسی ،  با آب و تاب تعریفشون میکرد . هر کلمه ای که از دهنش درمیومد برای من مثل یه ورد جادویی مجذوب کننده بود.
تا وقتی مدرسه نرفته بودم فکر میکردم همه چی درستش همینطوریه که مامانم میگه.علاوه بر اون من حرف "ر" رو هم نمیتونستم تلفظ کنم و هرچی زور میزدم جاش صدای  "ی" مانندی ازم درمیومد! راهرو میشد "یاهیو" ،روز میشد "یوز" ؛ رستم میشد "یوستم".
کلاس اول برای من تکان دهنده و غم انگیز بود.هر کلمه ای که از دهن من درمیومد "غلط" بود. هیچوقت اون روزی رو که فهمیدم "مسواک" درسته و "میسفاک" _ که مامانمم میگه_ غلطه یادم نمیره.  به معلممون گفتم: خانوم ما که  هنوز "ف" رو نخوندیم، چجویی میسفاکو بنویسیم؟؟
جهان واژگانی  من از هم فرو میپاشید. از دست مامانم دلخور بودم . هرچی مامانم میگفت مشکوک و اشتباه به نظر میرسید. گاهی با حرص گاهی با مسخره گی  "درست" هر کلمه رو بهش گوشزد میکردم. مامانم با خنده سعی میکردم مثل من حرف بزنه اما زبونش نمی چرخید و دوباره برمی گشت به تنظیمات خودش!
یادمه وسط سال یه دختر جدید به کلاسمون اضافه شد که انگار کُرد بود. لهجه ای که اون باهاش حرف میزد و کلماتی که به کار میبرد مثل حرف زدن من عجیب و غلط بود.
کم کم اصلاح شدم و یاد گرفتم درست هر کلمه چی میشه.
من، اون دختر کُرد و  بقیه بچه ها کم و بیش همه مون زبان معیار و رسمی گفتار و نوشتار رو یاد گرفتیم. مثل روپوش طوسی یک دستی که تن همه مون بود، زبون ما هم یکسان، استاندارد و بی لهجه شد.
سالهاست که فارسی رو بدون لهجه حرف میزنم و می دونم برای مفهوم بودن و کم کردن سو تفاهم های زبانی لازمه که از قوانین و دستور زبان معیار تبعیت کنیم.
اما گاهی دلم برای زبونِ پیش از با سواد شدنم تنگ میشه. زبونی که مامانم باهاش قصه ها ش رو تعریف میکرد. اون سبکی که  زبون مادری خودش رو توی زبون میزبان با "اوو" های کشیده زنده نگه میداشت.
مامانم واقعا هرجور که عشقش میکشید حرف میزد.دستور زبان رو بهم میریخت. کلمه های فارسی رو با گرامر ترکی تلفیق میکرد،واژه های جدیدی میساخت.
درسته که گاهی حرفهاش نامفهوم میشد ولی در کل جالب و بامزه، با روح و خلاقانه بود. اصطلاحات محلی، ضرب المثل ها حتی غلطهای مصطلح یک جور کاراکتر و شمایل انسانی تری به زبان میدن.

زبان متعلق به همه آدمهایی هست که ازش استفاده میکنن و در طول تاریخ به شکل زنده و  پویایی شکل گرفته و میگیره. تلاقی فرهنگها، گویش ها، لهجه ها  اون رو غنی تر میکنه و شکلی از آفرینش دائمی درش اتفاق می افته. من متخصص زبان شناسی نیستم اما  چیزی که میدونم اینه که  مسئله وفاداری به زبان رسمی و معیار همیشه چالش برانگیز بوده.
من به شخصه در مورد اینکه در تمام مناسبات اجتماعی و هرجا مسئله زبان در میونه ، سفت و سخت به قوانین زبان معیار پای بند باشیم ، تردید دارم! البته که نوشتن یک مقاله علمی یا پژوهشی مقتضیات خودش رو داره و قضیه ش با نوشتن کپشن توی شبکه های اجتماعی  متفاوته و البته که از امرپالیسم زبانی( که زبان مهاجم ، زبانهای بومی رو در خودش می بلعه) حرف نمیزنم!
 نظر من اینه که توی مکالمات روزمره، آزادی در بیان، خلاقیت در ترکیب واژه‌ها و زنده نگه داشتن لهجه‌ها کار غلطی نیست. این پیوندهای فرهنگی و زبانی نباید فراموش بشه؛ اونها میراثی هستن که هویت ما رو شکل داده‌ان و باید به همون اندازه که برای زبان معیار ارزش قائلیم، برای اونها هم ارزش قائل باشیم.

1.4k 0 16 15 148



Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram


امروز ریل «خورشید پوشتش به ماست!» یک ملیون ویویی شد!
با کمک و همراهی همه فالوعرهای عزیزم، تونستیم علی رغم سنگ اندازیهای مارک زاکربرگ، نه تنها به اکسپلور اینستا راه پیدا کنیم بلکه یک ملیون بازدید هم بگیریم!🎉😌🙏
به همین مناسبت امروز یه کد تخفیف ۲۰درصدی براتون در نظر گرفتیم که تا اخر امروز با اسم رمز:
Motherzucker
میتونید از سایت هرچی خواستید با تخفیف سفارش بدید!😌🎉🎉✨


.
امروز تو دوزلی یه عالمه خورمالو درست کردیم، دوتا آقا سیبیل پشم حنایی و کمی بذر اُمید.
صبح که رفته بودم نون بگیرم یه آقاهه داشت به اون یکی می‌گفت، اگه میخواد جنگ شه موشک بزنن، اولیش بیاد بخوره تو کله من اصلا! والا!
اون یکی گفت : نه بیاد بخوره تو کله من! بهتر! چی میشه مگه؟
بعد همه باهم گفتن: « والا!»
اونور خیابون یه بنر گنده لیمویی رنگ زده بودن، از یه گردالی کوچیکِ بالاش سید حسن نصرالله سرشو در آورده بیرون، نگا میکنه. تو عکس چاق و خوشحال و براق به نظر میومد.
برگشتم کارگاه، صبحونه خوردم، سفارشا رو آماده کردم. اینترنت کند بود و همه ش قطع میشد، درگاه بانکی مونم چوسیده و از دسترس خارج شده بود.
به طاقه پارچه جدیدا که لوله لوله روهم افتادن نگاه کردم و فکر کردم با هر رنگی چیا میشه ساخت؟
یه تیکه چمن مصنوعی داشتم،بردم تراس انداختم زمین ،خورمالوها رو گذاشتم روش عکس بگیرم.
تو سرم همه ش فکر جنگ بود و اینکه موشک اول به کله ی کی میخوره؟
یاد فیلم ایثار تارکوفسکی افتادم، اونجاکه آقاهه برای اینکه جلوی جنگو بگیره نذر میکنه هرچی که داره رو فدا کنه.
خرمالو ها رو کنار سبد حصیری چیدم و چنتا عکس دیگه گرفتم.
کودکی ایوان، گلهای جنگ، برباد رفته، مدفن پروانه ها، رم شهر بی دفاع ... هرچی فیلم جنگی که دیده بودم رو  یه بار تو سرم مرور کردم  و خودمو یه دور جای نقش اصلی هر کدوم گذاشتم. تو بیشتریاشون آخرش  کشته شدم.
انقد به اینکه چی میخواد بشه فکر میکنم، که دیگه مغزم میخواد بترکه. با خودم میگم اه،کاش اگه میخوان موشک بزنن اولیش بیاد بخوره تو کله من اصلا! والا!



Показано 19 последних публикаций.