نامه ای به همسرم (۲)
#دنباله_دار #خیانت
...قسمت قبل
از تو نپرسید از بچه ها نپرسید
من برای همیشه دختر لوس این خونه هستم وسایلو بردم تو اتاق، تو کمد قایم کردم با هم شام خوردیم نگران پدرم بود گفتم بابا امشب نمیاد گفت میره خونه عمو گفت باشه زیاد پیگیر نمیشد شاید میترسید دروغ ما لو بره !
برای او حتی خیال زنده بودن پدرم کافی بود زنده باشه و خونه عمو باشه!
قرص هاشو خورد من فکر کردم چطور میزاریم تنها بمونه؟
اگه قرص هاشو زیاد بخوره؟
اگه بیفته زمین؟
و هزار اگه دیگه از ذهنم گذشت.
بغلش کردم و گفتم مامان منو یادت نمیره؟
گفت چرا یادم بره بیست سال بزرگت کردم تو دختر لوس منی، داری گریه میکنی؟
زار زار گریه کردم برای اولین بار تو این روز
تو دلم گفتم آخه یکی بعد پانزده سال زندگی
منو فراموش کرد
بعد دوتا بچه منو فراموش کرد
پانزده تا بهار پانزده تا پاییز
حتی بچه هامم تا وقتی سیرن منو فراموش میکنن تو دلم گفتم و گریه کردم
مادرم گفت باز امتحانتو خراب کردی؟
تو دلم گفتم اره تو امتحان زندگی از یه زن باختم
و گریه کردم؛
مادرم گفت اشکال نداره دوباره بردار خودتو کشتی اشکامو پاک کردم گفتم مامان من فعلا میرم
اومدم خونه بچه ها خونه بودن!
مادرت نتونسته بود نگهشون داره میبینی؟
فقط جلوی تو ادای مادر بزرگه مهربونو در میاره پسره پرسید شام چی داریم؟
گفتم چیه؟ ننه بزرگت شام نداشت بهتون بده؟
از تو یخچال یه چیزی بردارین
چشاشون گرد شده بود!
چی به سر مامانه اشپزشون اومده بود؟
گفتن چی بخوریم؟
رفتم کنار اوپن از ظرف میوه موز برداشتم و داشتم میخوردم گفتم نمیدونم یه چیز پیدا کن موز بخور دوتا موز پرتاب کردم سمتشون!
موز میوه محبوب توئه همیشه باید تو خونه باشه من کی نشستم یه دل سیر موز خوردم؟
کی جلومو گرفته بود؟
خود احمقم من احمق با ایفای نقش زن صرفه جو! زن کدبانو! زن بساز! اصلا لجم در اومد یه موز دیگه خوردم
موزا تموم شده بود
بچه ها نگام میکردن دو تا لیوان شیر ،ریختم قرص خوابمو نصف کردم
تو هر دو تا ریختم هم زدم و دادم بخورن
گفتم موزاتونو بخورین برین بخوابین
مثل دوتا موش ترسیده بودن
رفتن خوابیدن و چه زود خوابشون برد شالمو باز کردم یه قرص برداشتم بخورم
ولی پرتش کردم نمیدونم یه جایی تو هال افتاد
از وقتی پدرم مرد بیشتر شبها قرص میخوردم به خاطر تو به خاطر بچه ها و به خاطر مادرت که واسه اینکه زیاد به پدرم سر نزنم خودشو دائم به مریضی میزد نتونستم مراقب پدرم باشم،
مادرم ناتوان شده بود و من کمکش نکردم!
خواستم عروس نمونه باشم مادر نمونه باشم همسر نمونه باشم؛ دختر خوبی برای پدرم نبودم
حالا این عذاب وجدان از صدقه سر تو و خاندانت نمیزاره شبا راحت بخوابم! همش قیافه ناراحت پدرم رو میبینم تو اوج مریضی
قرص که میخورم خواب نمیبینم
امشب نه امشب باید بیدار باشم
چراغها رو خاموش کردم رفتم توی اتاق کاش امشب نیای
لاله زنگ زد گفت ناهید چطوری خوبی؟ کجایی؟ گفتم خونه؛
گفت اومده؟ گفتم نه
گفتم به سهراب نگفتی که؟ گفت نه چیکار میکنی گفتم میخوام بخوابم ؛
گفت چیکار میخوای بکنی گفتم نمیدونم… و سکوت
سوالاش تموم شده بود و حالا نمیدونست چی بگه
گفتم خدافظ
سهراب شوهرش دوستته دوست ندارم بهت خبر بده
گرچه شک دارم به لاله که بهت نگفته باشه
پتو بالشتو انداختم تو هال؛ عادت داری تو هال
بخوابی من تو اتاق میخوابم چه خوبه که کنار هم نمیخوابیم
من مجبور نیستم امشب تحملت کنم!
به آینه نگاه میکنم به زن مو بلوند روبرو بدون آرایش رنگم پریده یه رژ قرمز میزنم رنگ خون!
دوباره زیبا میشم
به ناخن هام نگاه میکنم
من باید با این دستها چه کنم؟ باید ظرف بشورم؟ باید پیاز خورد کنم؟ باید کف دستشویی رو با حوله خشک کنم؟ باید به پای مادرت کرم بمالم؟
با هزار بدبختی خودم رو کنترل میکنم زندگی من کجا رفت؟ جوونی من کجا رفت؟ میشینم لبه تخت!
به تو فکر میکنم به اون زن فکر میکنم
شما مثل همون تروریستهای هستین که بمب انداختن وسط پاریس و مردم بیخبر رو تیکه تیکه کردن امثال شما همون قدر بی رحمن
اونا بدنها را هزار پاره میکنند و شما دلها رو و هر دو دزد شادی هستید دزد امید و دزد زندگی بله درسته یکی بمب انداخته وسط زندگی من وسط
خوش خیالی من!
یکی به قلب من شلیک کرد
شما هر دو ماشه را کشیدید!
خوابم برد
نمیدونم کی ولی خوابیدم
خواب پدرم رو دیدم
قبل مريضيش من بیست ساله بودم، پدرم شاد و سرحال بود مادرم هم
خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه پدر و مادرم سفره انداخته بودن
پدرم گفت آخرش اومدی؟ دیر کردی بابا من چه شاد بودم!
پدرم
بابا!
گفت پانزده سال منتظرت بودیم دیر کردی
توی خواب گریه کردم
گفتم بابا من میدونم تو مردی منو تنها گذاشتی پدرم خندید و گفت تو مارو تنها گذاشتی ولی عیب
نداره دیگه تنها نذار
گریه کردم و گریه کردم از خوشحالی گریه کردم
و بیدار شدم
چشمهام خیس بود
بچه ها رفته بودن مدرسه
یخچالو بهم ریخته ،بودن آشپزخانه کثیف
#دنباله_دار #خیانت
...قسمت قبل
از تو نپرسید از بچه ها نپرسید
من برای همیشه دختر لوس این خونه هستم وسایلو بردم تو اتاق، تو کمد قایم کردم با هم شام خوردیم نگران پدرم بود گفتم بابا امشب نمیاد گفت میره خونه عمو گفت باشه زیاد پیگیر نمیشد شاید میترسید دروغ ما لو بره !
برای او حتی خیال زنده بودن پدرم کافی بود زنده باشه و خونه عمو باشه!
قرص هاشو خورد من فکر کردم چطور میزاریم تنها بمونه؟
اگه قرص هاشو زیاد بخوره؟
اگه بیفته زمین؟
و هزار اگه دیگه از ذهنم گذشت.
بغلش کردم و گفتم مامان منو یادت نمیره؟
گفت چرا یادم بره بیست سال بزرگت کردم تو دختر لوس منی، داری گریه میکنی؟
زار زار گریه کردم برای اولین بار تو این روز
تو دلم گفتم آخه یکی بعد پانزده سال زندگی
منو فراموش کرد
بعد دوتا بچه منو فراموش کرد
پانزده تا بهار پانزده تا پاییز
حتی بچه هامم تا وقتی سیرن منو فراموش میکنن تو دلم گفتم و گریه کردم
مادرم گفت باز امتحانتو خراب کردی؟
تو دلم گفتم اره تو امتحان زندگی از یه زن باختم
و گریه کردم؛
مادرم گفت اشکال نداره دوباره بردار خودتو کشتی اشکامو پاک کردم گفتم مامان من فعلا میرم
اومدم خونه بچه ها خونه بودن!
مادرت نتونسته بود نگهشون داره میبینی؟
فقط جلوی تو ادای مادر بزرگه مهربونو در میاره پسره پرسید شام چی داریم؟
گفتم چیه؟ ننه بزرگت شام نداشت بهتون بده؟
از تو یخچال یه چیزی بردارین
چشاشون گرد شده بود!
چی به سر مامانه اشپزشون اومده بود؟
گفتن چی بخوریم؟
رفتم کنار اوپن از ظرف میوه موز برداشتم و داشتم میخوردم گفتم نمیدونم یه چیز پیدا کن موز بخور دوتا موز پرتاب کردم سمتشون!
موز میوه محبوب توئه همیشه باید تو خونه باشه من کی نشستم یه دل سیر موز خوردم؟
کی جلومو گرفته بود؟
خود احمقم من احمق با ایفای نقش زن صرفه جو! زن کدبانو! زن بساز! اصلا لجم در اومد یه موز دیگه خوردم
موزا تموم شده بود
بچه ها نگام میکردن دو تا لیوان شیر ،ریختم قرص خوابمو نصف کردم
تو هر دو تا ریختم هم زدم و دادم بخورن
گفتم موزاتونو بخورین برین بخوابین
مثل دوتا موش ترسیده بودن
رفتن خوابیدن و چه زود خوابشون برد شالمو باز کردم یه قرص برداشتم بخورم
ولی پرتش کردم نمیدونم یه جایی تو هال افتاد
از وقتی پدرم مرد بیشتر شبها قرص میخوردم به خاطر تو به خاطر بچه ها و به خاطر مادرت که واسه اینکه زیاد به پدرم سر نزنم خودشو دائم به مریضی میزد نتونستم مراقب پدرم باشم،
مادرم ناتوان شده بود و من کمکش نکردم!
خواستم عروس نمونه باشم مادر نمونه باشم همسر نمونه باشم؛ دختر خوبی برای پدرم نبودم
حالا این عذاب وجدان از صدقه سر تو و خاندانت نمیزاره شبا راحت بخوابم! همش قیافه ناراحت پدرم رو میبینم تو اوج مریضی
قرص که میخورم خواب نمیبینم
امشب نه امشب باید بیدار باشم
چراغها رو خاموش کردم رفتم توی اتاق کاش امشب نیای
لاله زنگ زد گفت ناهید چطوری خوبی؟ کجایی؟ گفتم خونه؛
گفت اومده؟ گفتم نه
گفتم به سهراب نگفتی که؟ گفت نه چیکار میکنی گفتم میخوام بخوابم ؛
گفت چیکار میخوای بکنی گفتم نمیدونم… و سکوت
سوالاش تموم شده بود و حالا نمیدونست چی بگه
گفتم خدافظ
سهراب شوهرش دوستته دوست ندارم بهت خبر بده
گرچه شک دارم به لاله که بهت نگفته باشه
پتو بالشتو انداختم تو هال؛ عادت داری تو هال
بخوابی من تو اتاق میخوابم چه خوبه که کنار هم نمیخوابیم
من مجبور نیستم امشب تحملت کنم!
به آینه نگاه میکنم به زن مو بلوند روبرو بدون آرایش رنگم پریده یه رژ قرمز میزنم رنگ خون!
دوباره زیبا میشم
به ناخن هام نگاه میکنم
من باید با این دستها چه کنم؟ باید ظرف بشورم؟ باید پیاز خورد کنم؟ باید کف دستشویی رو با حوله خشک کنم؟ باید به پای مادرت کرم بمالم؟
با هزار بدبختی خودم رو کنترل میکنم زندگی من کجا رفت؟ جوونی من کجا رفت؟ میشینم لبه تخت!
به تو فکر میکنم به اون زن فکر میکنم
شما مثل همون تروریستهای هستین که بمب انداختن وسط پاریس و مردم بیخبر رو تیکه تیکه کردن امثال شما همون قدر بی رحمن
اونا بدنها را هزار پاره میکنند و شما دلها رو و هر دو دزد شادی هستید دزد امید و دزد زندگی بله درسته یکی بمب انداخته وسط زندگی من وسط
خوش خیالی من!
یکی به قلب من شلیک کرد
شما هر دو ماشه را کشیدید!
خوابم برد
نمیدونم کی ولی خوابیدم
خواب پدرم رو دیدم
قبل مريضيش من بیست ساله بودم، پدرم شاد و سرحال بود مادرم هم
خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه پدر و مادرم سفره انداخته بودن
پدرم گفت آخرش اومدی؟ دیر کردی بابا من چه شاد بودم!
پدرم
بابا!
گفت پانزده سال منتظرت بودیم دیر کردی
توی خواب گریه کردم
گفتم بابا من میدونم تو مردی منو تنها گذاشتی پدرم خندید و گفت تو مارو تنها گذاشتی ولی عیب
نداره دیگه تنها نذار
گریه کردم و گریه کردم از خوشحالی گریه کردم
و بیدار شدم
چشمهام خیس بود
بچه ها رفته بودن مدرسه
یخچالو بهم ریخته ،بودن آشپزخانه کثیف