Фильтр публикаций


.


برای امشب کیس میخاید برید پیویش 👇
@Marefvezetor.


فقط سوپرای وطنی Vip 👇🏻
@Realityanbar
@Realityanbar


س.کص با زن دوستم

1398/5/10
سلام
اسمم امیره و 28سال دارم و مجردم و دانشجوی رشته کامپیوتر یه دوستی داشتم که اسمش محسن بود و خیلی وقت بود باهاش دوست بودم و خیلی باهم صمیمی بودیم .گذشت وگذشت تا یه روز اومد و گفت میخوام برم خواستگاری معصومه که اونموقع 20سال داشت و منم خیلی دوسش داشتم و همیشه دوس داشتم هروقت خواستم ازدواج کنم فقط اونو بگیرم که این اتفاق افتاد و من نتونستم از علاقه قلبی خودم به محسن چیزی بگم و اونا نامزد کردن باهم وتقریبا یک سال و نیم بعد نامزدیشون باهم عروسی کردن که تو این مدت معصومه چون ریز اندام بود و واقعا بدن خوشگلی داشت خیلی هم خوشگلتر و جا افتاده تر شده بود که روز به روز حسرت منو بیشتر میکرد که چرا همچین جواهری رو از دست دادم تا اینکه رفت و امد من به خونشون زیاد شده بود و اونم با این که تک دختر بود و مومن کم کم باهام راحت شده بود وحتی شماره های هم رو داشتیم تا اینکه گذشت و بعد دوسال از طریق لاین و دنیای مجازی رابطمون بیشتر شد و در حد لایک کردن وپیام فرستادن برای هم رابطه داشتیم و کم کم شروع کردیم باهم صحبت کردن تا اینکه یه شب بعد کلی چت کردن دلو زدم به دریا و از علاقه شدیدم بهش گفتم و با اینکه خیلی سختش بود و باورش براش سخت اونم شروع کرد به درد دل و گفتن احساساتش که اینکار تقریبا دو سه ماهی طول کشید تا کم کم بعضی شبا چت نیمه س..ککصی باهم میکردیم و مثلا موقع خواب میگفتم بیا بغلم بخواب و یا میبوسمت از لبات و اینجور چیزا و اونم جواب میداد و چندین و چندباری هم باهاش قرار گذاشتم جلوی درشون و میرفتم وفقط دستشو میگرفتم و صحبت میکردیم باهم تا اینکه یه شب حششرر دوتامونم زد بالا و یه چت س.ککسصی خیلی طولانی باهم کردیم که اخرشم دوتامون ارضاء شدیم اینم بگم شوهرش یا دوستم خوابش خیلی سنگین بود و خیلی زود میخوابید وصبح زود میرفت سرکار وغروب برمیگشت داشتم میگفتم بعد چت س.ککصی اون شبمون رومون تو روی هم باز شده بود و واقعا با عشق و علاقه قلبی باهم چت میکردیم یا پشت گوشی صحبت میکردیم .یادم میاد بار اولی که رو تخت کنارهم خوابیدبم وقتی کشیدمش رو خودم و ککی.یرمو اروم در اوردم و و شلوارشو به سختی تا زیر باسنش دادم پایین وکیک.یرمو گذاشتم لای پاش یه اه خیلی عمیقی کشید و نزاشت بیشتر از اون ادامه بدم و پاهاشو قفل کرده بود بهم و ککی.یرمو لای پاش فشار میداد و اجازه نمیداد حتی تتک.ونش بدم که با بغض از هم جدا شدیم که هم غذاب وجدان داشت برای هر دوتامون و هم حسرت یه عشق از دست رفته و کلی گریه کردیم بدون هیچ کار دیگه ای و با اشک از هم جدا شدیم چون واقعا عاشق هم بودبم وهمدیگه رو دوس داشتیم خیلی گذشت تا اینکه دو روز بعدش باز بعد صحبت کردنمون باهم بازم خیلی دوس داشتیم کنار هم باشیم که یادم میاد همون روز ظهر من سرکار بودم که زنگ زد گفت کوجایی دوس دارم ببینمت که منم با عجله رفتم پیشش بدون اینکه اصلا فکر کنم قراره جه اتفاقی بیفته که وقتی رسیدم منو دعوت کرد تو خونه که دیدم با یه شلوار لی مشکی و پیراهن دکمه ای قرمز منتظرمه که وقتی رسیدم و همدیگه رو بغل کردیم فهمیدم تازه از حموم در اومده وهمونجوری تو بغل هم خواست که ببرمش تو اتاق خواب ودر اتاق رو بستیم و تو اتاق تاریک رو تخت دراز کشیدیم و باعشق شروع کردیم به لب گرفتن و کم کم شروع کردیم به لخت شدن وچون من بار اولم بود واقعا خیلی ناشی بودم تا اینکه با زحمت زیاد لخت شدیم وتو بغل هم خوابیدیم که بعد کلی عشق بازی اون دمر خوابید و من خوابیدم روش چون این مدل سس.کککص رو خیلی دوست داشت وعاشق این بود که همیشع زیر بخوابه و من کک.یرمو برای بار اول از پشت گذاشتم تو کس سفید و تمیز و واقعا خیسش که از شدت شهوت هر دوتامون یه اه عمیقی کشیدبم و ومن ازپشت شروع کردم به کوبیدن و کردنش تا اینکه خسته شدیم و به بغل خوابیدیم و چون جثه اش خیلی ریز و کوچیک و ناز بود راحت تو بغلم جا گرفت وکک.یرمو از پشت گذاشتم تو کسسش و شاید باور نکنید که از یه طرف استرس و از یه طرف عشق وعلاقه به اینکه از هم جدا نشیم باعث شد تقریبا یک ساعت تمام تلمبه بزنم تو کسسش و با سینه هاش بازی کنم تا ارضاءشدم وچون تازه پریودش تموم شده بود و احتمال حاملگی نداشت البته این من نمیدونستم واون بهم گفت ومنم با تمام فشار ابمو تو کسش خالی کردم و نیم ساعتی همونطور که ک.ییرن تو کسسشش بود کنار هم خوابیدیم و بعد از بیدار شدن از هم جدا شدین و این شد سرآعاز س.کصهای جالب و بینظیری که همیشه باهم انجام میدادیم.

پایان
@dastanazadi 😈


سـ. کـ. س دور از چشم شوهر

1398/5/9

من یاسی 35سالمه خاطره ای روکه میخوام براتون بگم واقعیه.من ازدواج کردم و 2تا بچه دارم راستش خیلی س. ک. س و دوست دارم ولی مشکلی که دارم اینه که شوهرم منو ار.ضـ.ا نمیکنه یعنی توی 14 سال زندگیه مشترک فکر نکنم 5بار ا.رضـ.ا شده باشم.همیشه وقتی داستانهای س.ک .سی رو میخوندم حـ.شـ.ری میشدم ودوست داشتم منم جای اونا باشم شوهرم اصلا کـ.... ـسمو نمیخوره خیلی دوست داشتم بخوره برام یا قبل از کـ...ـردن منو نوازش کنه ولی اصلا اهمیت نمیده وهمینکه خودش ار.ضـ.ا میشه میکشه کنارخلاصه کنم من از طریق یکی از این سایتا با یه نفر آشنا شدم که توی یه شهر دیگه بود اوایل فقط نتی بود بعد کمکم تلفنی با هم صحبت میکردیم اونم مشکل منو داشت متاهل بود 2تا هم بچه داشت و زنش اصلا از سـ...ـکـ..... ـس خوشش نمیومد ارتباط ما بیشتر شد در مورد سـ...ـکـ...ـس صحبت میکردیم عکسامونو واسه هم فرستادیم خیلی دوست داشتم باهاش سـ....ـکـ... ـس داشته باشم یه بار اون اومد شهر ما ولی فقط تونستیم در حد چند دقیقه از دور همو ببینیم آخه من خیلی میترسیدم شوهرم بفهمه بعدش تصمیم گرفتیم من برم شهر اونا به شوهرم گفتم یه دکتر خوب توی فلان شهر هست نوبت بگیرم برم اونم حرفی نداشت ولی گفت شاید من نتونم ببرمت خودت باید بری منم از خداخواسته قبول کردم خلاصه نوبت گرفتم ورفتم اسمش سعید بود سعید اومد ترمینال سراغم زن و بچه هاشم فرستاده بود خونه مادر زنش و خونه خالی بود رفتیم خونش وای چه حالی داشتم سعید منو محکم توی بغـ...ـلش گرفت دا.غ شدم من خیلی حـ...ـشـ...ـریم کافیه یه کم باهام ور برن دیگه از خود بی خود میشم تلفنی بهش گفته بودم که آرزومه با شوهرم برم حموم اونم قول داده بود که خودش همه آرزوهامو برآورده کنه به محض اینکه رسیدیم خونه منو لـ...ـخت کرد وحموم برد چه حالی شدم وقتی بدن لخـ...ـتش با بدنم تماس پیدا کرد گرمای بدنش بهم آرامش میداد زیر دوش توی بغلـ..ـش بودم واون هم با کـ....ـسـ.ـم ور میرفت بعد یواش روی دوزانو نشست وشروع به خوردن کـ...ـ سم کرد واییییی دنیارو بهم دادن اولین تجربم بود تا حالا کـ...ـسـ...ـمو نخورده بودن خودش کف حموم دراز کشید منم نشستم روی دهنش واون کـ....ـسـ..ـمو میخورد هیچوقت فراموش نمیکنم وازش ممنونم اون منو به آرزوم رسوند بعد اینکه کـ...ـسـ...ـمو خوب خورد منم 2بار ار.ضـ.اشدم کـ....ـ ـیرشو توی کـ....ـسـ...ـم کرد خیلی تلمـ..ـبه زد تا آبـ.ـش اومد از حموم بیرون اومدیم اون روز من 3ساعت با سعید بودم واون 6بار منو کـ.ـرد میگفت من خیلی توی سـ...ـکـ..ـس قوی هستم درست هم میگفت اگه اون روز باز هم منو میـ.ـکرد من خسته نمیشدم یکی از بهترین روزهای عمرم بود بعد اون روز باز هم با هم ارتباط تلفنی ونتی داشتیم 2بار دیگه هم چون دکتر واسم نوبت داد رفتم ولی هر دو دفه شوهرم باهام اومد ونتونستم برم پیش سعید حالا منتظرم ماهه دیگه برسه شاید بتونم شوهرمو دست به سر کنم که بتونم توی بغل عشقم باشم و باهاش سـ...ـکـ...ـس کنم
#پایان

@dastanazadi 😈


سمیرا_خواهرزنم

1398/5/9
سلام
داستان من واقعیه اسم من محسن ده سال پیش با یه دختر به اسم سارا ازدواج کردم تپل سفید با سینه سایز 95 یه خواهر داشت به نام سمیرا که 10 سال از زنم کوچیکتره الان زنم 35 ساله وسمیرا 25 سالش برعکس خانمم سمیرا باربی زیبا دو سال بعد ازدواج با سارا کم کم تو رابطه جنسیمون مشکل ایجاد شد من داغ سارا سرد بی حس و کرخت می افتاد رو تخت منم زیاد از این حالت خوشم نمی اومد چون پدر مادر سارا مرده بودن سمیرا با ما زندگی میکرد تو خونه راحت بودیم اکثرا با یه تاپ دامن یا ساپورت جلوی من میگشت رفتم تو نخش که مخش لزنم که فهمیدم براش میخواهد خواستگار بیاد امدن چون دوس بودن زیاد طول نکشید و ازدواج کردن بعد یه سال یه روز امدم خانه دیدم سمیرا اومده و داره گریه میکنه از شوهرش پیش سارا شکایت میکرد رفتم تو پرسیدم ماجرا رو بهم گفتند که اقا عملیه وشبها هم می ره خونه رفیقاش ان شب هم چند تا دوستاش اورده بوده خانه که سمیرا در رفته بوده هر کار کردیم نشد بالاخره کار به طلاق کشید که دوباره داستان من و سمیرا شروع شد تو سگـ.ـ.ـس برای حال خودم مدام با سمیرا تو ذهنم حرف میزدم که چه کوـ..سی چه کـ.ـ.ـونی ....یه سال از طلاق سمیرا میگذشت پشت سرش میرفتم حموم رو لباسهاش جـ.ـ.ـق میزدم دیگه دل زدم به دریا گفتم من که دارم خرج دو تا زن میدهم چرا باید یکی بکنم این بار لباسهاش نشستم وقتی رفته بود بشوره اب منو دیده بود یه شب هم که دوباره سارا حال نداشت من از عمد بلند غر زدم با سارا قهر کردم صبح وقتی از اتاق امد بیرون قیافه اخموی منو دید پرسید چی شده گفتم از خواهرت بپرس رفت سراغ سارا پرسید ظاهرا بهش گفته بود که من بعدا فهمیدم که گفته بود یه بار دیگه رو لباسهای سمیرا جـ.ـ.ـ..،ـق زدم که این دفعه بعد شستن امد بیرون بهم گفت ای بیچاره گفتم خودتی گفت هستم و خندید فهمیدم که فهمیده منم که دنبال فرصت بودم ادامه دادم 
براش اوایل جوک عادی بعد سگـ...ـ،سی می فرستادم تا اینکه براش عادی شد یه بار هم که موبایلش داده بود درس کنم چند تا داستان سگـ.ـ.،س با خواهر زن براش فرستادم با عکسهای ..ّ گوشی دادم بهش شب پرسیدم درس شده بود گفت عاای بود ولی عالی یه جوری گفت که گـ.ـ.ـیرم بعنوان موفقیت یه تکونی خورد گفتم اگه ایراد پیدا کرد من درخدمتم همه جوره گفت باش خبرت میکنم
این باب سگـ.ـ،س منو سمیرا بود دیگه راحت بودیم یه بار ازم پرسید که اون روز چرا عصبانی بودی چی شده بود که منم دیگه دنبال فرصت برای پیش روی بودم گفتم ای بابا خواهرت منو گاییده کارم به جـ.،،ـق رسیده گفت بله دیدم گفتم چیو دیدب گفت کثیف کاری رو لباس زیرم گفتم ببخشید گفت نه ناراحت نشدم و کاش می تونستم کاری برات بکنم گفتم جدی گفت اره گفتم می تونیگفت چی کار کنم گفتم چشمات ببند تا بگم تا بست بغلش کردم بوسیدمش اما طولانی کمی دست و پا زد اما جدی نبود چون خودش هم همراهی میکرد سریع بغلش کردم بردم رو تختاین قدر سریع لخت شدیم که انگار زن و شوهریم تو نیم ساعت یه سگـ.ـ،س وحشیانه کردیم لباش اینقد مک زدم کبود شد رفتم سراغ صـ..،ینه هاش چه مرواریدای قشنگ دست بهش میزدم جیغ میزد از من حسـ.ری تر سمیرا بود با ولع کـ،،،،یرم منو میخورد گفتم 69 سریع برگشت من کـ.ــ،،،وس اون گـ...یر فقط صدای ش،،،هوت تو اتاقش بود تو نیم ساعت قد یه عمر تمام عقدهای سگـ،‌‌،،سی من وسارا اینجا خالی شد مدت یکسال همین طور گذشت دیگه تو سگـ.،،س با سارا راحت اسم خواهرش می اوردم که کاش ابجیت بود انهم میکردم ولی سارا باور نمیکرد تا اینکه یه بار سر زده رفته بود اتاق سمیرا لباس زیر کاندم و ... تو اتاق دیده بود با سمیرا قهر کرد حرف نمی زد منم که تو سگــ،،ـس ول کن نبودم مدام اسم سمیرا رو می اوردم که یه شب که داشتم سارا رو دیدم زیر لب میگه می خواهی صداش کنم منم گفتم اره دیدم از زیر گ..یرم پاشد گفتم شوخی کردم گفت معلومه لخت رفت بیرون کاری که نکرده بود و با سمیرا برگشت سمیرا هم متعجب ولی سارا خودش لباسای سمیرا رو در اورد بهش گفت گ..یرش بخور سمیرا هم اومد چه حالی یکی گ..یرت بخوره یکی لیست بزنه منم س..ینه هاشونو میمالیدم تا صبح بکن بکن بعد سگ...س سوم هوا روشن بود دیدم یکی اینطرفمه یکی انطرفمه اومدم حرف بزنم سارا گفت چیری نگو از این به بعد دو تا زن داری تو که خواهرم میکنی جلوی من بکن و هر سه خندیدیم

#پایان
@dastanazadi 😈


های محمدروخوردم محمدگفت میخوام درازبکشم درازکشیدمنم روش خوابیدم بازم لب میخواستم لباموگرفت

وگاززدبعدسینه هاموجوری فشاردادازدردگفتم اییی محمداروم محمدمحکم لبامومیک میزدبعدمحمدگفت دهنتوبازکن خانم خوشگله گفتم چرا؟گفت میخوام تف کنم تودهنت گفتم محمددوست ندارم یهومحمدبلندشدومنوخوابوندروتخت گفت توبامن که باشی همه چی دوست داری دهنت بازکن دهنموبازکردن تف کردتودهنم بدم میومدولی بازمحمدلباموخوردباعث شدتفش روقورت بدم بازگفت دهنت بازکن منم دهنموبازکردم تف کردتودهنم بازم خوردمش بعدمحمدشروع کردبازکردن دکمه های مانتوم وشلوارموهم دراوردیه ست قرمزپوشیده بودم محمدگفت جووون پدرتودرمیارم روانیم کردی گفتم محمدبزارمنم لباسات رودربیارم تی شرتش رودراوردم وسریع کمربندشوبازکردم وشلوارشودراوردم یه شرت مشکی پام بوددست گذاشتم روش ومالیدم خواستم درارم بخورم اجازه ندادگفت اول من تاحالابه این حدازاون شهوت نرسیده بودم همیشه فکرمیکردم شب زفافم ازخجالت میمیرم ولی اینطورنبودچون من خودم داغ بودم محمدخیفه زدرومن وشروع کردلیس زدن لبام رفت سراغ گوشام گازشون میگرفت دردم داشت گفتم توروخدامحمددردم داره گازنگیربیشتردندوناش روفشارداددستاموهم گرفت همش میگفتم اییی اروم روانی بعده گوشم نوبت گردنم بودلیس میزدوگازمیگرفت رفت لای سینه هام زبون میزدبعدنوک سینه هاموبه دندون گرفت جیغ زدم محمدگفت هیس جیغ نزن گریه کن گفتم محمدبسه توروخدابسه

گفت ایناروکه قول داده بودی نمیتونی بزنی زیرش گریه کن تابحت رحم کنم گریم نمیگرفت دردم داشت ولی گریه نکردم دوست داشتم مقاومت کنم محمدسرشوبالااوردلباموبوسیدوگفت گریه کن دخترگریه کن.بدم ازاین رفتارش میومدگفتپ باراخرته محمددیگه مگه توخواب ببینی این چیزاروروی سینه هاموگازمیزدمحمدمیگفت جووون چه نرمه اشکام ناخوداگاه ریختن محمداشکاموپاک کردوگفت الهی من فدات بشم چراگریه میکنی مگه من پیشت نیستم محمدخوابیدجفتم وبغلم کردسینه هاموتوی دستش گرفت ودوثانیه ای یه بارنوکشون روفشارمیدادبازگریه کردم محمدبوسیدم ورفت سراغ کسم مقاومتی نکردم چون دلم میخواست برام لیس بزنه پاهاموبالاگرفت چندضربه به کونمورونام زدمحکم دستشومیکوبیدروی رونام شورتمودراوردوازسوراخ کونم تاروی کسم لیس زدچه لذتی داشت داشتم ارضامیشدم که محمدگفت بسه پاشوگفتم اییی یکم دارم ارضامیشم گفت نه ارضابشی نمیتونی به من برسی خوب محمدنشست لبه تخت گفت توله بیارفتم جلوپاهاش گفت میخوام ازروی شورت کیرموخیس کنی گفتم چشم شروع کردم زبون زدن فقط ده دیقه لیس زدم خیس شدشورتش گفت حالادراردراوردم شرتشومحمدپاشدسرپامنم زانوزدم جلوش دهنموبازکردم کیروکردتودهنم یکم عقب جلوکردم راضی نبودموهاموبادستش جمع کردوخودش عقب جلومیکردیکم تندتندتلمبه میزدتودهنم بعدمیکردتاته حلقم داشت بالامیووردم محمددهنموبازکردوتف کردتودهنم گفت دهنت چراخشکه توله بازکردتاته حلقم به نفس نفس افتاده بودم موهاموکشیدگفت پاشومنم پاشدم گفت توچت میگعتی سوس سرپایی دوست داری حالامیخوام ببینم وقتی کیرم توکونته چقدرتحمل داری سرپابمونی گفتم محمدکون؟گفت اره خوشگلم دردش لذته قول میدم منوچسبوندبه دیوارپاموبالااوردوکیرشوگذاشت دره سواراخ کونم هرچی فشاردادداخل نرفت گردنموگرفت محمدگفت توله سگ شل کن گفتم محمدنمیره زورکه نیست دوتاازانگشتاشوخیس کردوکردتوکونم گفتم اویییی محمدگفت جون توهم دلت میخوادوقتی باانگشتاش توکونم تلمبه میزدابم اومدانگشتای محمدازابم خیس شده بوداوردسمت دهنموگفت لیسشون بزن انگشتاتوتک تک تودهنم ساک زدم بازتلاش کردولی توکونم نرفت گفتم بزاردفعه بعدمحمدگفت پس بایدابموبخوری اگه نکنم توکونت گفتم باشه محمددرازکشیدروتخت بعددوسه دیقه ابش که داشت میومدریختش تودهنم یکم ازش ریخت روسینم اونوهم لیس زدموخوردم مزه بدی نداشت یاشایدم مزه اب هرکی یه طوره بعدش محمدپاشدوپیشونیم روبوسیددرازشدیم پشتم به محمدبودمحمدکسمومالیدتایباردیگه ابم اومدبعدمحمدگفت میخوام دفعه بعدی بزارم توکونت برام گشادش کن منم خندیدموهموبغل کردیم ساعت11بودنیم ساعت بغل هم بودیم بعدرفتیم توی حموم محمدبدنموشست وکیرش بازراست شدبراش ساک زدم ابش روریخت روسینه هام لباسامون روپوشیدیم محمدمنورسوندنزدیک خونمون ازم لب گرفت واومدم خونه گرنموسینه هام کبودشده بورن عکسشونوواسه محمدفرستادم گفت هردفعه بیشترازدفعه قبلی کبودت میکنم عاشقه سکس خشنم من امیدوارم ازداستان اولین سکسمون خوشتون اومده باشه توروجان هرکی دوست داریدفحش ندیداگه خواستیدداستان سکس بعدش که محمدگذاشت توکونم یااززندگی الانم براتون مینویسم

#پایان
@dastanazadi 😈


1398/5/9

سلام دوستای گلم من زهره هستم ومیخوام داستان سکس هاموباشوهرم براتون بگم
من قدبلندی دارم ووزنم هم متناسب قدمه همیشه مامانم میگه بایدیکم لاغرکنم ولی واقعانمیتونم من قدم175ووزنم 65رونای خیلی توپولی دارم بخاطره اینکه بدنسازی کارمیکنم ولی سینه هاموسفت نکردم زیادچون شوهرم اقامحمددوست نداره من سایزسینه هام 75.ازاشنایی منوشوهرم بگم براتون که ازهمین تلگرام بودومن اوایل چون نمیخواستم بهش پابدم گفتم متاهلم ولی بعددوماه وابستگی شدیدبه محمدپیداکردم وقتی حرف ازازدواجش میزدگریه میکردم چون واقعادوستش داشتم ماشهرستان زندگی میکنیم وفاصله ی خونه ی ماتاپیش خونه ی محمدیک ساعته محمدبوتیک داره ومهندسی میخونه وخونه وماصین وهمه چی هم داره من 15سالم بودومحمد22سالش ولی عاشقی مگه سنوسال میشناسه شایدفکرکنیدمن سنم کمه عقلم نمیرسیده ولی من عقلم 5سالی ازخودم بزرگتره اینومن نمیگم بلکه بقیه میگن.وقتی محمدفهمیدمن متاهل نیستم رفتارش عوض شدیک سردشدهمین باعث ناراحتی من بودبه محمدکه درباره سردشدنش پرسیدم گفت چیزه خاصی نیست مشکلات خودشه که حل میشه منم زیاددنبالش رونگرفتم محمدیه روزگفت که میخوادبیاددیدن من خیلی خوشحال بودم اونروزمدرسه روپیچوندم ورفتیم ازدکترهم گواهی پزشکی گرفتیم که مثلامن مریض بودم.وقتی توی ماشین محمدنشستم یکم ترس داشتم ترس ازاینکه بخوادانتقام دروغگ هایی که گفتم روازم بگیره همش زیرلب صلوات میفرستادم الان که بهش فکرمیکنم خندم میگیره رفتم باپسربیرون غریبه وصلوات؟انتظارداشتم خداهم کمکم کنه.شیشه های ماشین دودی بودبخدادروغ نمیگم دودی75درصدبودشایدفکرکنیدجوسازی میکنم ولی بخدادودی بودمیدونستم محمدمیخوادیه حالی بکنه بامن چون توچتاهمش میگفت تلافی دروغتوجبران میکنم منم میپرسیدم چطورمیگفت بالبات.من تااون موقع بخداازهیچکس حتی لب هم نگرفته بودفقط چتی باچندنفربودم واگه هم چیزی بوده درحده سکس چت یاتلفنی نه بیشتر.من واقعاخیلی داغم حتی باحرفای محمدهم کسمومیمالیدم خودم همیشه کسموتمیزمیکردم اخه ازکس موداربدم میادوقتی هم رفتم پیشه محمدچون باخودم فکرمیکردم لاپام بزاره یاشایدم کونم تمیزباشم توی ماشین نشستم پاهام میلرزیدشروع کردیم بامحمدحرف زدن پرسیدم کجامیری که گفت یه جای خلوت گفتم نه چراجای خلوت؟گفت مگه نمخوای به عشقت یه حالی بدی گفتم خب درهمون حدکه قولش دادم (یعنی لب وسینه)گفت توماشین نمیشه گفتم پس بیخیال شونگاه کرداخم کردبهم گفت خیلی ازمن میترسی ها مگه نمیگی دوستم داری ثابت کن.منم گفتم باسکس محمدگفت نه فقط درهمون حدکه میخوای من زوری کاری انجام نمیدم.(اینم بگم قبلاتوتلگرام برام عکس کیرشوفرستاده بودمیگفتم 18سانته ولی خیلی کلفت بودوسفیدمن عاشقه کیرای سفیدم ازکیرسیاه متنفرم دلم میخواست لیسش بزنم کیرشووتاته حلقم حسش کنم)گفتم محمداگه جان پادرتوقسم بخوری که منونمیکنی باهات میام گفت به جانه مادرم به ناموسم قسم جزچیزی که توبخوای خانمم کاری دیگه انجام ندم.منم گفتم باشه بریم رفتیم جلوی خونه سه طبقه ساعت8صبح بودکوچه خلوت بودمحمداومدکنارمنوباهم رفتیم سمت خونه کلیدانداخت به درپرسیدم خونه خودته محمدگفت نه خونه دوستمه گفتم باعشقم میخوام بریم بیرون نمیدونم کجابریم اونم گفت من که ساعت 7میرم سرکارواسه خودتون بیایدخونه من اگه میخوایدازمحمدپرسیدم باهمین دوستت مشروب خوردیداوندفعه(اخه یه بارمحمدتوتلگرام که چت میکردیم بهم گفت مست کرده خیلی دلش سکس میخوادزنگ زدمنم تلفنی براش اه وناله کردم ارضاشد)محمدگفت اره بارضاوصادق مست کردیم اینجاازکجامیدونی شیطون؟منم خندیدم گفتم دیگه باهوشم محمدهم گفت نه توخل منی اروم ازپله هارفتیم بالاوخونه رضاطبقه دوم بودرفتیم داخل خونه خیلی مرتب نبودرفتم نشستم روی یکی ازمبلامحمدتااونموقع به من دست هم نزده بودلپموبوسیدوگفت چی میخوری خوشگل خانم منم گفتم هیچی بیابشین محمدچشمکی زدواومدپیشم گفت معلومه زده بالامنم ریزخندیدم محمدگفت میای بریم تواتاق؟منم گفتم مگه تخت هست اونجا؟محمدگفت اره یه تخت دونفرست رضاخریده واسه خودشودوست دخترش.بازخندیدم محمداومدسمتم دستشودورم حلقه کردورفتیم سمت اتاق خیلی داغ بودم من وقتی داغ میشم لبه های کسم میخاره.محمدنشست روتخت گفتم بیابغلم خواستم مانتوم رودرارم اجازه ندادگفت بیامیخوام لباتوبیچاره کنم نشستم دقیقاروکیرش که هنوزراست نشده بودکه بعدافهمیدم تاخیری زده اقامغنعم روازسردراوردوبافت موهام روهم بازکردمحمدموهام یکم بلنده وزیتونی رنگ تقریبامحمدگفت من موی بلندخیلی دوست دارم منم تواوج شهوت بودم گفتم من ماله توام عشقم محمدگفت جون ولباشورولبام گذاشت بوسیدشون چندباربوسیدبعدشروع کردزبون زدن لبام خیلی خوب بودمحمدانگشت شصتش روتوی دهنم کردودهنموبازکردبعدلب پایینمومیک میزداب ازکسم میریخت اگه اونموقع محمدتااخرکیرشوتوی کونم میکردهم کاری نداشتم منم لب


اولین س‍ ‍ک‍ ‍س من با شریک شوهرخاله

1398/5/9

این داستان کامل واقعا است و هیچ گونه دروغ توش نیست خواهش فوش ندید هرچی هم میگید خودتون هستین ..... از خودم بگم سنم ۱۷سال هست قد ۱۷۵ وزنم ۸۰کیلو هست سفید بدون یک تار مو و ون طرف که من س‍ ‍کس داشتم باهاش مرد حدود ۴۰ساله بود ریش هم داشت پدرسگ چشماش ابی بود خیلی خوشتیپ بود و اما بعد ????
داستان از ونجا شروع شد که من خونه خالم بودم شوهر خاله من بنکاه املاک داشت 
من روزا میرفتم بنگاه می نشستم بنگاه پاین خونه بود تو بنگاه شوهر خاله من یک شریک داشت یک روز که تو بنگاه بودم شوهر خالم رفت بود شریکش تنها بود من رفتم رو صندلی نشستم بعد یک از رفقای این شریکه شوهر خاله من بود من نشسته بودم که 
این شریکه اومد کنار من نشست و با ون حرف میزد بعد من حس کردم یکی چیزی با باس‍ ‍ن من بر خورد می کنه جالب اینجا هست جانمازی رو رو دستش و صندلی جوری گذاشته که رفیقش نبینه بعد اقا دستشو اور چسبوند به باسن من منم بگی نگی خوشم ومد میخاستم بدونم چیکار می کنه یکم خودمو کج کردم دیدم وای دستش بیشتر ومد طرف من 
بعد نیم ساعتی رفیقش رفت رفیقش که رفت من نیگاش کردم بهم چشمک زد گفتی کلک خوشت میاد منم یک نگاهی کردم هیچی نگفتم بعد دستمو گرفت برد پشت بنگاه ونجا چایی درست می کردن دیدم دستشو گذاشت رو ک‍ ‍یرم یکم واسم جغ زد بعد دست منو گرفت گذاشت رو ک‍ ‍یر خودش 
من یکم ترسیدم به بهانی که برم ببینم کسی نیست در رفتم رفتم بالا خونه یکم نشستم بعد رفتم پشت بام خونه از ونجا قشنگ جلوی در بنگاه معلوم بود دیدم بیرون واستاده تو بنگاهم کسی نبود اقا دیدم بهم گفت بیا پاین گالن رو ببرم اب کن از تو خونه من رفتم پایین بهم گفت کلک کجا فرار کردی من گفتم خو من خجالتم میشه گفت امشب که بنگاه رو بستم سر خیابان منتظرتم بیا باهم میریم یه دور میزنیم شب که شد من یکم می ترسیدولی دلم میخواست برم اقا دل زدم به دریا رفتم دیدم واستاده سوار ماشین شدم ماشینش پارس بود سوار شدم رفتیم یک دور زدیم دیدم پیچید تو یک کوچه جلو یه خونه واستاد ترسیدم ولی با خودم اسپره فلفل داشتم برای امنیت خودم ورداشته بودم جلو خونه واستاد گفت پیاده شو بریم تو منم با ترس پیاده شدم رفتیم تو خونه رو مبل نشستم رفت واسم من خودش شربت اورد بعد که خوردیم دستشو اورد طرف شلوارم شلوارمو بیرون کرد ک‍ ‍یر منم سیخ شد یکم جغ زد بعد بهم گفت حالا تو برام یکم ج‍ ‍غ بزن منم خوشم ومد براش زدم بعد بهم گفت حالا بخواب من خوابیدم ون کرم اورد رو کیر خودش سواراخ من زد بعد یواش ک‍ ‍یرشو کرد تو ک‍ ‍ونم همین که سرش رفت خیلی درد گرفتم کیرش کوچیک بود ولی خیلی کلف بود میخاستم در برم که دستای منو گرفت نزاشت**** برم ۵دیقه ک‍ ‍یرشو حرکت نداد بعد شروع کرد تلبه زدن دردش کم تر شده بود میخاست ابشو بریزه تو که من نزاشتم ریخت بیرون بعد ۲۰دیقه دباره شروع کرد منو بغل کرد بوسید با ک‍ ‍ونم ور میرفت دباره دیدم ک‍ ‍یرشو تو ک‍ ‍ونم کرد دباره منو گ‍ ‍اید این دفه درد کمتر داشتم حسابی حال کردم بعد برام یک دست جغ زد بعد با هم یک حموم کردیم تو حموم هم یکم حال کردیم بعد که از حموم ومدیم بیرون لباس پوشیدم سوار ماشین شدیم منو رسوند خونه بهم پول داد که به کسی نگم منم ورداشتم رفتم خونه بعد از ون چند بار دیگه هم س‍ ‍کس داشتم باهاش الان ۵سال میشه ندیدمش از بنگاه هم بیرون شده بود خیلی ازش خوشم میدمد داستان بعدی ادامه دارد.
#پایان

@dastanazadi 😈


و تو کس مامانم جاداد مامانم یه جیغ بلند کشید گفت آخ علی جون بکن

دیشب سیر نشدم کس و کون من کیرتو میخواد و آه واوه کمی که از کس کرد مامانم درخواست گاییدن کونشو کرد من نمیدونم کیر بزرگ پدر چطوری تو سوراخ کون مامانم فرو میره مامانم با دستاش کونش باز کرد بابام کمی ژل به سوراخو سر کیرش مالید کیرشو آروم آروم فرو کرد سوراخ تنگ کون مامانم انگار کیر بابامو داره میمکه تو خودش صدای مامانم کل خونه رو برداشته بود باور کردنی نبود بابام همه کیرشو تا خایه تو کون مامانم فرو کرد مامانم از شدت لذت جیغ میکشید میخوامش همه شو میخوام تخامتم فرو کن خایه های بابام کامل چسبیده به کون گنده مامان بعدش تلمبه تو کون مامانم شروع شد تازه صدای مامانم بلند شد فکر کنم کل همسایه ها داشتند صدای مامانمو میشنیدند با یه دست کسشو میمالید از طرفی هم گیر گنده بابام تا آخر فرو میرفت طوری خایه میخور به کس تقریبا صورتی رنگ مامانم بابام مامانمو بلند کرد گفت دستتو بذار رو دیوار کونتو تا جایی که میتونی بده عقب تازه من متوجه بزرگی کون مامانم شدم پستون سمت چپشم معلوم بود که با تلمبه شدید بابام تو کون مامانم تکون میخوردند تا اینجا که نگاه کردم دیگه خسته شدم تقریبا چیزایی که میخواستم ببینمو دیده بودم کوله مو برداشتم آروم از خونه زدم بیرون حدود دو ساعت دیگه برگشتم خونه مامانم حموم بود بابام معلوم بود از حموم اومده!
فقط همین یه بارو نگاه کردم و دیگه هیچوقت دنبالش نبودم که بخوام دوباره ببینم واسه من که حال آنچنانی که شاید تو تصور بعضی از دوستان باشه نداشت!

#پایان

@dastanazadi 😈


بابا_و_مامان

1398/5/9

اسم من امیر29 از تهران این اولین باره دارم یه خاطره سکسی تعریف میکنم خیلی دوست دارم داستانم چاپ بشه!داستانم درباره سکس بابا و مامانمه دروغم نمیگم چون اصلا چیز خاصی نیست و تو همه خونه ها اتفاق میفته که خیلیا هم میبینند یا صداشونو بشنوند! یه بارم بیشتر واسم اتفاق نیفتاده که واسم خیلی جالب بود البته صداشونو حین سکس زیاد شنیدم که شاید بهشون اشاره هم کردم!آدما تو سکس کلی فرقشونه با حالت عادی که بعضی موقعها این فرق واقعا تعجب برانگیزه مخصوصا در مورد خانوما حداقل درباره مامان من که اینطور بود!
بابای من کارمند جهاد کشاورزیه و مامانم خونه داره ما یه خونواده 5 نفره هستیم که وضع مالیمون بد نیست هم بابا هم مامان آدمای خوش استیل و خوش قیافه ای هستند مخصوصا 10 سال پیش که این اتفاق افتاد!
اتاق بابا مامانم پنجره ای نداره که به اتاق دید داشته باشه ولی بعضی شبا شده که من خواستم برم دستشویی یا آب بخورم صداشونو از تو اتاق میشنیدم که در حال صفا کردن بودند البته صدای خانوما خیلی بیشتر از آقایون میاد!
مامان من قدش حدودا 165 وزنشم تقریبا 70 بود شکم تقریبا نداشت به جاش کون برآمده ای داشت بابامم 185 و وزن 80 که بابام کیر بزرگی داره که من چند باری دیدم مخصوصا که بچه بودم یه کیر حداقل 19 سانتی و کلفت که مامانم با کون برجسته و خوش فرمش تونسته جوابگوی کیر بابام باشه!
مامان من در حالت عادی یه خانم زیبا و نجیب و خوش برخورده ولی موقع سکس اصلا آدم باورش نمیشه که این همون زنه!خلاصه کلام فکر نکنم کمتر زنی مثل مامان من حشرش بالا باشه ناخواسته صداش توسکس میره بالا به خاطر همین تو خونه ما کسی نیست که حداقل چندین بار صدای مامانمو حین سکس نشنیده باشه کافیه شبی که بابام داره مامانمو میکنه از اتاق خودت بیای بیرون تا کامل حرفای مامانمو بفهمی و از صداها و چیزی که دیدم فهمیدم مامانم عاشق کون دادنه!و کونشم واقعا ساخته شده واسه گاییدن!یه شب که صدای مامانم میومد با صدای بلند و حشری از بابام درخواست میکرد که از کون بکندش که بابامم با صدای آرومتری که باید دقت میکردی تا بفهمی میگفت باشه عزیزم حتما کون خوشگلتو میگام فقط کمی آرومتر باش بچه ها صداتو نشوند!در ضمن من دو خواهر کوچکتر از خودم دارم که مطمئنم اوناهم صداهای مامانمو کم نشنیدن!
ظاهر مامانم تو خونه کاملا معمولیه اینکه فکر کنید بد لباس بپوشه پستان یا ران و کس و کونش معلوم باشه اصلا اینطوری نیست گفتم مامان من توسکس کاملا یه نفر دیگه میشه که مشکلی هم نیست نوش جونش من فقط میترسم خواهرام تحت تاثیر قرار بگیرند اینم بگم یکی از خواهرای من برخلاف مامانمو اون یکی خواهرم تو خونه خیلی خیلی آزاد لباس میپوشه که پستونشو میشه دید چند باری هم شده کسشو دیدم البته من ذره ای به خونواده خودم نظر ندارم!
یه روز جمعه من با گروه رفتم واسه کوهنوردی ولی متاسفانه تقریبا اوایل راه بودیم که پای یکی از بچه ها پیچ خورد و دیگه قادر به ادامه راه نبود من داوطلب شدم که باهاش برگردم به شهر رفیقمو رسوندم خونه شون خودمم اومدم طرف خونه حدودای 11 یا 11.5 رسیدم خونه وارد خونه شدم اومدم برم اتاقم که صدای بابا و مامانمو از تو اتاقم شنیدم که در حال سکس بودند اتاق منم یه پنجره رو به بالکن داره هوس کردم که سکسشونو تماشا کنم آروم رفتم تو بالکن رسیدم پشت پنجره اتاقم از شانس خوب من هم پنجره باز بود که صداشون کامل شنیده میشد هم پرده کشیده شده البته نه تا آخر طوری که میشد فضای اتاقو از گوشه پرده کامل دید!احتمالا به خاطر پنجره اتاق اومده بودند تو اتاق من یا دلیل دیگه ای داشت که من نمیدونم!
اتاقو که نگاه کردم دیدم مامانم دمر رو تشکی که کف اتاق انداخته بودن دراز کشیده و کونشم داده بالا بابامم کیر گندشو کرده تو کوس مامانم پوزیشنشون طوری بود که من کاملا پشتشون بودم و از گوشه کنار رفته پنجره به همه چی کامل دید داشتم.اولین بارم بود که مامانمو بدون لباس میدیدم کسشو تقریبا همه شو میدیدم ولی سوراخ کونش معلوم نبود چون بابام مانع دید بود پستان سمت راستشم تا حدودی معلوم بود!
مامانم بلند بلند آه میکشید علی منو بکن کیرتو فرو کن تو سوراخام علی من کیر میخوام منو بکن بابامم با ضربات مقطعی و تقریبا محکم کیرشو تو کس مامان فرو میکرد خیلی زود تغییر حالت دادند بابام از مامانم خواست که قمبل کنه سرشو بذاره رو زمین کونشو کامل بده بالا اینجا بود من تونستم کس و کون و سوراخ کون مامانمو کامل ببینم فقط میتونم بگم محشر محشر وحشر بودند این صحنه با این که من هیچ وقت به مادرم نظر نداشتم حتی وقتی صدای دادنشومیشنیدم اصلا برام مهم نبود ولی این کون سفید تقریبا بزرگ با یه سوراخ روشن که اصلا بهش نمیخورد گشاد باشه با یه کس فوق العاده تمیز و سکسی ناخواسته کیرمو بلند کرد بابام کیرشو گذاشت رو سوراخ کس و با یه فشار نصف بیشترش


ن شوهر داره بع
د يک مدت ازم قول گرفت اگه دوستيموبا سوگل ( سوگل دوست دختره شهرام بود که مامان شهرام اصلاً ازش خوشش نميامد ) بهم بزنم منم سعي ميکنم اونو با تو هم دوست کنم شهرام گفت خودمم فکر نميکردم مامانم بتونه انو براي من جورش کنه همين طوري که صحبت ميکرديم من وارد يک سايت سکسي ايراني شديم و يک داستان سکسي ضربدري که يک زن و شوهر با يک مرد غريبه دوست ميشن و 3نفري با هم سکس ميکنن رو خونديم بعد من رو به شهرام کردم و گفتم عجب مرداي بي غيرتي پيدا ميشن ( ميخواستم ببينم نظر شهرام در اين مورد چيه ) شهرام گفت : هر کسي يه جور حال ميکنه بعد به شهرام گفتم تو دوست داري يک زنو جلو شوهرش بکني ؟ خنديد و گفت : آره حال ميکنم ولي بيشتر از اون خيلي دوست دارم يک زنو جلوي برادرش بکنم بعد خنديدم گفتم راست ميگي ؟ گفت آره اگه يک برادر با خواهر سراغ داري براي منم بيار گفتم آره سراغ دارم گفت جدي ميگي ؟ گفتم آره ولي خواهره خبر نداره تو هم ميشناسي شهرام گفت جدي ؟ اون کيه ؟ گفتم من هميجوري که نگام ميکردگفتم : البته فقط تو شهرام - گفت شوخي ميکني ؟ با جديت گفتم نه گفت يعني اگه من يک روز بکنمش و تو بفهمي ناراحت نميشي ؟گفتم : نه. شهرام گفت : راستشو بخواي ديروز که خواهرت اومد خونه ما من کردمش و من خونه بودم منم خنديديم و گفتم پس حالا که مامانت نيست بلند شو زنگ بزن بگو خواهرم بياد منم پشت پرده ديد ميزنم شهرام بلند شد و تلفن کرد و به خواهرم گفت:گفت کيرم بد جوري واست راست کرده منتظرتم چند دقيقه بعد خواهرم اومد و به همراه شهرام وارد اتاق شدن اول همديگرو لخت کردن بعد شهرام حسابي از جلو و عقب خواهرمو کرد از اخر هم شهرام آبشو ريخت رو سينه هاي خواهرم بعد از اون خواهرم بدونه اينکه آب مني رو از رو سينش پاک کنه لباساشو پوشيد و رفت

#پایان
@dastanazadi 😈


1398/5/9

من يک خواهر دارم که در حال حاضر 33 سالشه واسمش شهين است يک دختر12ساله هم داره بنام الناز اين خواهره بنده يک زن چادري هست که بعضي وقتها اگه وقت ميکرد منو نصيحت ميکرد .يک روز که اتفاقي فهميد من دوست دختر دارم خيلي ناراحت شد و کلي نصيتم کرد که اينکارا خوب نيست و.....تابستان گذشته شوهر خواهرم براي يک سفر کاري رفت کانادا و تا 6 ماه هم بر نميگشت .ضمنا اينو هم بگم که در آپاتمان کناري خواهرم يک زن مينسال حدود45سال که اسمش منيژه بود و شوهرش 3 سالي ميشد فوت کرده با پسرش به نا م شهرام که24داشت( که خوشتيپ وخوشگل بود) زندگي ميکرد که با توجه به رفت و امد زيادي که من به خانه خواهرم داشتم با شهرام دوست شدم.منو شهرام انقدر صميمي بوديم که از همه چيزه زندگي هم خبر داشتيم بعد يک هفته که شوهر خواهرم به کانادا رفت يک روز عصر رفتم خونشون ديدم خواهرم يک بلوز و دامن چسب بدن پوشيده و جلوي آينه موهاي فر زده شوژل ميزنه و يک مانتوي سفيد اندامي که کاملا چسب بدنش بود و انداموشوميزد بيرون ؛ پوشيد و به من گفت :اين مانتو رو تازه خريدم بهم مياد منم گفتم آره ولي تو که از اين مانتوهاي تنگ نميپوشيدي گفت زير چادر معلوم نميشه بعد چادرشو سرش کرد و رو به من کرد وگفت اين منيژه خانم يکمي کسالت داره و پسرش هم نيست من ميرم يک سري ازش بزنم. الناز هر چي خواهش کرد تا اونم بره خواهرم قبول نکرد و گفت نه منيژه خانم مريضه و ميخواد استراحت کنه. به منم گفت من تا يک ساعت ديگه ميام ورفت حدود نيم ساعت بعد تلفن زنگ زد گوشي رو که برداشتم ديدم شوهر خواهرم از کانادااست سريع رفتم تا خواهرمو از خونه منيژه خانم صدا کنم وقتي در زدم منيژه خانم درو باز کرد؛ هم منو ديد بد جوري هول کرد؛ گفتم به خواهرم بگيد تلفن از کانادا واگه ميشه بگيد شهرام بيا دم در کارش دارم گفت: که شهرام نيست و رفته خونه عموش و تا فردا نمياد الان خواهرتو صدا ميزنم و فورا درو بست چيزي که برام جالب بود اين بود که من اصلا کسالتي در وجود منيژه خانم نديدم بعد که خواهرم اومد که جواب تلفن رو بده وقتي رويه مبل نشست ناگهان ديدم يکي از دکمه هاي مانتوي خواهرم بازه و کمي از لختيه بدن خواهرم معلوم با خودم گفتم اينکه موقعي که رفت لباس تنش بود حالا چراهيچ لباسي زيره مانتو برش نيست؟! بعد از اينکه تلفنش تموم شد دوباره به خونه منيژه خانم رفت و من بدجوري به اون شک کردم با خودم گفتم نکنه خواهرم با منيژه هم جنس بازي ميکنن اما باز گفتم نه اون اصلا اهل اين حرفا نيست.
بعد از حدوا 25 دقيقه يکي در اپارتمانو زد من رفتم درو باز کردم ديدم خواهرمه؛ وقتي ميخواست بياد تو چنان بوي مني(آب کمر)خورد تو صورتم که يک لحظه سرم گيج رفت بعد گفت من ميرم دوش بگيرم بعد از حمام اومد الناز گفت بايد برام ديکته بگي منم از فرصت استفاده کردم و بهانه دستشويي رفتم سراغ رخت چرکاشون و ديدم همون لباسي که ساعتي پيش تنش بود الان تو لباساي کثف است وقتي بو کردم ديدم بو مني ميده و قسمت جلوي لباس خيس است وقتي دست زدم درست معلوم بود که با ابه مني خيس شده چون کاملا لزج بود و بوي آب مني ميده.
بلا فاصله بيرون امدم و به خواهرم گفتم من ميرم بيرون زود ميام.رفتم بيرون و از تلفن عمومي خونه منيژه خانم زنگ زدم ديدم شهرام تلفن رو برداشت ديگه مطمئن شدم منيژه خانم به من دروغ گفته و شهرام خونه عموش نيست با خودم گفتم يعني شهرام با خواهرم سکس داشته و مامانش هم خبر داره از خواهرم يک همچين کاري بعيد بود ازاون لحظه به بعد يک احساس ديگه به خواهرم پيدا کردم وياد حرف شهرام افتادم که يک بار به من گفت: من عاشق سکس با يک زن سفيد و خوشگل که بدن خوش اندام ودست و پاش گوشتي باشه وقتي خوب فکر کردم ديدم خواهر من همون مشخصاتي رو داره که شهرام برام تعريف کرده بود.
وقتي به خونه خواهرم برگشتم اينبار يه جوره ديگه نگاش کردم واي عجب بدني داشت مثل هلو؛هم خوش اندام بود هم دست و پاش گوشتي بود وقتي نگاه به کونش کرد م يک لحظه کيرم بلند شد عجب کوني داشت شب موقع خواب به سکس شهرام با خواهرم فکر کردم و يک دست جلق جانانه به ياد سکس اونا زدم ! روز بعد به شهرام زنگ زدم و شهرام گفت بيا پيش من کسي خونمون نيست مامانم رفته خونه خالم و تا شب نمياد و منم سريع رفتم خونشون بعد با هم نشستيم پشت کامپيوتر و رفتيم تو اينترنت من گفتم بريم تو سايت سکسي؛ شهرام خنديد و گفت چيه تو کفي؟ کفتم آره بد جوري گفت: اتفاقا من ديروز روي يک خانم بودم مثل هلو؛ جات خيلي خالي بود عجب حالي کردم منم گفتم کس جديد گير آوردي بيارش منم بکنمش پولش هرچي بشه ميدم شهرام گفت نه خره کس نيست شوهر داره جز منم به کسي نميده گفتم چه جوري دوست شدي گفت دوست مامانمه؛ گفتم مامانت خبر داره گفت: به کسي چيزي نگي مامانم برام جورش کرد گفت : وقتي به مامانم گفتم عجب دوستي داري اولش دعوام کرد گفت او


س.کص با زن دوستم

1398/5/5
سلام
اسمم امیره و 28سال دارم و مجردم و دانشجوی رشته کامپیوتر یه دوستی داشتم که اسمش محسن بود و خیلی وقت بود باهاش دوست بودم و خیلی باهم صمیمی بودیم .گذشت وگذشت تا یه روز اومد و گفت میخوام برم خواستگاری معصومه که اونموقع 20سال داشت و منم خیلی دوسش داشتم و همیشه دوس داشتم هروقت خواستم ازدواج کنم فقط اونو بگیرم که این اتفاق افتاد و من نتونستم از علاقه قلبی خودم به محسن چیزی بگم و اونا نامزد کردن باهم وتقریبا یک سال و نیم بعد نامزدیشون باهم عروسی کردن که تو این مدت معصومه چون ریز اندام بود و واقعا بدن خوشگلی داشت خیلی هم خوشگلتر و جا افتاده تر شده بود که روز به روز حسرت منو بیشتر میکرد که چرا همچین جواهری رو از دست دادم تا اینکه رفت و امد من به خونشون زیاد شده بود و اونم با این که تک دختر بود و مومن کم کم باهام راحت شده بود وحتی شماره های هم رو داشتیم تا اینکه گذشت و بعد دوسال از طریق لاین و دنیای مجازی رابطمون بیشتر شد و در حد لایک کردن وپیام فرستادن برای هم رابطه داشتیم و کم کم شروع کردیم باهم صحبت کردن تا اینکه یه شب بعد کلی چت کردن دلو زدم به دریا و از علاقه شدیدم بهش گفتم و با اینکه خیلی سختش بود و باورش براش سخت اونم شروع کرد به درد دل و گفتن احساساتش که اینکار تقریبا دو سه ماهی طول کشید تا کم کم بعضی شبا چت نیمه س..ککصی باهم میکردیم و مثلا موقع خواب میگفتم بیا بغلم بخواب و یا میبوسمت از لبات و اینجور چیزا و اونم جواب میداد و چندین و چندباری هم باهاش قرار گذاشتم جلوی درشون و میرفتم وفقط دستشو میگرفتم و صحبت میکردیم باهم تا اینکه یه شب حششرر دوتامونم زد بالا و یه چت س.ککسصی خیلی طولانی باهم کردیم که اخرشم دوتامون ارضاء شدیم اینم بگم شوهرش یا دوستم خوابش خیلی سنگین بود و خیلی زود میخوابید وصبح زود میرفت سرکار وغروب برمیگشت داشتم میگفتم بعد چت س.ککصی اون شبمون رومون تو روی هم باز شده بود و واقعا با عشق و علاقه قلبی باهم چت میکردیم یا پشت گوشی صحبت میکردیم .یادم میاد بار اولی که رو تخت کنارهم خوابیدبم وقتی کشیدمش رو خودم و ککی.یرمو اروم در اوردم و و شلوارشو به سختی تا زیر باسنش دادم پایین وکیک.یرمو گذاشتم لای پاش یه اه خیلی عمیقی کشید و نزاشت بیشتر از اون ادامه بدم و پاهاشو قفل کرده بود بهم و ککی.یرمو لای پاش فشار میداد و اجازه نمیداد حتی تتک.ونش بدم که با بغض از هم جدا شدیم که هم غذاب وجدان داشت برای هر دوتامون و هم حسرت یه عشق از دست رفته و کلی گریه کردیم بدون هیچ کار دیگه ای و با اشک از هم جدا شدیم چون واقعا عاشق هم بودبم وهمدیگه رو دوس داشتیم خیلی گذشت تا اینکه دو روز بعدش باز بعد صحبت کردنمون باهم بازم خیلی دوس داشتیم کنار هم باشیم که یادم میاد همون روز ظهر من سرکار بودم که زنگ زد گفت کوجایی دوس دارم ببینمت که منم با عجله رفتم پیشش بدون اینکه اصلا فکر کنم قراره جه اتفاقی بیفته که وقتی رسیدم منو دعوت کرد تو خونه که دیدم با یه شلوار لی مشکی و پیراهن دکمه ای قرمز منتظرمه که وقتی رسیدم و همدیگه رو بغل کردیم فهمیدم تازه از حموم در اومده وهمونجوری تو بغل هم خواست که ببرمش تو اتاق خواب ودر اتاق رو بستیم و تو اتاق تاریک رو تخت دراز کشیدیم و باعشق شروع کردیم به لب گرفتن و کم کم شروع کردیم به لخت شدن وچون من بار اولم بود واقعا خیلی ناشی بودم تا اینکه با زحمت زیاد لخت شدیم وتو بغل هم خوابیدیم که بعد کلی عشق بازی اون دمر خوابید و من خوابیدم روش چون این مدل سس.کککص رو خیلی دوست داشت وعاشق این بود که همیشع زیر بخوابه و من کک.یرمو برای بار اول از پشت گذاشتم تو کس سفید و تمیز و واقعا خیسش که از شدت شهوت هر دوتامون یه اه عمیقی کشیدبم و ومن ازپشت شروع کردم به کوبیدن و کردنش تا اینکه خسته شدیم و به بغل خوابیدیم و چون جثه اش خیلی ریز و کوچیک و ناز بود راحت تو بغلم جا گرفت وکک.یرمو از پشت گذاشتم تو کسسش و شاید باور نکنید که از یه طرف استرس و از یه طرف عشق وعلاقه به اینکه از هم جدا نشیم باعث شد تقریبا یک ساعت تمام تلمبه بزنم تو کسسش و با سینه هاش بازی کنم تا ارضاءشدم وچون تازه پریودش تموم شده بود و احتمال حاملگی نداشت البته این من نمیدونستم واون بهم گفت ومنم با تمام فشار ابمو تو کسش خالی کردم و نیم ساعتی همونطور که ک.ییرن تو کسسشش بود کنار هم خوابیدیم و بعد از بیدار شدن از هم جدا شدین و این شد سرآعاز س.کصهای جالب و بینظیری که همیشه باهم انجام میدادیم.

پایان

@dastanazadi 😈


فقط سوپرای وطنی Vip 👇🏻
@soloboysvip
@soloboysvip


ﺯﺍﺩﻩ ﺧﻮﺷﮑﻠﻢ ﺭﻭ ﭼﻮﭼﻮﻟﻢ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺯﺑﻮﻧﺸﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ﻭ ﺗﺮﺷﺤﺎﺕ ﮐﺴﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺑﺎ ﭼﺸﺎﯾﻪ ﺁﺑﯽ ﻭ ﻧﺎﺯﺵ ﺑﻬﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻗﺮﺑﻮﻧﺶ ﺑﺮﻡ ﻫﺮﭼﯽ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺎﻻ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﻤﻮ ﻟﯿﺲ ﺑﺰﻥ ﺯﺑﻮﻧﺸﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﻟﺬﺕ ﺟﯿﻎ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﺁﻭﺭﺩﻣﺶ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺴﻤﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺗﻦ ﺗﻦ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺟﯿﻎ ﺯﺩﻡ ﻣﻦ ﮐﺴﺸﻮ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﺴﻤﻮ ﯾﻮﻫﻮ ﺟﯿﻐﻢ ﺭﻓﺖ ﻫﻮﺍ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻡ ﺑﻌﺪﻡ ﮐﺴﺸﻮ ﻣﺎﻟﯿﺪﻣﻮ ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﻟﯿﺲ ﺯﺩﻡ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﺎ ﺩﺭﯾﺎ ﻫﻢ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺻﺐ ﻟﺨﺖ ﺗﻮ ﺑﻐﻞ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻣﻨﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺗﺮ ﺷﺪﻡ ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺗﺮ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﻢ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺷﺐ ﻣﯿﺒﺮﻣﺶ ﺧﻮﻧﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﺭﯾﺎ ﻋﺸﻘﻮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﻋﻮﺿﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ .

نوشته: Mr.Shahvani
@dastanazadi 😈


خواهر زاده خوشگلم دریا

1398/5/5

ﻋﺼﺮ ﺑﻮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﻬﻤﻮﻧﺪﺍﺭﯼ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ 6 ﺗﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻫﺎ . ﺗﻮ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﻣﻬﺮﺁﺑﺎﺩ ﺳﻮﯾﯿﭽﻮ ﺯﺩﻣﻮ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻟﻮﻭﻭﻭ ﺳﻼﺍﺍﻡ ﺧﺎﺍﺍﺍﻧﻮﻭﻭﻡ ﺩﺭﯾﺎ : ﺳﻼﻡ ﺧﺎﻟﻪ ﺟﻮﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ
ﺳﻼﻣﺘﯿﺖ ﺧﺎﻟﻪ ﺟﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﺑﯽ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺩﺭﯾﺎ : ﺧﻮﺑﻢ ﺧﺎﻟﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺧﯿﻠﯽ
ﻗﺮﺑﻮﻧﺖ ﺑﺮﻡ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﺧﻮﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ : ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺪﺑﺎﺷﻪ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺷﻤﺎﻝ ﺁﺧﺮﻫﻔﺘﻪ ﺑﺎ ﮊﯾﻨﻮﺱ ﺍﯾﻨﺎ
ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺧﺎﻟﻪ . ﺩﺭﯾﺎ : ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﺷﻨﺒﻪ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﺳﻄﺢ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻤﻮﻧﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺨﻮﻧﻢ
ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺧﺎﻟﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺯﺑﺎﻧﺘﻮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﯼ ﺩﺭﯾﺎ : ﺁﺭﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺎﻟﻪ ﺟﻮﻧﻢ ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻓﻮﻟﻪ ﮐﻤﮑﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺩﯾﮕﻪ ‏( ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ
_ ( ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯽ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺳﻤﯿﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﺭﯾﺎ : ﺁﺭﻩ ﺧﺎﻟﻪ ﺟﻮﻥ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﮕﻢ ﺑﯿﺎﯼ ﺍﻣﺸﺐ ﭘﯿﺸﻢ ﻫﻢ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﺗﻨﻬﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﺮﺍﻣﺮ ﺭﻓﻊ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﮐﻨﯿﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺐ ﺧﺎﻟﻪ ﺟﻮﻥ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﺍﻻﻥ
ﺩﺭﯾﺎ : ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺴﺘﻢ
ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﻣﯿﺎﻡ ﺩﻣﺒﺎﻟﺖ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﭘﺮﻩ ﻫﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮﯾﻢ ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩﻭ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻣﺒﺎﻟﺶ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻫﺮﮐﺲ ﺟﺎﯾﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﻃﻔﻠﮑﯽ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﻟﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﺮﮐﯿﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺸﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﺶ ﻓﮑﺮ ﻗﺮ ﻭ ﻓﺮﺷﻪ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ ‏( ﺑﺎ ﺣﺮﺹ ‏)
ﺧﻼﺻﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻤﺒﻮﺩ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﻣﺎ ﺷﺎﻧﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﺎ 18 ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﻻﻏﺮﻩ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﺜﻪ ﺑﺮﻑ ﻣﻮﻫﺎﺷﻢ ﻣﯿﺪﻩ ﺗﻮ ﭼﺸﺶ ﻭ ﭼﺸﺎﯾﻪ ﺁﺑﯽ ﺧﻮﺷﮑﻞ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﯾﻪ ﻗﻠﻮﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺳﺘﺎﯾﻠﺶ ﺗﻮ ﻣﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﯿﻠﻮﺭ ﺳﻮﯾﻔﺖ ﻫﺴﺘﺶ ﻋﺰﯾﺰﻡ . ﺧﻼﺻﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺁﺭﯾﺎﺷﻬﺮ ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻭﯾﻼ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺳﺮﯾﺎﻝ ﺷﻤﯿﻢ ﻋﺸﻘﻮ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍﺵ ﭘﺎﺳﺘﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺟﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﺗﻮ ﺭﺧﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺎﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﻮ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻔﺖ ﺧﺎﻟﻪ ﺳﻤﯿﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﻨﯽ ﺁﺧﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﮔﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻤﺘﺮ ﻫﻤﻮ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺲ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺗﻮﯾﻪ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ 29 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﺗﺮﺷﯿﺪﻡ ﺁﺭﻩ؟ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺟﻮﻥ ﺧﯿﻠﯿﻢ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﮔﯿﻮ ﺧﻮﺵ ﺍﻧﺪﺍﻣﯽ ﻗﻨﺪ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺁﺏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺮﺳﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﯾﻮﻫﻮ ﺧﻨﺪﺵ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺟﺪﯼ ﮔﻔﺖ ﺧﺎﻟﻪ ﻣﻦ ﯾﻪ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﮔﻔﺖ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻧﻤﯿﮕﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺼﻒ ﺟﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮔﻔﺖ ﺧﺎﻟﻪ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺩﺍﺧﻞ ﻭﺍﮊﻧﻢ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮔﻔﺖ ﻭﺍ ﮔﻔﺖ ﺧﺎﻟﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻌﺎﯾﻨﻢ ﮐﻨﯽ ﺗﻮ ﻣﺎﻣﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺎﺷﻮ ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﺩﺭﺁﺭ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﯾﻪ ﺷﺮﺕ ﺍﺳﺘﺮﺝ ﺯﺭﺩ ﭘﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺎﻟﻪ ﭘﺎﻫﺎﺗﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﮑﺜﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭﻭﻭﯾﯿﯿﯿﯽ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﭼﯽ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﮐﺲ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻣﺜﻪ ﮔﻞ ﺑﻪ ﭼﻮﭼﻮﻝ ﺗﭙﻞ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰ ﻃﻼﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﺴﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺼﻮﺭﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻟﻤﺴﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﻢ ﺣﺴﻪ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺴﻢ ﺑﻬﺶ ﺗﻮ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺭﯾﺎ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﺴﺘﺶ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭘﻮﺷﮑﻮ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﻮ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﻣﯿﺸﺴﺘﻢ ﻧﮕﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻭ ﭼﺸﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﻌﺎﯾﻨﺶ ﮐﻨﻢ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﺳﻤﺘﺶ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﭼﻮﭼﻮﻟﺶ ﺑﻪ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﭼﻮﭼﻮﻟﺶ ﯾﻪ ﭼﻮﭼﻮﻟﻪ ﻧﺮﻡ ﻭ ﺩﺍﻍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺣﺸﺮﯾﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﻪ ﺣﺲ ﺑﺪﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﻋﻤﺪ ﺗﺤﺮﯾﮑﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺸﻮ ﺑﻪ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﻋﻘﺐ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻔﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺣﻠﻘﻮﯼ ﻫﺴﺘﺶ ﻭ ﭘﺮﺩﺵ ﻋﻘﺐ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻧﺮﻣﺎﻟﻪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﮐﺮﻣﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺤﺮﯾﮑﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ 18 ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺧﻮﺏ ﯾﻨﯽ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺣﻠﻘﻮﯼ ﭼﯿﻪ ﭘﺲ ﺣﺘﻤﺎ ﻓﯿﻠﻤﺶ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺧﺎﻟﻪ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻧﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﺷﺪﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺤﻦ ﺳﮑﺴﯽ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻫﻬﻮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﮐﺴﺶ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻟﺒﺎﺵ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﺯﺑﻮﻧﺸﻮ ﻣﯿﮏ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺯﺑﻮﻧﻤﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻟﻨﻘﺪ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﺩﺭﺩﺵ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﻃﻔﻠﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮔﺮﺩﻧﺸﻮ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﺩﻣﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﻻﻟﻪ ﮔﻮﺷﺸﻮ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻣﻮ ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﻭﻡ ﺁﻩ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺳﻤﯿﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺍﺯ ﺭﻭﯾﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﮐﺴﻢ ﻭ ﮐﺴﻤﻮ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﯾﻪ ﻧﺎﺯﺵ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﮐﺴﻤﻮ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﺮﺕ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﻧﺮﻣﻢ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﻃﺎﻗﺘﻢ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﮐﺸﯿﺪﻣﺶ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻡ ﺭﻭ ﮐﺴﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺨﻮﻭﺭﺵ ﺷﺮﺗﻤﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﺲ ﮔﻮﺷﺘﯽ ﻭ ﺗﭙﻠﻮ ﻗﺮﻣﺰﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺟﻠﻮﺵ ﺑﻮﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﮐﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﮐﺴﻢ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﻮﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﻣﯿﺪﻩ ﺩﻣﺎﻏﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﮐﺴﻢ ﻋﻤﯿﻖ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﭼﻨﺘﺎ ﺑﻮﺳﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﺯﺑﻮﻧﺶ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﺭﻭ ﮐﺴﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺁﺳﻤﻮﻧﺎ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺯﺑﻮﻥ ﺧﯿﺲ ﻭ ﮔﺮﻡ ﺧﻮﺍﻫﺮ


حمام خصوصی

1398/5/5

سلام این داستان واقعی است که در شهر مشهد اتفاق افتاده. من 18 سالمه تابستان باتفاق مادرم و خاله برای زیارت عازم مشهد شدیم زمان شلوغی مشهد بود که هتل خوب گیرمان نیامد و مجبور شدیم در یک مسافرخانه اطاق بگیریم پس از جابجا شدن و انجام زیارت بیرون رفتیم و ساعت 3 بعد از ظهر باطاق برگشتیم خواستم دوش بگیرم وضع دوش مسافرخانه خوب نبود من گفتم من میرم بیرون حمام خصوصی پیدا میکنم و دوش میگیرم برمیگردم تو محله ای بودیم که خوشبختانه حمام خصوصی نزدیک بود 
یادم رفت از خودم بگم من یک پسر سفید با 175 سانت قد و 78 کیلو وزن دارم سابقه حمام خصوصی رفتن را یکبار در شهر خودمان که اب گرم نداشتیم داشتم وارد راهرو حمام شدم یک اقایی خیلی بخورد خوبی داشت درخواست نمره کردم و ایشان گفت اخرین نمره خالی است گفت چیزی لازم دارین درخواست صابون کردم پیشنهاد داد اگر دوست دارین کارگر بیاد و ایشان همه جیز همراه داره دوست داشتین کی.سه هم میکشه یخورده فکر کردم چون خسته هم بودم قبول کردم یک لنگ بمن داد که وقتی کارگر میاد ببندید من لخت شدم و وارد حمام شدم و زیر دوش قرار گرفتم زیز دوش بودم که یکی در را زد و گفت کارگر هستم من هم زود لنگ را بستم و ایشان امدند داخل که او هم لنگ بسته بود یک مرد حدودا 40 ساله یک مقدار توپل و از من خواستم که روی سکو برای کیسه کشیدن دراز بکشم خدمتتان عرض کنم که پسر بسیار حشری هستم 
شروع کردن کیسه کشیدن بدن من که وقتی رانهایم را کیسه میکشید دستش بکیرم خورد که سریع راست کردم و از روی لنگ خیس کاملا تابلو بود ضمن اینکه در بدو ورود ایشان با دیدن هیکل لختش حشری شده بودم ولی الان فاز جدیدی را شروع کردم تا ایشن دیدند که راست کردم به بهانه های کیسه کشیدن دستش را بکیرم میزد که حال هم میکردم بعد از اتمام کیسه منطقه جلو بدنم از من خواست که برگردم و دمر بخوابم من برگشتم تا پشت من را کیسه بزند و ماملا با سیخ کرد من ایشان هم کیرش نیم خیز شده بود البته کارگر وقتی من برگشتم لنگش را طوری جمع کرد بالا که کیرش پیدا بود وقتی پشتم را کیسه میکشید دستش روی کونم بود سپس روی رانهایم نشست تا پشت گردنم را کیسه بزند وقتی برای گردنم دراز میشد که کیسه بزند احساس کردم چیزی به لپهای کونم میخوره دیگه لنگ را از روی کون من برداشت که راحت این لمس را انجام دهد وقتی بدفعات گردنم را کیسه میکشید برخورد سر کیرش را روی کونم احساس میکردم و تلاش میکرد طوری میزان بکنه که سر کیرش در سوراخ کونم بچسبه من هم که بدم نمیامد و کونم را یک کم بالا میبردم که کاملا تماس جانانه باشه غافل از اینکه اندازه کیرش را هنوز نمیدونستم به بهانه خارندن کونم دستم را پشت بردم و کیرش را لمس کردم حال قشنگی داشتم چون یکبار با همکلاسیم س.ک.س داشتم که همدیگر را کردیم و کیر ش برم لذت داده بود که دنبال تجربه بهتری بودم وقتی کارگر دید که من هم خوشم میاد و کونم را عقب میدم لنگش را باز کرد و کاملا راحت رو کونم مانور میکرد من هم که تو حال بودم یواش بگوشم گفت میخوری؟ با سرم تایید کردم و بر گشتم وای وای با یک کیر 20 سانتی سفید روبرو شدم و کیرش را دستم گرفتم و براش ساک زدم خیلی حال میکرد یکمقدار با کیرم بازی کرد گفت دوست داری بکنمت گفتم این دومین باره فقط از دردش میترسم گفت خیالت راحت یک کم بازش کردم و چون تو حمام هستیم خود بخود شل میشه ضمن اینکه صابون هم دارم گفت دولاشو و دستاتو رو سکو بزار یک کم با اب گرم سوراخ کونم را باز کرد و صابون هم زد گفت میخواهم لذت ببری هر جا درد گرفت بگو وامیاستم بعد از اینکه صابون مالی کرد سر کیرش را رو سوراخ کونم قرار داد یواش یواش فشار داد یادم رفت بگم که سر کیرش کلفت نبود فکر کنم حودا 4 سانتی داخل کونم شده بود که احساس درد کردم و گفتم اوووف درد داره گفت الان درستش میکنم یک کم کشید بیرون و با ارمش خاص مجددا کیرش را داخل کونم کرد که با لذت ویژه ای توام بود طوریکه من هم با عقب دادن کونم کمک کردم که تا ته کیرش وارد کونم بشه وای وای بهترین س.ک.سی بود که تا حالا داشتم و کارگره شروع کرد با کیرم بازی کردن که لذت س.ک.س را بیشتر بیشتر کرد و بعد حرکت موزون کیر نازش در کونم گفت ابم میاد گفتم بریز داخل کونم و همزمان من هم ارضاع شدم خیلی حال داد بعد از چند دقیقه کیرش که شل شده بود از کو نم در اورد گرفتم کیرش را بازی کردم و تشکر کردم که این چنین حال داد مدت 10 روز که در مشهد بودیم سه بار کون دادم که الان هم کونم حال میکنه امیدوارم که خوانندگان عزیز لذت برده باشند

نوشته: نیما

@dastanazadi 😈


شهرستان
و من باماشین میرفتیم اینور اونور اما نه بوسش میکردم نه چیزی
تااینکه بار اخر لبای اونم خوردم و ممه هاشم همینطور ولی س.ک.س نداشتم باهاش که الان یه کمی ناراحتیم کمتره
الان باخودم نگاه میکنم به قبلم,به اون موقع که قاری قران بودم.به اون اعتقادات که الان مُرده.به وجدانیکه روزی بیدار بود اما الان توی سطل زباله فراموشی و هوس و ی چشم. و روییه
این داستان که واقعیم هست نوشتم نه برای اینکه الکی صفحه ای سیاه بشه
بخاطر اینکه توی نظراتتون بگین چیکار کنم با این موقعیتیکه الان دارم
باتشکر از شما

نوشته: علی

@dastanazadi 😈


مرگ دیروزم


1398/5/5

سلام من علی32سالمه مجردم و شهرستانیم.خاطره من برمیگرده به چند سال پیش.همون موقع که تازه اپلیکیش های پیام رسان اومد تو گوشی های خیلی از ماها و خیلیا رو بیچاره کرد.خیانت ها بیشتر شد و طلاقها رو به افزون.
خب من توی شرکتی کار میکردم و با اصرار دوستام که میگفتن پولاتو تف نزن رو هه بزار!برو گوشی بخر.ماشبن بخر و ...منم رفتم یه گوشی لمسی خریدم.من ادم معتقدی بودم اما نتونسته بودم خود ارضاییو ترک کنم.اون موقع27سالم بود.توی شرکت از لحاظ برخورد با بچه ها مشکل داشتم و این بود که رفتم سراغ مشاوره.
قبل از اینکه من با پیامرسانها اشنا بشم,توی یه چتروم با دختری اشنا شدم.جریان اشناییمو بااون به مشاور گفتم اونم گفت:اندازه نگه دار که اندازه نکوست اما کو گوش شنوا؟
اشنایی با نرم افزار بیتاک باعث شد زودی نصبش کنم ومتوجه بشم که دور و برم انواع و اقسام کیس. هست برای اشنایی.حتی زنها و دخترایی بودن که واسه دوستی و رابطه مشکلی نداشتن اما من زودی. بدلیل اعتقادی بودن خودم و عذاب وجدان,کات میکردمدو برنامه رو پاک میکردم.
واقعا نیاز به ازدواج داشتم اما خونواده به حرفم رقعی نمی نهاد و میگفت:از تو بزرگتر هست!
یعنی داداش بزرگترم که عصای پیری پدرمادرم شده بود و الانم که این حکایت رو مینویسم یکیشون سکته ناقص کرده اونیکی هم سرطان کبد داره
ومن نمیتونستم اینا رو توی فشار بزارم بااینکه نیاز داشتم
پرسه زدن دوباره تو بیتاک باعث شدذبا دختری روستایی که دانشگاهیم بود اشناشم و بهرحال باهاش قرار بزارم.توی کافی شاپ.دیدیم همو.اون موقع باز بودن نیششو نمیفهمیدم از خارش زیادشه.صحبت کردیم و تموم.یه روز دیگه قرار گذاشتم باهاش اینبار بیرون شهر و اونم با ماشین.منو برد به یه جاده و از تو جاده به یه جاده خاکی که دوطرفش درخت بود.تازه زعفرونهای دوطرف اون جاده رو جمع کرده بودن.پاییز بود
یه کم حرف زدیم و اون لحظه هم خیلی دوس داشتم همه جوره یه حالی بکنم باهاش اما من زن میخواستم نه اینجوری????
دستش نزدم ماشینو راه انداختم. و نمیدونستم اون اومده بود برا س.ک.س
توی راه ناراحت بود و من سریع اونو به شهر رسوندم و پیادش کردم
توی دلم حسرت میخوردم که چرا من باید وضعم این باشه؟
توی یه جریان اشنایی با یه بنده خدا تونستم ادرس و شماره تماس خونه دختریو بگیرم که خیاط بود
خلاصه با هماهنگی همون بنده خدا و اجبار مادرم به اتفاق زنداداشم و برادرم رفتیم بازدید اولیه.دختره رو دیدیم و ازصورتس خوشم نیومد و از حرف مادرش که گفت:اگه فردا بیرونت کنند چیکار میکنی؟حسابی زد تو ذوقم
توی بیتاک با یه خانوم متاهل اشناشدم و اولین انحرافم شروع شد
فهمیدم بخاطر خیانتهای زیاد شوهرش الان که46سالشه بااینکه این هنوز شهوت داره اما پا نمیده به شوهرش.میگفت خیلی تلاش کرده ترکش بده اما دوباره برگشته به سمت اعتیاد
من چن تا عکس از آلتم فرستادم براش.توی اون لحظه واقعا توی درگیری وجدان و شهوت بودم.دیدم چیزی ننوشت.منتظر بودم بلاکم کنه اما نکرد که ای کاش کرده بود.روز بعد بهش گفتم ناراحت شدی از عکسا گفت:نه عزیزم اما بدون هماهنگی نفرست ممکنه بچه هام بیان ببینن برام بد میشه.توی این اشنایی ها.اون دختره تهرانی رو هی باهاش کات میکردم دوباره عذاب وجدان که میگرفت با بقیه کات میکردم باز بااون میحرفیدم
یعنی یه کوسخل بازی به تمام معنی????
توی صحبت بااین خانوم متاهله فهمیدم مامانش همشهریمه ولی خونه اینا تهرانه.میگفت بیا خونه رو خالی میکنم و این حرفا.نزدیک عید رفتم پیش دوست دوران دانشگاهم و موقع برگشت هم اومدم تهران.میدون ازادی قرار گذاشته بودیم. اومد طرفم
اومد بوسید منو دست داد.من مث یه مترسکِ خشک بودم و اصلا نبوسبدمش فقط صورتمو نزدیک لباس کردم.رفتیم دریاچه خلیج فارس نشستیم به صحبت کردن.دوساعتی اونجا بوذیم که گفتم بلیط دارم و خداحافظی کردم و سوارقطارشدن و اومدن به شهرستان.
اوندخانوم بهم گفت خیلی دوسم داره وهرموقع خواستم میتونم باحفظ شرایط امنیتی بهش بزنگم یا بیام پیشش
تابستون دوباره بیتاکو نصبیدم و ایندفعه یه دختری به تورم خورد
گفتم علی ایندفعه کوسخلی نکن و ببرش همونجا که اون دختره بردتت و ترتیبشو بده
قرارگذاشتیم و رفتم ماشین و پیداش کردم و سوارشد.گفت گشنمه منم توی مسیر چیزی واسش خریدم.داشتم میرفتم بازم توی اون مسیری که چند ماه پیش دست خالی برگشتم اینبار گفتم با دست پر خارج شم.یه حسیم داشتم گفتم حالا که کسی واسه ازدواجم کاریذنمیکنه,مگه من. از اینهمه ادما که متاهلم توشون هست ولی خیانت میکنن مگه کمترم؟
خلاصه ماشینو بازم توی اون جاده خاکی که دوطرفش درخت بود نکه داشتم.اونم خندید و من سرمو گذاشتم رو پاهاش و لبخوردن شروع شد و .....
توی مسیربرگشت عذاب وجدان گرفت منو که ای کوسخل بعد ادنهمه اعتقاد به دین و خداذو اخرت الان ببین چه گوهی خوردی؟
بعد مدتی بااونم کات کردم و بعد مدتی اون خانوم متاهله دوباره اومد

Показано 20 последних публикаций.

131 277

подписчиков
Статистика канала