.
صبح با صدای تِر تِر تِر هلکپوتر از خواب بیدار شدم. صداش خیلی نزدیک بود.پاشدم از پنجره نگاه کردم.کجکی از گوشه سمت چپ آسمون رد شد. یه دسته پرنده ، رَم کردن، همه با هم از رو بوم خونه ها پرپر زنون پخش هوا شدن. هوا ابری بود. رفتم زیر کتری رو روشن کردم.لباسا رو از رو بند از تو تراس جمع کردم. دیدم اون گلدون بزرگه( اسمش چی بود؟ موسی نمیدونم چی چی؟موسی گهواره ای؟موسی کوتقی؟ ابوموسی اشعری؟ همون )گلای ریز صورتی داده.
بچه ها که اومدن ، بارون شروع شده بود.
دو تا گلابی گنده داشتیم که باسناشونو با قلمو قرمز کردم. انقد که گنده بودن تو هیچ بسته بندیی جا نمی شدن. دو تا کاغذ کرافت صد در هفتادو از پهنا با چسپ تفنگی چسپوندم، میز بزرگه ی وسطو خالی کردم و گلابی رو گذاشتم وسط کاغذا. داشتم سر و تهشو به هم میرسوندم و با چسپ و منگنه ثابتش میکردم که از بنگاه زنگ زدن که برم برای تمدید قرارداد. رفتم بنگاه، صابخونه م نبود.چار جارو امضا کردم و انگشت زدم و قبول کردم که یه پول زیادی رو برای تمدید قراردادم تا آخر ماه واریز کنم. خود بنگاهی ام گفت یه تومنم برا اون بریزم. یه تومن خیلی به نظرم زیاد و بیخودی اومد. فکر کردم گنده ترین و گرونترین عروسک ما گلابی گنده س. ولی اونم حتی یه ملیون نیست.حالا پشت چرخ قرقر قر قر بشین بدوزش. چش و چال و مهره های گردنتو بذار سرش بعد از کت و کول بیفت توشو پُر کن و یکی اینورشو بگیره یکی اونورشو بگیره ، سوزن گنده رو از این ور به اون ورش فرو کن، اون عظمت باسنو بساز براش، برگ وبار و چوب و دهن و دماغ و تشکیلاتشو بساز. دوساعت وقت و عمرتو بذار پاش تازه بازم یکی میاد میگه چرا این انقد گرونه؟ پووف.
یه خورده چونه زدم ، صد تومن کم کرد. از بنگاه درومدم بارون شدید شده بود. قراردادمو زیر کتم نگه داشتم خیس نشه. برگشتم کارگاه. یه کدو حلوایی داشتیم، طاهره خوردش کرد با هل و دارچین گذاشت بپزه. بوی خوب و شیرینی میداد.بوش با بوی بارون و برگ درختای خیس قاطی شده بود.
من انقد ذهنم درگیر اینکه چجوری این ماه پول جور کنم بود دیگه زیاد دل و دماغ نداشتم و نه بارون و نه پاییزو نه هیچی رو درست حسابی نمیفهمیدم.
چشمم بیشتر به سه تا طاقه پارچه ای بود که از انبار درآورده بودیم گذاشته بودیم وسط کارگاه. میخواستیم اینا رو ببریم همونجایی که خریدیم ، زیر قیمت پس بدیم که پول بده بهمون. یکیش زرد بود یکیش سفید یکیش صورتی روشن. دلم نمیخواست پسشون بدم، فکر کردم تو کارگاه باشه یه وقت لازم میشه. صورتی روشنه رنگِ گلای ابوموسی اشعری بود!
آه
از ابوموسی ای که تویی سرودها می توانم کرد،
غم نان اگر بگذارد...
صبح با صدای تِر تِر تِر هلکپوتر از خواب بیدار شدم. صداش خیلی نزدیک بود.پاشدم از پنجره نگاه کردم.کجکی از گوشه سمت چپ آسمون رد شد. یه دسته پرنده ، رَم کردن، همه با هم از رو بوم خونه ها پرپر زنون پخش هوا شدن. هوا ابری بود. رفتم زیر کتری رو روشن کردم.لباسا رو از رو بند از تو تراس جمع کردم. دیدم اون گلدون بزرگه( اسمش چی بود؟ موسی نمیدونم چی چی؟موسی گهواره ای؟موسی کوتقی؟ ابوموسی اشعری؟ همون )گلای ریز صورتی داده.
بچه ها که اومدن ، بارون شروع شده بود.
دو تا گلابی گنده داشتیم که باسناشونو با قلمو قرمز کردم. انقد که گنده بودن تو هیچ بسته بندیی جا نمی شدن. دو تا کاغذ کرافت صد در هفتادو از پهنا با چسپ تفنگی چسپوندم، میز بزرگه ی وسطو خالی کردم و گلابی رو گذاشتم وسط کاغذا. داشتم سر و تهشو به هم میرسوندم و با چسپ و منگنه ثابتش میکردم که از بنگاه زنگ زدن که برم برای تمدید قرارداد. رفتم بنگاه، صابخونه م نبود.چار جارو امضا کردم و انگشت زدم و قبول کردم که یه پول زیادی رو برای تمدید قراردادم تا آخر ماه واریز کنم. خود بنگاهی ام گفت یه تومنم برا اون بریزم. یه تومن خیلی به نظرم زیاد و بیخودی اومد. فکر کردم گنده ترین و گرونترین عروسک ما گلابی گنده س. ولی اونم حتی یه ملیون نیست.حالا پشت چرخ قرقر قر قر بشین بدوزش. چش و چال و مهره های گردنتو بذار سرش بعد از کت و کول بیفت توشو پُر کن و یکی اینورشو بگیره یکی اونورشو بگیره ، سوزن گنده رو از این ور به اون ورش فرو کن، اون عظمت باسنو بساز براش، برگ وبار و چوب و دهن و دماغ و تشکیلاتشو بساز. دوساعت وقت و عمرتو بذار پاش تازه بازم یکی میاد میگه چرا این انقد گرونه؟ پووف.
یه خورده چونه زدم ، صد تومن کم کرد. از بنگاه درومدم بارون شدید شده بود. قراردادمو زیر کتم نگه داشتم خیس نشه. برگشتم کارگاه. یه کدو حلوایی داشتیم، طاهره خوردش کرد با هل و دارچین گذاشت بپزه. بوی خوب و شیرینی میداد.بوش با بوی بارون و برگ درختای خیس قاطی شده بود.
من انقد ذهنم درگیر اینکه چجوری این ماه پول جور کنم بود دیگه زیاد دل و دماغ نداشتم و نه بارون و نه پاییزو نه هیچی رو درست حسابی نمیفهمیدم.
چشمم بیشتر به سه تا طاقه پارچه ای بود که از انبار درآورده بودیم گذاشته بودیم وسط کارگاه. میخواستیم اینا رو ببریم همونجایی که خریدیم ، زیر قیمت پس بدیم که پول بده بهمون. یکیش زرد بود یکیش سفید یکیش صورتی روشن. دلم نمیخواست پسشون بدم، فکر کردم تو کارگاه باشه یه وقت لازم میشه. صورتی روشنه رنگِ گلای ابوموسی اشعری بود!
آه
از ابوموسی ای که تویی سرودها می توانم کرد،
غم نان اگر بگذارد...