داستان کده | رمان


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


جستوجوی داستان: @NewStorysBot
ارتباط با من: @Huntercf

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


ای بود تو ساک زدن خیلی بلد بود قشنگ سر کیرمو میک میزد،اروم اروم میرفت پایین میومد بالا بعد چند دقیقه فهمیدم‌ کیرش داره سفت میشه،بعد گفت وایسا تو دهنم تلمبه بزن،من ایستادم چون قدم بلند بود درست حسابی نمی تونستم،ولی اون خودش خیلی سرشو تند تند عقب جلو میکرد و با کیرش جق میزد!
یه دفعه نگام کرد گفت من امادم!
خوابوند منو به شکم و با انگشتاش سوراخمو باز میکرد!
خیلی وقت بود مفعول نبود!
گفت چند وقته سکس از پشت نداشتی،گفتم نزدیک به دو سال!
لبخند شیطانی زد چون واقعا کیرش گنده بود!
بعد چند دقیقه شروع کرد به لیس زدن سوراخم،رو ابرا داشتم سیر می کرد لذتش وصف نشدنی بود، خدایی واقعا بلد کار که میگن این بود همینجوری لیس میزد نمیدونم چقدر شد، منو برگردوند و پاهامو داد بالا یه تف دیگه زد به سوراخم،کاندوم رو کشید رو کیرش و گفت: آماده ای؟
سرمو به نشانه تایید تکون دادم و سر کیرشو یواش وارد کونم کرد، واقعا داشتم میسوختم و اینو کاملا میفهمید، خیلی با آرامش تو چشمام زل زده بود داشت وارد میکرد
و من هر لحظه درد بیشتر میشد و وقتی دردم بیشترین حد ممکن شد که یه ذره کیرشو عقب جلو کرد، دیگه داشتم میمردم هیچ لذتی تو صورتم نبود و اینو کاملا میدونست، من بدجور قرمز شده بود صورتم و نمیتونستم ادامه بدم.
کیرشو نگه داشت اومد جلو و شروع کرد ازم لب گرفتن و یواش یواش عقب جلو میکرد، هی ادامه داد ادامه تا وقتی دردم کمتر شد، رفت بالا که قشنگ تلمبه بزنه ولی مثل اینکه هنوز وقتش نبود سرشو اورد و شروع کرد نوک ممه منو خوردن دیگه نالم در اومده بود و تو اوووج لذت بود که پاهامو داد به سمت شکمم خودش حالت شنا گرفت و شروع کرد تلمبه زدن، خیلی وحشیانه داشت تلمبه میزد در حدی سفت بود که با هر تلمبه ای تخمام درد میگرفت، چند دقیقه اول تلمبه هاش غیر قابل تحمل بود و سخت کرده بود کار رو برام، تلمبه هاش تموم نمیشد و من دیگه داشتم لذت میبرد، هی لبامو میخورد، گوشمو لیس میزد، تا اینکه کیرشو در اورد و منو به شکم خوابوند دوباره کیرشو کرد داخل و با دوتا دستاش گردنم رو گرفت و دوباره شروع کرد به تلمبه های سفت که من هی میگفتم خواهش میکنم یواش تر ولی اصلا بهم کوش نمیکرد انگار از زجر من بذت میبرد و هی که میگفتم یواش تر تند ترش میکرد،تا وقتی که من لذتی نداشتم و فقط درد میکشیدم کم کم کریم در اومد و داشتم گریه میکردم، یواش کرد ولی عمیق میکرد تو و شروع کرد گوشم رو لیس زدن که حشری بشم!
مابین اون همه درد گفتم میشه بخورم برات گفتش که: ولی دیر تر میاد،گفتم اوکیه مهم نیست!
کیرشو در اورد و به حدی چشام قرمز بود و دوتایی عرق کرده بودیم یه ذره استراحت کردیم ولی کیرش دیگه اصلا نمیخوابید و مثل سنگ بود،کاندوم رو در اورد و من شروع کردم ساک زدن،من تو خوردن حرفه ای بود و خیلی دوس داشتم اون کیر بزرگ خوش تراش رو ساک بزنم شروع کردم خوردنش، اولش یواش شروع کردم و اروم اروم‌ پیش رفتم و کم کم که کیرش تو دهنم بود تو چشماش نگاه میکردم و لبخند میزد، از جایی که تند کردم کارمو سرمو گرفت و وحشیانه تو دهنم تلمبه میزد و هی میگفت آفرین پسر خوب آفرید، و من دیگه داشتم خفه میشدم! نفسم گرفته بود ولی خیلییی حشری بودم! یه جا خستش شد و کیرشو در اورد گفت: ببخشید خیلی سخت گیر میشم و گفت عذر میخوام چون قبل تو دوتا سکس داشتم آبم دیر میاد!
اینو که گفت حشری تر شدم و بلند شدم یه کاندوم دیگه اوردم کشیدم سر کیرش و نشستم رو کیرش چون سوراخم باز شده بود راحت رفت توش و لذت بی نظیری داشت و اونم کم نذاشت سریع شروع کرد تند تند تلمبه زدم و اسپنک زدن به کونم، تو اوج لذت بودم و هی باهاش لب میگرفتم تا اینکه که آه بلندی کشید و ابشو توم خالی کرد و ولو افتاد، منم اومدم پایین و کنارش خوابیدم!
سریع کیرمو گرفت و شروع کرد جق زدن برام گفتم: نه خودم میزنم و اون شروع کرد لب گرفتن و ممم ور رفتن تا اینکه آبم پاشید بالا و بیشترشو ریختم رو اون وقتی ارضا شدم دیگه اصلا حال تکون خوردن نداشتم، و هاین اومد رو من دراز کشید و یه نیم ساعتی تو همون اتاق خوابیدیم بیدار که شدیم سریع بلند شدیم رفتیم دوش گرفتیم چون اون سونا داشت میبست!
اومدیم بیرون شمارشو داد بهم و رفت!
ساعت های یک بود و من رفتم سمت کلاب و کونم خیلی درد میکرد! رسیدم اونجا،مرد نروژی از قبل اونجا بود تا دیدمش اصلا و ابدا شبیه عکساش نبود!
و خیلی سرد برخورد کردم و مجبور شدم بپیچونم و برگردم
بعد اون شب یه بار دیگه هم به هاین پیام دادم!
ولی جوابمو نداد!!!
و هنوز من به یاد اون شبم و فراموش کردنش واقعا سخته برام!
گفتم با نوشتن این خاطره یه ذره خودمو خالی کرده باشم اگه کم کسری داشت حتما بهم بگید
پایان
نوشته: Šhlńízák

@dastan_shabzadegan


لا رو دیدم!
هی نگام کرد من نگاش کردم اومد جلو تر ولی من تکون نمیخوردم،راسش کیس بدی نبود،اومد جلو و کیرمو گرفت تو دستاش، خیلی دستاش داغ بود و این باعث شد سیخ کنم و منم شروع کردم کیرش رو گرفتن،پشمام ریخت چون که کیرش ختنه بود،به قیافش مثلا میخورد ترک باشه،نمیدونم واقعا حالا بگذریم،این هی میومد با من لب بگیره ولی من نمیدادم لبمو چون میترسیدم یه ذره!
بعد این پیرمرده رفت و من دوباره تنها بودم،تا اینکه دیگه خیلی حوصلم سر رفت و گفتم برم سمت رختکن و بپوشم برم!
یه دوش گرفتم اونجا و رفتم سمت رختکن،اونجا آدما سرشون پایین بود و زیاد توجه نمیکردن! ولی دوتا کمد اونور تر همون مردی که بهم لبخند زده بود دم سونا بخار
رو دیدم، اونجا هم داشت خیلی نگام میکرد،منم راسش چون خوشم اومده بود ، داشتم زیاد نگاش میکردم!
من یه ذره کارامو شل کردم که با این دوتایی بریم بیرون که شاید یه درصد یه چیزی بگم یا یه چیزی بگه!
دم در سرد بود واقعا! وقتی بیرون اومدیم از اونجا مرده رفته بود جلو تر ایستاده بود و داشت سیگار میکشید،منم اومدم اینور تر منظورمه دورتر شدم ولی بیشتر تو دید هم بودیم!
یه دو سه دقیقه‌ای گذشت اومد جلوم به انگلیسی گفت که خیلی قیافه خوشگلی داری!
منم گفتم:مرسی!
و رفت،یه ذره هنگ کردم،که الان من باید یه کاری بکنم دیگه اگه میخوامش!
دنبالش رفتم و هی صداش زدم نمیفهمید تا اینکه داد زدم و برگشت ، به یه نوشیدنی دعوتش کردم و گفت عالیه بریم!
یه ذره اولاش یخمون وا نشده بود و زیاد راحت نبودیم!
رسیدیم به یه خیابونی و داشتیم پیاده راه می رفتیم،اسمش هاین بود یه مرد ۴۵ ساله قد متوسط کچل بود و ریش پروفسوری داشت لاغر بود و لبخند روی لبش!
خلاصه ما از سوپری نوشیدنی گرفتیم و روی یه سکو نشستیم و شروع کردیم حرف زدن!
هاین متاهل بود،سه تا بچه داشت و به تازگی داشت فضای گی بودن رو تجربه میکرد بعد سالها سرکوب کردن،میگفت زنش هم میدونه اینو و البته من بهش گفتم که تو بایسکشوالی چون از دخترا هم خوشش میومد!
کارش مهندس آی ت بود و منجر ریسورس بود(راستش فارسیشو نمیدونم😅)
بعد یه ذره گفت آلمانی بلدی!
من شروع کردم به آلمانی صحبت کردن،یه احساس راحتی داشت انگار،شروع کردم به فارسی بهش یاد دادن خیلی تفریح باحالی تلفظ هاش عالی بود و کلی خندیدیم!
یهویی در گوشم گفت میتونم ببوسمت!
منم بدون کلامی سرمو بردم جلو،وسط خیابون یه لب کوچولو گرفتیم و پا شدیم به پیاده روی کردن رسیدیم به یه کوچه خلوت دم در یه ساختمونی منو چسپوند به دیوار و وحشیانه ازم لب میگرفت،خیلی بلد بود از تمام خارجی هایی که باهاشون بودم بهتر لب میگرفت!
هاین تابلو بود که تاپ(فاعل) هستش! و منم اینو میدونستم و همون لحظه خیلی دوست داشتم سکس باهاش رو تجربه کنم، بعد از لب های طولانی که گرفتیم،دستمو بردم و کیرشو گرفتم،خیلی کیرش گنده بود،بهش گفتم خیلی گندس،من درد زیادی حس میکنم!
گفت:نگران نباش اروم میریم جلو!
اینو که گفت نمیدونم چرا ولی من داغ تر شدم گفتم:خیلی دوست دارم برات بخورم گفت: کسایی که اهل خاورمیانه هستن کیرشون ختنس ولی مال من نیست!
خوشت میاد؟!
خب راستش من کیر ختنه نشده بیشتر دوست دارم مخصوصا اگه بزرگ باشه!
گفتم من اینجوری بیشتر بهم حال میده!
خندید و گفت،یه بار با یه عرب بودم اونم اینجوری بود!
ما یه نیم ساعتی اونجا کنار دیوار ایستاده بودیم، و داشتیم حرف میزدیم،من به دیوار تکیه داده بودم اونم به من تکیه داده بود!
یهویی لبمو خورد و یه گاز ریز زد، گفت: امشب قراره پادشاه بشم!
خندیدم و گفتم چرا، گفت میخوام شاه فارسی رو بکنم
(Princes of persian)
گفتم خب پس بریم خونه تو! گفت مشکل اینه که من برلین زندگی نمیکنم! ولی میتونیم هتل بگیریم!
من راستش به این فکر کردم که ساعت ۱۲ باید برم چون دوست داشتم کسی رو ضایع کنم و با اون مرد نروژی هم قرار داشتم!
گفتم که من باید برم پیش دوستام بهونه‌ای ندارم که بگم نمیتونم بیام!
یه ذره خورد تو ذوقش، گفتم ولی یه کاری میتونیم بکنیم،گفتش که چی: ادامه دادم:میتونیم برگردیم سونا!
خندید و دستمو گرفت و حرکت کردیم به سمت سونا،خیلی ذوق داشتم چون خیلی جنتلمن و خوش بو بود بوی عطرش مستم میکرد و نمیتونستم تحمل کنم بیشتر از این!
خلاصه ما وارد سونا شدیم، کمدهامون کنار هم بود و من داشتم با لبخند لباسامو در میاوردم، حرکت کردیم به سمت اتاقک هایی که درش بسته میشد و کسی مزاحم نمیشد!
دوباره شروع کردیم به لب گرفتن یه جوری لب میگرفت انگار از قحطی اومده بود،منم داشتم کیرشو میمالیدم ولی سیخ نمیشد، پانیک زده بودم نمیدونم چرا شق نمی کرد!
گفتم خوشت نمیاد!
گفت اتفاقا عالیه ولی من امشب تو سونا قبلش دوبار سکس کردم و کیرم خستشه😅
گفتم خب چیکار کنم سیخ کنی!
کیرمو گرفت گفت: میخورم برات کیرمو بمال سیخ میشم!
شروع کرد برام خوردن،دهنش خیلی داغ بود و حرفه‌


فقط یک شب

#سن_بالا #گی

سلام دوستان این داستان تم گی داره اگه دوست دارید صحفه رو ببندید!
من دو ساله مهاجرت کردم از ایران و آلمان درس میخونم اینجا خب همه میدونید گی بودن آزاده و به راحتی میتونی کیستو از طریق اپ پیدا بکنی این یکی از راهاشه که خیلی رایجه!
من سال اول چند تا اپ نصب کردم خیلی اولاش برام جالب بود مثلا یارو با من ۱۰۰ متر فاصله داشت عکسایی که گذاشته بود، کاملا لختی بود و کونشو قشنگ کرده بود تو دوربین،و جالبیش این بود من میدیدمش تو مرکز شهر همون لحظه ای چکش میکردم ولی بعد از دو سه تا دیت رفتن خیلی عادی بود برام!
من تو اون اپ عکسی نداشتم ولی توضیحات داده بودم مثلا ۲۵ سالمه ۹۰ وزنمه ۱۹۰ قدمه مو روی بدنم زیاد دارم و خیلی اهل هوکاپ یا همون یه شب سکس خودمون نبودم
زیاد نمیتونستم با کسی که اصلا شناختی ندارم سکس کنم
و من پوزیشنم ورس تاپ بود دیگه یعنی فاعلم ولی یکی کیسم باشه مفعول هم میشم!
و من کالا از سن بالا خوشم میاد و همیشه دنبال مردای بالای ۴۰ سالم، جذاب ترن به نظرم!
تو این اپا شما چند تا ثابت هم پیدا میکنی توی طول زمان که فقط میرید برای سکس و حالا قبل و بعدش حرف میزنید هر سری یه چیزی راجب هم میفهمین ولی عمیق نمیشه نه سکستون و نه ارتباطی که دارین!
سکس های خوبی و تجربه کردم ولی تا حالا یه بار مفعول بودم.
تا اینکه…
یه روز داشتم با یکی چت میکردم، از یه جایی به بعد گفتم بهش انگلیسی بلدی،گفت اره و شروع کردیم انگلیسی حرف زدن،یارو المانی نبود اصن‌ و نروژی بود! و من اون ماه خیلی تو فاز مفعول بودم! و بیشتر دنبال تاپ میگشتم ولی کیسمو پیدا نمیکردم!
این مرد نروژی شهر من نبود! با هم فاصله داشتیم یعنی اون برلین بود و من تو یه شهر دیگه کلا هستم که نمیخوام اسمشو بگم راستش!
خلاصه قرار شده بود من آخر هفته که شنبه یکشنبس برم برلین همو ببینیم و بعدش حالا سکس کنیم!
(البته بگم من با برلین فاصله زیادی ندارم به خاطر همین واسه سکسام میرفتم اونجا چون کیسای من بیشتر بود و کنارش چند تا از رفیقامو هم میدیدم و حال میکردم،حالا قرار بود من و مرده همو توی گی کلاب ببینیم😂😂
خیلی قرار جالبی بود!
ما ساعت ۱۲ شب قرار داشتیم من ساعت ۵ عصر حرکت کردم به برلین و ساعت ۷ شب رسیدم،بهش پیام دادم میخوای الان ببینیم همو بعدش بریم کلاب!
گفتش که نه الان یه جایی هستم همون کلاب اوکیه!
حالا ساعت تقریبا ۸ شب بود و تقریبا بیشتر کشور های اروپایی معمولا همه فروشگاهها از ساعت ۸ شروع میکنن به بسته شده!
من تصمیم گرفتم برم سونا حالا این سونا با سونا معمولی فرق داشت یعنی چطور،این سونا مخصوص گی های بود و همه مردن اونجا،فضاش جالبه مثلا طبقه اولش یه بار کوچیک داره بعد پله میخوره میره پایین میرسی به یه حموم عمومی بدون دیوار که میتونی خودتو بشوری و اینا جلوی اونجا یه سونا خشک کوچیک داره بعد سمت راست دوتا در هست ، دوتا سونا مختلفه یکی بخاره و اون یکی هم به نظر من بخاره ولی خیلی تاریکه!
بعد از اون یه پله میخوره میره پایین اونجا یه سری اتاقک های شخصیه که میتونی بری توش و حالا سکس بکنی،
حالا هم میتونی اونجا یکی پیدا کنی یا از قبل باهم بیاین!
جلوتر از اتاق ها یه اتاق خیلی بزرگ با یه مبل طبقه‌ای توش داره که جلوش یه تلوزیون گندس که کلا داره پورن گی پخش میشه،من کلا یه بار رفته بود اونم از قبل با یکی، حالا الان حوصلم سر رفته بود و چند ساعت بیکار بودم تصمیم گرفتم برم!
من بار اول بود تنهایی میرفتم،دفعه قبلی نگشته بودم اونجا رو قشنگ چون تنها نبودم ولی این دفعه که رفتم فرق داشت!
وارد که شدم چون ریش دارم و‌ موهام سیاه هستش مرد رسپشن دم درش شروع کرد به انگلیسی که من چیزی نگفتم و ادامه دادم خلاصه پول رو دادم و یه حوله و کلید بهم داد رفتم لباسام‌ رو در اوردم و لخت شدم یه حوله پیچیدم دورم و رفتم تو و شروع کردم به دید زدن ادما جالب بودن همه لخت و دنبال یه چیزی رفتم توی سونا بخار اونجا تاریک بود الته فضای سونا کلا همه جاش نور خاصی نداشت رفتم تو،اونجا شبیه یه هزارتو کوچیک بود که هر ورش دو نفر داشتن لب میگرفتن یا بعضیا ساک میزدن ولی سکس کامل حق نداشتن که بکنن اونجا، وسط اون هزارتو چند تا مرد ایستاده بودن و یه پسری داشت واسشون ساک میزد،تعداد زیاد بودن منتظر ساک ولی من راسش کیرم هم حتی شق نشده بود و اومدم بیرون، دم در اون سونا چند تا صندلی بود یه مرد تقریبا سن بالا نشسته بود! اومدم بیرون نگام کرد و لبخند زد منم لبخند زدم قیافه بامزه‌ای داشت راستش به دلم نشست ولی نتونستم برم جلو!
رفتم سمت اتاقک ها،اونجا یه موزیکی پخش بود و صدای اه ناله میومد رفتم سمت اتاق تلوزیون اونجا هم چنگی به دل نمیزد! برگشتم سمت سونا و اینا،همه تو راه آدم های لخت زیادی ر‌و می دیدم ولی به چشم نمیومدن!
خلاصه من یه نیم ساعتی رو کس چرخ گذروندم تا اینکه یه جا یه مرد سن با




منم اومدم پیش تو عشق اول و آخرم
بغلم کرد و هنوز نمی‌زاشتم کیرشو بکشه بیرون تا همو میبوسیدیم جون تازه می‌گرفت حس میکردم کصم کیرشو از قفل کرده تا شل شد کشید بیرون خون زیادی لبهای کصمو رنگین کرده بود هر دو نگاهش می‌کردیم همه جام خونی بود سر کیرشم خونی بود خون روشن و خوشرنگ شاد بودم که عشقم فهمیده باکره‌ام! محکم بلغم کرد انگار تو تنش فرو رفتم
گفتم کیوان عکس بگیر فیلم بگیر دوست از دارم کیر خونیتم بگیری داشته باشم هر دو چند تا عکس و فیلم گرفتیم تو فیلم گفتم مامان دیدی باکره بودن !پارچه سفید گفتم آورد زیرپوش پیمان بود خون کصمو و خون کیر کیوان که خشکم شده بود پاک کردم گفتم این عکسا و فیلم و پارچه را بخدا باید نشون مامانم بدم تا بدونه من باکره بودم چون حرف هیچکی اندازه مامانم اذیتم نکرد که گفت شاید تو دانشگاه قرص خواب دادن نفهمیدی !!!اون شب تا صبح بغل کیوان بودم هر چه گفتم بازم بکون تو کصم نکرد میدونست باز خونریزی می‌کنم یازده روز بعد که تازه پاک شده بودم (چند روز بعد پریود شدم) با رفتن دو روزه ی پیمان به مسابقه‌ای در سمنان عصر که از بهداری اومدم طاقت نداشتیم دومین سکسمون هر چند چرب کردیم باز همراه با درد و مقداری خون بود تا شب فقط لاپایی و خوردن کیر و کس حال کردیم قبل از شام بزور خودم کیرشو رد کردم تو کصم درد داشت اما خونی خیلی کمی اومد چند قطره در گفتم بذار تو کونم نشد فقط نوکشو تونستم تحمل کنم باز لایی رفتیم اخرین شبم هر چه کردم تو کصم نذاشت اما اونقدر خورد و خوردم آبمون چند بار اومد تازه فهمیدم لذت سکس چیه دوست دارم بقیه خاطراتمو باز بنویسم
نوشته: رها

@dastan_shabzadegan


تم بیا بخور ببین چطوره اومد نگاه کردم تیشرت پوشیده و کیرشم معلوم نبود نگو گذاشته لای کش
بعد از یک هفته غذای پادگانی خورشت کرفس گذاشته بودم رو دورترین شعله اومد پشتم سوتی زد گفت واااااو چی کردی انگار که به خورشت داره میگه ولی منظورش خودم بود
منم گفتم نخورده چطور مزشو دونستی بخور ببین چیه منظورم کس و کون و لب و سینه و همه تنم بود اونم فهمید چی می‌گم کونمو چسبوندم جلوش قشنگ کیرش مثل دسته تبر چاک دو لپ باسنمو پر کرد تا راست شدم خورد کمرم!
قاشق و برداشتم تا خورشتو بدم بچشه کمی فاصله افتاد تا دولا شدم دیدم کیرشو با دستش رد کرد بین رونام درست رو کصم تا خورشتو چشید گفت به به چه خوشمزس
منتظر بودم شورتکمو بده پایین بکنه توم اما نکرد انگار خجالت می‌کشید انگار طلسم شده بود فقط تا اینجا پیش می‌رفت کیرش لای پام بود رونامو فشار دادم و بالا پایین کردم آهی بلند یهویی کشیدم همه تنم مور مور شد تا در قابلمه را بزارم بیشتر خودمو خم کردم که دیگه کارشو بکنه اما رفت سر میز نشست!!!
تیرم به سنگ خورد نشد
ناهار خوردیم چند بار زنگ زدن وسیله میخواستن پاشد رفت مغازه شب با پیمان اومدن
چند روز گذشت هر روز یه مالشی میدادو خبری نمیشد
بعد صبحانه پیمان رفت مغازه انگار نمیدونم کیوان خونس با شورت و سوتین کارمو می‌کردم روز جمعه بود با خودم حرف می‌زدم که با شنیدن صدای در اتاقش گفتم اینم لباسام شسته بشه برم دوش بگیرمووو یهو کیوان با کیر بلند شده زیر شلوارکش منو دید منم خودمو جمع کردم دستمو گذاشتم رو شورتم گفتم وااا خونه ای؟! میخواستم برم دوش بگیرم گفت برو دوش بگیر اگه کاری هست بگو انجام بدم گفتم بذار صبحانتو بیارم گفت نه خودم میارم ناز کنان رفتم حمام تا بیام رفته بود
چند روز گذشت باز تعطیلی بود
پیمان زنگ زد ناهار درست نکن باشگاه سه پک غذا میاره تحویل بگیر با کیوان قراره جایی برم میایم با هم می‌خوریم اگر گرسنت شد بخور ما میایم
نزدیک ۱۲ پیکی سه پک کامل غذا آورد که یک پکش برای سه نفر بس بود
ناخنکی زدمو رفتم بالا دراز کشیدم خوابم برد
تو خواب و بیداری دستی خورد به باسنم خیلی آرام سرداد برد لای پام خیلی دلم سکس میخواست خودمو زدم خواب که پیمان حشری تر بشه
خوب نوازشم کرد ارام اومد پشتم دراز کشید حس کردم مشتشو داره لای پام میکشه شلوارکمو داد پایین کشید برد پایین تر زیرم گیر بود خودم دادم بالا راحت داد پایین برد تا زانو هام دونستم شلوارشو در میاره انداخت پایین مال منم با پاهاش داد پایین در اومد شورتمم در آورد میدونست بیدارم چون با بلند کردن باسنم کمکش می کردم در بیاره اونم کامل درآورد با دستش کوسمو مالید منم چشامو بسته تو خیال کیوان دارم پرواز می‌کنم تو دلم میگم کاش کیوان بود
کوسم را با مالش های ماهرانه آماده کرد خیس خیس شدم از سینه هامم غافل نبود چسبید کیرشو کشید رو کصم !!! خدایا این کیر پیمان نیست چقدر نرمو و بزرگه! داره می‌کشه رو کصم فکر کردم خیالاتی شدم نوکشو به سوراخ کصم مالید فشار داد فهمیدم کیوانه !!! ساکت موندم تا میشد کونمو دادم بغلش سرشو هل داد توم چه آبی از کسم زد بیرون تو اوج بودم!!! اندازه دو سه سانتی رفت تو خورد انگار جایی کمی داد بیرون آهسته فشار داد توم سر کیرش تو کسم بود بشدت لذت می‌بردم اما کیرش انگار به جای تنگم رسید درد داشتم تو نمی رفت فشار داد از دردم خودمو جمع کردم کمی کشید بیرون با عجله و غیر قابل کنترل کمرشو فشار داد یه لحظه انگار بند قلبمو پاره کنند اندامی در داخل کوصم ترقی کرد و دردی سوزناک و شدید تنمو گرفت اما کیر کیوان همش تو کصم بود نا خودآگاه چنان فریادی زدم که سقف ساختمون انگار ترکید!!
کیوان بی اختیار چندتا کمر ریز ولی محکم زد حس کردم آب خنکی تو وجودم خالی میشه حس خنکی بجای داغی میده و پایانی نداره هر تکانش حجمی زیاد رحمم را خنک‌تر می کنه بله خنک نه داغ دردم داشت کمتر میشد و دستهای کیوان رو سینه هامم بیکار نبودند به آرزوم رسیده بودم درد داشتم اما لذتم بیشتر بود
ممکنه آقایانِ خورده گیر بگن چرا آبش خنکم کرد
خانمها میدونن چی می‌گم آب مردا داغ نیست بلکه از تب تنشون چند درجه خنک‌تره اما کص خانمها داغتره اونجا که مینویسن آب مرد اونقدر داغ بود کصمو سوزاند غلطه برای تحریک مردها اغراق می‌کنند
کصم داشت بخاطر درشتی کیر کیوان می‌سوخت حس می‌کردم از جایی پاره ام کرده درست بود تازه پرده من پاره شده بود وقتی خواست بیرون بکشه دردم شروع شد گفتم عاعاعاعا کیوان جووونم نکش پاره شدم بذار توم بمونه شل شد بکش بیرون کیر کیوان نبض میزد و انگار بازم آب توم خالی می‌شد سرمو چرخوندم با قد بلندی که داره به راحتی لبمو خورد پرسیدم پیمان کجاست
گفت مدیر باشگاهشون زنگ زد کار فوری داشته من تو راه بودم گفت برو مغازه مرتضی تو مغازه است پیشش باش من تا شب نیستم شایدم فردا بیام رفتم شهر


اونجا دیگه همه تو یک ویلای دو خوابه مفتی بودیم که قبلا رزرو بود برامون و خیلی خوش گذشت دیگه منو کتی لحظه به لحظه مد عوض می‌کردیم و دو روزم اضافه موندیم کاملا مشروب را هر شب قبل شام میخوردیم آخرین شب باز هفت خبیث بازی کردیم شرطمون بعد در آوردن لباسا در حد شورت برنده که شاه بود دستور میداد از لب گرفتن و مالیدن سینه و حتی باسن توسط قطعا مردا رومان انجام بشه نخستین بار لب گرفتنم با کیوان اونجا جلو چشم پیمان بود همه مست هفت خط بودیم قبلا با کتی هماهنگ بودیم اونم با مهیار هماهنگ بود که هردو کاری کنیم کیوان از ما بهره بگیره کیوان حتی از رو شورتش که شورت پادار مارکی تنش بود هم منو هم کتی را از پشت به دستور شاه که مهیار بود بغل کرد سینه هایمونو مالید لب گرفت کیرش شورت به اون بزرگی را پاره می‌کرد منو کتی هر دو دوست داشتیم بذاره تو کسمون شاید باورتون نشه اما واقعیته کتی بلا بود گفت من افتخاری میخوام پیمان منو بماله و لب بگیریم پیمانم لبی جانانه با مالیدن و خوردن سینه های کتی گل کاشت همه هورا کشیدیم!!!
اون مسافرت بکلی توی اون چند روز دید پیمان را عوض کرد دیگه نماز و روزه و دین را سه طلاقه کرد زندگی ما کمی رنگی تر شد
دیگه روز بروز لباسام تو خونه سکسی تر شد دوسال از زندگی مشترکمون گذشت ماموریتی شش ماهه به پدر شوهرم که سرهنگه دادن بره اهواز با خاله عزم سفر بستن ماندیم منو کیوانو پیمان
پیمان مجبور شد مغازه پدر را بچرخونه از باشگاهش نیمه نصفه مرخصی شش ماهه گرفت به شرط حضور در بازی های مهم که در سطح کشوری داشتند قرار شد کیوان اون روزهایی که پیمان نیست مغازه باشه ،کیوانم دانشجوی مقطع دکترا بود و خیلی حضور فیزیکی تو دانشگاه نداشت همش تحقیق و دنبال تزش بود شبا می اومد خونه روزا معمولا دانشگاه بود یا کتابخانه‌ی پادگان
با رفتن خاله و پدر شوهرم تماس های بدنیم و لباس باز پوشیدنم و رفته رفته خیلی زیاد کردم تا جایی که بدون سوتین با تاپ بالای ناف اونم آزاد و شلوارک بالای زانو دیگه پیش کیوان و پیمان عادی شده بود
یک ظهر تابستان داغ کیوان اومد کولرمون دو روز بود که خراب شده بود پنکه تنها وسیله خنک کنندمون بود اونم یکی منم یه تاپ آستین حلقه‌ای تنم بود با کوتاه‌ترین شلوارکم که زیرشم شورت معمولا نداشتم باسنم مثل دو تا هندونه از پشت بیرون بود گودی کمرم لیفه شلوارمو باز نگه داشته بود یکی از دکمه هاشم تا کیوان اومد باز کردم جناق‌کصم سفید و پف کرده‌ شیو شده قشنگ تو دید بود پیمانم رفته بود مرکز استان برای خرید اجناس مغازه تا شب میدونستم نمیاد
آشپزخونه گرم بود کیوان تا رسید تیشرتش خیس عرق بود درآورد شلوارشو عوض کرد یه شلوارک گشاد پوشید رفت سمت پنکه
منم واقعا گرمم بود رفتم پیشش از بغل آستینم باد پنکه تاپمو آزاد تر می‌کرد پستانام کاملا بیرون می‌اومد می‌دیدم کیوان چشاش قفل شده به سینه هام هی بیشتر خودمو بهش میمالیدم تا حتی یکی از آستینام افتاد رو بازوم سینم اومد بیرون با تاخیر و عشوه گذاشتم تو گفتم خوش به حالتون این دردسرا را ندارین کاش منم پسر بودم الان مثل تو لخت و آزاد بودم کیوان در حال انفجار بود تا دولا میشدم از عقب لپ های باسنم تو دیدش بود و کمر لختم ،تا راست میشدم ابتدای کصم چون دومین تکمه شلوارکم هم خودبخودی باز شده بود دیده می‌شد
کیوان دیگه نمیتونست بلند بشه با خم شدن هم تابلو بود کیر بلند شده‌اش را نمی‌تونه پنهان کنه!
هلش دادم گفتم کیوان موهامو جمع می‌کنم کلیپس مو هر وقت گفتم بزن رفتم بغلش وای کیرش مثل تیراهن خورد به چاک کونم تو دلم گفتم کاش اون پارچیه ای تنم بود قشنگ دیدم کیرشو با دستش داد پایین جووون افتاد درست رو چاک کصم بین رونام که تقریبا لخت بود اما حیف شلوارکم ضخیم بود رونامو فشار دادم کیرش مثل کله گربه بین پاهام گیر کرد معلوم بود هی به بهانه جمع کردن موهام تکان تکانش میدام کصم پر آب و خیس خیس شد انگار دارم میشاشم چند دقیقه ای بازی بازی کردم حشرم بالا رفته بود تن صدایم عوض شده بود
روز تعطیلی بود دو روز بود زنگ زده بودیم تاسیسات تو این وضع ضد حالی خوردیم و زنگو زدن کیوان رفت درو باز کنه من رفتم تو اتاق دیدم شلوارکم به اون ضخیمی خیس شده دویدم اتاق خودم گشتم شورتک آنقوره ایم که خیلی نرم و نازک بود و فقط یه خطی از رو کصمو میپوشوند اونو پوشیدم تاپمم عوض کردم لختی ترین تاپمو پوشیدم پشتش کامل باز بود با دو تا بند وصل بود از جلو هم فقط رو ممه ها پوشش داشت بقیه توری چشم درشت بود سفیدی سینم بیداد می‌کرد
تعمیرکارا پشت بام بودن موتور کولر که خیلی کولرمون بزرگ بود خراب بود تعویض کردن و یکساعتی شد کیوانم پیششون راه افتاد راحت شدیم
ساعت دو بود ناهارم داشت آماده میشد برای کیر کیوان به هر دری میزدم کیوان پرسید ناهار آماده است بیام کمک منو با این لباسا هنوز ندیده بود
گف


شو در آورد با سوتین نشست بازی خیلی ریلکس ،دور بعد باز کتی باخت شلوارکشو درآورد با شورت نشست مهیار گفت این دفعه ببازی اوت میشی مخلفاتو باختیم! گفت نه من سوتینم جزو لباس خوابم نیست دو بار شانسمو دارم باید هر دو مرد و لخت کنم قبول کردن کیوان باخت اونم شورت اسلیپ تنش بود کیرش مثل مار بوآ چمره زده بود با دیده شدنش کتی گفت یا ۱۲۴ هزار پیامبرررر حق چند قبیله را خوردی کیواااان ؟! همه خندیدیم و پیمان از همه بیشتر (آخه مست بود و نمیدونست) کتی گفت مطمئنم حق تو را که از بیخ خورده! باز همه خندیدیم کتی تو گوش کیوان پچ‌پچ کرد مهیار اعتراض کرد پچ پچ نداریم باز همه خندیدن ورقاشونو دادم مهیار باخت فقط یکبار شانسش موند تنها کتی دو شانسه بود
دفعه بعد کتی انگار تعمدا باخت پشتشو کرد به کیوان گفت ابول اسد ( بعد فهمیدم یعنی کیر اسبی) باز کن برام کیوان گیره سوتین کتی را ریلکس باز کرد سینه های برنزه و خوشگل و سرپاش با دو ممه حب انگوری لخت شد ریلکس! ورق دادم مهیار باخت شانسی نداشت باخت اوت شد موندن کتی و کیوان کتی باخت اونم اوت شد ناهار و مخلفات فردا را کتی و مهیار باختن کیوان لباسشو پوشید پا شدیم کتی با شورت تن نمایی می‌کرد باسن گرد و خوش فرمی داشت چشمای شوهرم ازش دور نمی‌شد کتی هم کرم می ریخت من اصلا بدم نمی‌اومد تازه دوستم داشتم پیمانو تحریک کنه نمیدونم چرا!
دوست داشتم منم مثل او لخت بودم! مهیارم از پشت کتی را بغل کرده گفت برین شما ما کار داریم کتی گفت بیچاره ابول اسد تو هم برو با بالش حال کن نترس! هیکلی چوخ عرضه سی یوخ گفتم کتی تورکیم بلدی گفت آره مادرم تورکه همه خندیدیم منم سرپا که شدم گیج بودم حتی یک بار نشستم کیوان دستمو گرفت تکیمو به کیوان داده و حرف می‌زدیم می ترسیدم بیفتم اولین بار بود مست بودم پیمانم دستشو گرفته بود نرده نمیدونست مسته
تو دلم گفتم پیمان بخوابه میرم پیش کیوان تا عرضشو ببینم چقدره مثل اینکه مشروب شجاعتمو صد برابر کرده بود جلو چشم همه کیوانو بغل می‌کردم گفتم حالم خرابه منو کول کن سینه هامو چسبوندم پشتش میدونست مستم گفت لوس نشووو اگه بجای دلستر تو و پیمان مشروب میخوردین باید ۱۱۵ زنگ میزدم برانکار می آوردن و بی حیا شده بودم کیوانو چسبیده بودم پستانهای سکسیمو چسبونده بودم پشتش پیمانم انگار ۱۸۰ درجه فرق کرده بدون تعادل پله ها را با گرفتن نرده رفت بالا
تا رفتیم رو تخت پیمان مجالم نداد نخستین سکسی که تونست ارضام کنه شاید ۲۰ دقیقه منو گایید اولین بار زیرش ارضا شدم تو بغلش خوابم برد با صدای کوبیدن در اتاقمون هردو بیدار شدیم دوشی گرفتیمو کتی را خبر کردم همگی رفتیم دریا ما با لباس مردا با شلوارک حال کردیم چند جا سر زدیم ساعت ۴ رفتیم کتی ناهارو سفارش داد و اومد خوردیمو مشروب نخوردیم
پیمان نماز ظهر و عصرشو بعد از ناهار تو خونه‌ی اونا خوند به کتی تو گوشش گفتم شب منو پیمانم مشروب با دلستر قاطی خوردیم پیمان نمیدونه خیلی حال کردیم گفت میخوای به پیمان شب مشروب بدم بخوره؟ گفتم نمی‌خوره گفت بخورش میدم
رفتیم استراحت به کیوان گفتم باید شام مهمونشون کنیم هر دو گفتن دعوت کن
کتی و مهیارو دعوت به شام کردم با کیوان رفتیم تدارکات مخلفات شامم سفارش دادیم ویسکی و دلستر هم گرفتیم نصف دلستر یک لیتریو خالی کردیم ویسکی ریخت توش درشو بست گذاشتیم تو فریزر یخچال تا منو پیمانم باهاشون حال کنیم
شب شد و قبل شام بساط مشروب رو آماده کردیم پیمان گفت راحت باشین منو رها نمی‌خوریم به مستی شما با دلستر مثل دیشب مست می‌شیم پیک اولو رفتیم بالا پیمان گفت چرا مال من تلخ بود کتی خندید گفت تو مال منو خوردی پیمان خان اینو با تیکه انداختن گفت اشاره به جلوش کرد و خندید پیمان انگار بدشم نیومد از این شوخی جالبه پیمان گفت پس توبه منو شکستین برام کمتر بریزین حالم خراب نشه منو کتی خندیدیم کتی گفت مؤمن دیشبم تو و رها مشروب بود میخوردین یعنی نمیدونستی؟! گفت عجب دیدم شنگول بودم شما دیگه کی هستین؟ تو بازی خبیث شب دوم پیمان و منم قاطی شدیم من شرط کردم پیمان زیر شلوارکش شورت نمیپوشه اون خط قرمزش شلوارکشه همه قبول کردن اونم راحت شد میدونستم از کیر کوچولوش خجالت می‌کشه اما من لحظه شماری می‌کردم جلو چشم کیوان لخت و برهنه کامل بشم البته خط قرمزمون شورتمون بود من یه شورت جلو تور تنم کرده بودم تا زیر تور کصمم ببینه و بازی شروع شد و تا آخر رفتیم من نخستین بازنده تا خط قرمز اولین نفر بودم چون خودم دوست داشتم زودتر از کتی لخت بشم تنمو به رخش بکشمو کیوانو حشری کنم اتفاقا سوتینمو دادم کیوان باز کرد تا به کتی بفهمونم مثلا باهاش سکسم داشتم مال خودمه طمع نکنه ،عجیب بی حیا شده بودم کیوانو مهیار جای جای اندامها مو با چشاشون میخوردن جالبه پیمانم اندامهای کتی را شکار می‌کرد !!!
فرداش رفتیم چالوس و بعد محمودآباد


ه کیرش تا بخودم بیام اونم هول شده بود مگه شورتشو پیدا می‌کرد بکشه بالا گفتم ببخش کیوان فک کردم مغازه است ! ندونستم چی گفتم با خجالت برگشتم بله اونجا توالت بود با فضایی که تو راه روش پر جنس بود
تو ماشین کیوان خجالت‌زده بود و نگام نمی‌کرد اما من همش اون کیر گنده و خوشگلش جلو چشام بود و از فکرم بیرون نمی‌رفت با کیر پیمان مقایسه می‌کردم جور در نمی‌اومد و حس میکردم اگر کیوان جای پیمان بود چی می‌شد تو فکر رفته بودم که رسیدیم خونه انگار از خواب بپرم گفتم ببخش بخدا نمیدونستم! کیوان گفت هنوز تو فکری؟!
اومدیم پایین رفتیم تو همه بودن خالم داشت شام آماده می‌کرد سعی کردم طبیعی باشم
تو یک خونه ویلایی دوبلکس زندگی می‌کردیم منو پیمان یک قسمت حالت سوئیت بود و مستقل اتاق خوابمون بود با همه امکانات بقیه تو همکف یک اتاق تکی کوچکم تو طبقه ما تقریبا مستقل اتاق کیوان بود
در چیدن میز غذا کیوان همیشه به من کمک می‌کرد حتی تو پخت و پز هم کیوان به منو مامانش کمک می‌کرد ما ناهارمونو سر کار میخوردیم شام خونه
معمولا با تیشرت و ساپورت یا شلوارک بلند یا دامن‌شلواری تو خونه بودم کیوان و پیمانم با شلوارک یا اسلش با تیشرت کیوان اکثرا اسلش می‌پوشید یا شلوارک گشاد حالا فهمیده بودم چرا
وسوسه‌ی کیر کیوان افتاد تو جونم همش فکرمو مشغول کرده بود کرم ریختنم شروع شد هر چند قبلنا بارها تو غذا پختن و کمک کردنها باسنم به جلوش خوره بود ولی اصلا حسی نداشتم تازه فهمیده بودم کیرشو رد می‌کرده زیر کش شلوارش تا من حس نکنم (چون فکر می‌کردم اینم مثل داداشش دودول داره نه کیر) تا حالا پیمان منو ارضا نکرده بود خودم خودمو ارضا می‌کردم
با دیدن کیر کیوان حالا بدجوری دلم سکس میخواست دختر بودم اینجور نبودم طعم کیر و آغوش مرد انگار معتادم کرده بود و همش خمار سکس بودم دیگه از هر فرصتی خودمو می‌مالیدم به کیوان، کیوانم رعایت و خودداری می کرد هفته ها و ماهها گذشت و علاقه و هوسم به کیوان شدت پیدا می‌کرد
تا اینکه سه تایی به توصیه خاله رفتیم شمال چند روزی تفریح مثلا ماه عسلم بود ده روز مرخصی گرفتم راه افتادیم سمت شمال یک شب خسته بودین ماندیم رشت زیاد جالب نبود صبح رفتیم سمت رامسر یکشبم اونجا بمانیم تا بریم محمودآباد ویلاهای سازمانی یه ویلا تو رامسر طبقه دومشو اجاره کردیم زوج جوانی هم طبقه همکفشو بعد از ما اجاره کردن هر دو به هم می‌اومدن بچه آبادان بودن خیلی زود با هم دوست شدیم ما را شام دعوت کردن خیلی وضعشون خوب بود ماشینشون بنز کوپه‌ی کروک بود از اونایی که سقف اتاقش کامل جمع می‌شه اسماشون مهیار و کتایون بود وقتی با ما حرف می‌زدن خیلی ریلکس و هر دو لختی پختی بودن
خواستم برم کمک کتی خودمو مرتب کردم کیوان گفت رها کمی لباساتو جور کن زشته حالا میگن دهاتی هستیم در عین تعجب پیمان هم تایید کرد گفت تاپ شلوارک بپوش راست میگه !!! شاخ در می‌اوردم این پیمانه ؟!
با تاپ و شلوارک نه چندان سکسی رفتم پایین مهیار اومد بالا با کیوان تخته بازی کردن
کتی خیلی سکسی لباس تنش بود مهیارم یه رکابی با شلوارک تنگ که کیر و خایه اش معلوم بود بنظر می‌اومد بزرگ باشه نه به بزرگی مال کیوان قبل شام
مشروب آوردن منو پیمان نخوردیم گفتیم دلستر میخوریم کیوان با اونا پایه بود ما دلستر را انگار مشروبه با اونا پیکامونو بسلامتی می‌زدیم کیوان از پشت خیلی با احساس زد رو باسنم که قند تو دلم آب شد انگار کیرشو کرد تو کوصم نگاه کردم دیدم تو دلستر کلی ویسکی خالی می‌کنه نگو ما هم با اونا داریم مشروب میخوریم و نمیدونیم خوشحال شدم اشاره کرد سه نکنم خیلی سرحال شدم پیمانم مثل من (پیمانی که نمازش ترک نمی‌شد) رفتیم سر میز غذا همه شنگووول و رو پامون بند نبودیم بعد از شام چند دست حکم بازی کردیم باز چند پیک زدیم مثل قبل پیمان ساقی بود برای خودشو خودم مثلا دلستر برا اونا ویسکی خخخخ منو مهیار افتادیم کتی هم با کیوان چند دست زدیم پیمانم ساقی کتی گفت پیمانم بیاد هفت خبیث بازی کنیم سر ناهارو مخلفات فردا ناهارو آخرین بازنده مخلفاتو دومین بازنده میده کتی گفت خوشبحال مردا میشه، پیمان بیا بازی، استقبالی نشد کتی گفت تا لباس زیر میریم جلو، هر که رسید لباس زیر یک شانس داره دفعه بعد اگه باخت شرطو باخته و سوخته و میره کنار باز سکوت کردیم اما من دوست داشتم چون همه اندامم زیباتر از کتی بود حیف پوشیده تر از کتی بودم دوس داشتم کیوان همه جامو ببینه خودمو با سوتین و شورت تصور کردم چه لذتی برام داشت پیمان گفت منو رها تماشاچیم بلد نیستیم خخخخ
کیوان گفت باشه مهیارم گفت اوکی ورقها را من براشون بور زدم یک دستم ما داشتیم رفتم بیارم تاپمو عوض کردم سکسی ترش کردم سوتینمم در آوردم کسی انگار جز مهیار متوجه نشد دو دست ورق را قاطی هم کردم دادم دستشون کیوان تیشرتش را باخت دور بعد کتی باخت تاپ


نداخت دو رکعت نماز خوند و زیر لب دعایی کرد و رو به من گفت تو هم نماز شکر بجا بیار اگه بلد نیستی یادت بدم مثل نماز صبحه و فقط نیتش فرق می‌کنه و دو تا ذکر داره در رکوع و سجده!اونارو رو کاغذی نوشت داد دستم گفت از روش بخوان عیبم نداره که دستت می‌گیری!!!
گفتم لباس ندارم با این لباس!؟
چادر عروسیمو معلوم بود سفارش خودش بوده از کمد آورد انداخت سرم گفت اینم حجاب
من تا به این سن نماز نخونده بودم البته بلد بودم اما مجبوری و رودروایسی وضو گرفته نماز شکر خوندم البته فقط الکی پچ پچ می کردم تمام شد
لباس عروس و کمکم کرد در آورد زیرش هیچی جز یه شورت توری نداشتم خودشم لخت شد با یه شورت بغلم کرد و بوسید منم بوسیدمش خیلی ساده بدون اینکه لبمو بخوره شروع کرد گردنو گوشامو خوردن و با سینه هام کمی ور رفتن اونم ناشیانه منم همشو گذاشتم به ناشی گری و پاکیش واقعا همینطورم بود
منم تا اون روز با هیچ مردی نبودم اما فیلم و نوشته فراوان دیده و خونده بودم شورتشو در آورد مال منم بدون اینکه نگاهی به اندامها و زیبایی هام بکنه در آورد بغلم کرد مثل کشتی گیرا با اون بدن ورزیده و سفتش خاکم کرد رفت بین رونام کیرشو که سفت شده بود با یکی دو بار هدف گیری خیلی راحت کرد تو کصم یه درد جزیی به خاطر خشک بودن و آماده نبودنم حس کردم چندتا جلو عقب کرد آبشو تو چند ثانیه ریخت و کیرشو کشید بیرون نگاه به لای پام کرد پرسید پس خون کو؟!
پردت کو؟!
گفتم مگه پزشک نگفت من حلقویم خون نمیاد!
گفت نه دکتر گفت شاید خون نیاد من از هر کی پرسیدم گفتن امکان نداره دختری بی پرده باشه !
جرو بحث کردیمو از اتاق رفت بیرون نگو به خالم (مامانش) گفته رها دختری نداره
ساعت نزدیک ۳ بامداد بود خالم اومد پیشم پرسید گفتم والا دکتر گفته خون نمیاد
رفت بیرون نگو گفتن خوب نگاییدی محکم بکن پردشو پاره کن
اومد گفت بخواب منم مظلوم مثل اسرا خوابیدم پاهامو داد بالا از مچام گرفت فشار داد کیرشو به زحمت راست سوراخ کصم کرد فرو کرد محکم انگار میخا خودشم بیاد تو کوصم منم استرس تمام تنمو گرفته چند دقیقه با شدت گایید و باز آبش اومد ریخت تو و کیرشو کشید بیرون خونی در کار نبود!!
خلاصه همه فامیل با خبر شدن من پرده ندارم سمانه هم آتش‌بیار معرکه بود زنگ زد به مامانم که رها باکره نیست و بلوایی شد اونورش ناپیدا حرف طلاق و حرفهای زشت و توهین آمیز ب من
سمانه زیر زبانمو می‌کشید که شاید خواب بودی یکی پردتو پاره کرده منم فقط گریه و زاری منتظر شدم روز بشه و برم خونمون با پا در میانی شوهر خالم ( پدر شوهرم) و به دستور او قائله ختم به خیر شد گفت کسی حق نداره دیگه حرفی بزنه همه جمع شده بودن تو حجله هر کس حرفی می‌زد این وسط هیچکی نمی پرسید پزشک قانونی چی گفته ؟! فقط کیوان بود که همش لاپوشونی می‌کرد می گفت ابرو ریزی نکنید به مامانش گفت دکتر چی گفته مگه نرفتن دکتر؟ سمانه گفت پزشک گفته رها پرده نداره خون نمیاد !
خاله گفت نگفته پردش چطوری پاره شده؟ سمانه گفت نه منم مثل اسرا تو گوشه‌ی اتاق کز کردم تا مامان از راه رسید دعوا دوباره شروع شد و خلاصه مامانمم نمیدونست حلقوی چیه ! کلی حرف و حدیث تا صدیقه خانم که زن دنیا دیده بود را صدا کردن
صدیقه اومد پیشم از من مثل خانم مارپل چندتا سوال کرد جوابم منفی بود پرسید پزشک چی گفت
گفتم آنچه گواهی کرده بود
پرسید گواهی تو چکار کردی گفتم دست پیمان دادم اونم پیدا نشد من بیچاره بین شک و یقین گیر افتادم ابروم رفت و سرو ته قضیه را هم آوردن انگار دختر خطا کاری باشم به پیشونیم انگ ننگ زده شد خودمم دیگه باورم شده بود شاید تو خواب یکی پردمو پاره کرده پزشک الکی چیزی گفته
تا بعد چند هفته گواهی پزشک از میان سررسید پیمان در اومد دیگه دیر شده بود همه منو به چشم دختری که بکارتشو به دوست پسرنداشته‌اش بخشیده می شناختن این وسط سمانه حس کردم خیلی خوشحاله و گهی به میخ می‌زنه گهی به تخته چون شریک جرم برای خودش جور شده بود!
اینم بگم بعد عروسیم سمانه با شوهرش که نظامی بود به تهران منتقل شدن من حالا تو بهداری جای او بودم
پیمان کیرش بر خلاف قد و هیکلش خیلی کوچک بود ده سانتم نمی‌شد اونم قلمی!
کیر بزرگ ندیده بودم اما تو فیلم و عکسها زیاد دیده بودم
نزدیک عید بود سه ماه از ازدواجم گذشته بود تو پادگان با کیوان رفتیم خرید سوپرمارکت بزرگی هست همه چیز داره فروشندگانش همه ارتشی هستن پدر شوهرمم مغازه داره مال او لوازم خانگیه مغازه ها مال ارتش بود اجاره میدادن به پرسنل پادگان
کیوان رفت یک ضلع مغازه منم با برداشتن شامپو صابون و پد و کرم که تو سبد بود رفتم دنبال کیوان ب قصد خرید به دری رسیدم فکر کردم ادامه مغازه است درو باز کردم نگو توالته! وااااای کیوان سر پا کیرش اندازه خرطوم فیل آویزون داشت شلوارشو می‌کشید بالا کوپ کردم و شوک شدم بدون اراده زل زده بودم ب


سکس با برادر شوهر

#برادر_شوهر

کارمند بهداری پادیگاهیم که شوهر خالم سفارشمو کرد
با گذشت دو سال و چند ماه از ازدواجم همسرمو (پسرخاله‌ام) با آبرو ریزی که شب زفاف کرد هنوز نبخشیده بودم
پزشک قانونی باکره بودنمو گواهی کرد و گفت به احتمال زیاد خون ریزی نخواهم داشت نوع پرده‌ی بکارتمو نوشت حلقوی اتساعی‌خاص سمانه دختر خاله‌ام که دو سال از من بزرگتر و کارمند همان بهداری پادگان بود که من حالا همکارم بودیم از خانم دکتر توضیح خواست پزشک هم با بی حوصلگی گفت خانم دیگه این چیزا عادی شده برو شایدم خون ریزی کنه مونده به برخورد شوهرش! من زیاد توجیه نشدم از سمانه پرسیدم یعنی چه؟ گفت انشالا که چیزی نبوده مهم نیست فکر کردم شاید ناهنجاری دارم نگران شدم گفتم میخوای بریم از اون یکی پزشک هم نظر بخوایم گفت مهم نیست از این حرفا پزشکا زیاد می‌گن گوش نده بمن گفتن گوش ندادم ،گواهی را داد دست پیمان گفت مبارکتون باشه ببینم چی میکنید
همه میدونستیم سمانه بدون بکارت رفت حجله صداشو در نیاوردن
شب زفاف توضیح خواهم داد که شوهرم چطور آبرومو برد!
پیمان برعکس همه فامیلها اخلاق سنتی و مذهبی عقب‌افتاده داشت نمی‌دونستم که بعدها فهمید بهشت و جهنمی وجود نداره و دین و مذهب الکیه دیگه آبروم رفته بود
از خواستگاری تا عقد و عروسی یک ماه هم نشد عروسی کردیم من دوران نامزدی نداشتم تا جشن عروسیم سه بار با پیمان روبرو شدم ،
اول وقتی میرفتیم پزشک قانونی
دوم سر سفره عقد
سوم کلاس آموزش
از شهرستان نه چندان بزرگمون تا شهر مرکز استانمون که اسمشو نمیارم با ماشینش رفتیم آنهم هر سه بار شم خواهرش سمانه که چند ماه
بود ازدواج کرده بود
جشن عروسیم خیلی شلوغ و زیبا و زبانزد همه شد
اتاق حجله‌ی باشکوهی بسیار رویایی که سوپرایزم کرد، آماده کرده بودند یک سوئیت کامل با حمام و سرویس و آشپزخونه‌ی نقلی در طبقه‌سوم خونشون که قبلا شاه‌نشینی بوده تغییر داده و بازسازی کرده بودند
درست ۲۵ سالم بود مصادف با زادروزم با قدی بلند و تناسب اندامی بینظیر و خوش‌استایل چندین خواستگار از فامیل و غریبه در شهرمون داشتم حتی استادام، اما خانوادم موافقت نکردن چون قول منو از ۱۰ سالگی به پسر خاله و عمو زاده‌ام پیمان داده بودند پدر پیمان ارتشی بود شهرمون زندگی نمی‌کردند در خانه سازمانی بسیار با صفایی تو پادگان زندگی می‌کردند و می‌کنند قبلا چند بار به خونشون چه با سمانه چه با خانوادم رفته بودم پیمان چون والیبالیست بود اکثرا تو خونه بند نمی‌شد اما سمانه و کیوان بودند با هم ورق بازی می‌کردیم تو پادگان می‌گشتیم و پارک می رفتیم اینا بیشتر تو سن قبل از دانشگاهم بود
گاهی هم که خاله و شوهر خالم به شهرمون می‌اومدن تو خونه خودشون که خالی بود ،می‌موندن در مهمونیا میدیدمشون اما همش با سمانه با هم بودیم،
پیمان یا مسابقه داشت یا درس، همیشه غایب بود او شش سال از من بزرگتر بود عوضش کیوان را که کوچکتر از او بود و با من همسن، هر بار دیده و کلی بازی و حرف زده بودیم او پسری خوشتیپ قد بلند حدود ۱۹۰ سانت بود اهل مطالعه بود و کلاس موسیقی رفته ویلون می‌نواخت تارم بلد بود به کوهنوردی و شنا علاقه داشت
نخستین باری که پیمان را تو سن حدود ۲۳ سالگیم دیده بودم دو سال پیش از ازدواجم بود در یک مسابقه والیبال تیم پادگانشان با شهرداری استان مون بود دیگه رسما منو تو خونه نامزد خودخوانده‌ی پیمان می‌دونستند با خواهرش سمانه هم رشته (بهداشت) در دانشگاه استانمون بودم او دو سال از من بزرگتر بود خانواده های ما در جایگاه ویژه تماشاچیان نشسته شاهد بازیشون بودیم
پیمان با قدی نزدیک دو متر زبر و زرنگ والیبالیست با تجربه‌ای بود که در اون بازی سه بر صفر شهرداری را بردن و کاپیتان تیمشم بود ما سر از پا نمی‌شناختیم هورا می‌کشیدیم بعد از بازی، پیمان با گرمکن اومد پیشمون هنوز تنش بوی عرق میداد با همه دست داد و روبوسی کرد حتی با مامانم که خالش بود الا با من! که دستمو دراز کردم دستشو گذاشت رو سینش که مثلا من نامحرمم خیلی خیط شدم بقیه همه شاد منم تظاهر به شادی چند نفری از دو طرف موبایل بدست از پیمان و بقیه فیلم می‌گرفتند از جمله سمانه، اومدیم تالار شامی از دولت باشگاهشون خوردیم و رفتیم خونه
از سمانه گله کردم گفت پیمان کم رو هست و محافظه کار ترسید فیلمش پخش بشه از طرفی هم چون سر زبونها با تو میخواد عروسی کنه بخاطر اون دست نداد!
بله این آقا پیمان ما اینجوری بود
جشن تمام شد ما را بردن اتاق حجله با هزاران شوق و آرزو وارد حجله شدیم کلی صدای بزن و برقص بیرونو داخل حجله هم که سلیقه سمانه و شوهرش ایمان بود موزیکی بسیار رمانتیک و لایت پخش می‌شد خیلی رویایی، پیمان درو قفل کرد و دستمو گرفت نشوند رو تخت، تختی که روش پر از گلبرگ های گل گلاب بود ! بوسه ای از گونه هایم کرد رفت کت و شلوارشو درآورد آستینشو داد بالا !! وضو گرفت سجاده ا




تم اوکی
دوباره پوزیشن اول
دوباره منو با دستاش سفت چسبید و سرش و کرد تو و آروم آروم و خیلی کم عقب و جلو میکرد و یواش یواش من کسم گرم شد صدام در اومد اونم با هر تلمبه ای که میزد سعی میکرد یکم بیشتر فرو کته که با جیغ من متوجه میشد و من دیگه ناله ام داشت بلند میشد اونم داغ کرده بود تلمبه هاشو یکم عمیق تر میکرد تو و سعی میکرد بیشتر بره
من دردم گرفت با هر تلمبه اش جیغ میزدم ولی داشتم لذتم میبردم فک کنم دیگه تا نزدیک نصفه های کرش و میکرد تو که احساس کردم داره آبش میاد
درست حدس زدم یهو منو محکم تر بغل کرد و کیرشو با تمام وزن و زورش فشار داد تو کسم
نفسم بند اومد میخواستم جیغ بزنم توانش و نداشتم تلمبه های آخر و تا ته میکرد تو کسم جوری که خایه هاش محکم میخورد به کونم
فقط دوست داشتم زودتر تموم بشه
حس کردم دردم کمترشدکیر شمس الله هم شل تر شده بود گفتم آبت اومد ؟
کیرش و تا ته کرد تو گفت آره ریختم توش بعد چند دقیقه افتاد روم کیرشم تو کسم بود
وقتی جون گرفت و بلند شد کیرش تو کسم کله کرده بود انگار یه بادکنک و میخواد از کسم بکشه بیرون پشت کیرش اندازه نصف لیوان آبش از کسم ریخت بیرون
حال تکون خوردن نداشتم شمس الله اومد بغلم خوابید و تا ساعت ۶عصر خوابیدیم
عصر بیدار شدیم قبل رفتن گفت برام بخورش گفتم دوباره نمیتونم بهت بدم خیلی دردم اومد آخه خیلی کلفته
گفتش نه میخوام تو رو ارضا کنم گفتم کیرمو بخوری حس بیشتری بگیری
درست میگفت وقتی داشت انگشتم میگرد منم کیرشو نگاه میکردم و با لذت میخوردم
یه جوری انگشتم کرد که سه بار آبم اومد
آب اونم اومد اولش میخواست خالی کنه تو دهنم ولی من فهمیدم لحظه آخری سر کیرشو کشیدم بیرون همش ریخت رو گردنم و زیر گلوم
خلاصه خودمونو تمیز کردیم و لباس پوشیدیم من رسوند تا ایستگاه و رفتیم
تا چند روز موقع شاشیدن کسم میسوخت و تا ۶ماه دیگه هوس کیر نکردم
پایان
نوشته: زهرا

@dastan_shabzadegan


شمس الله و دختر دانشجو

#دوست_پسر #دانشجویی

سلام
من زهرا ام
۲۳سالمه دانشجوی یه رشته ی کسشعر تو دانشگاه آزاد دارقوز آباد
محیط دانشگاهمون زیاد خوب نیست یه مشت بچه هولن خلاصه یه جوریه نمیشه با کسی رل زد میرن همه جا رو پر میکنن آبرو تو دانشگاه واست نمیزارن
بیرون از دانشگاهم که همه گرگ آن اونجام نمیشه اعتماد کرد
واسه یه دختر جوونی مثل من برطرف کردن نیاز جنسی تبدیل شده به یه چالش جدی که خیلی وقتها ترجیح میدم که خودارضایی کنم و با فانتزیام خودمو ارضا کنم بعضی وقتام دوست دارم یه مرد واقعی باشه که بتونم بهش اعتماد کنم و خلاصه نیاز جنسی مو رفع کنم
یه شب تا دیروقت نشستم فیلم پورن نگاه کردم و هرچی میخواستم جق بزنم حس خوبی نداشتم دوست داشتم یا یه کیر واقعی ارضا بشم خیلی شهوتی شدم ولی کیر میخواستم …
صبح ش خواب موندم از خواب پریدم سریع دوش گرفتم تو حموم یاد فیلم دیشب افتادم زیر دلم یه جوری بود خیلی شهوتی شدم
اومدم بیرون آرایش کردم زودی لباس پوشیدم زدم بیرون
توی مسیر خونه تا خیابون از روی شهوت یه فکری به سرم زد گفتم امروز که دانشگاه و بیخیال دیگه برم کنار خیابون از این ماشین هایی که بوق میزنن یه خوبش و انتخاب کنم برم حسابی بهش بدم و شهوتم و بخوابونم
این فکرا شهوتم و بیشتر میکرد پیش خودم تو ذهنم داشتم شریک جنسی انتخاب میکردم تو ذهنم تجسم میکردم یه مرد ۳۵تا۴۰ساله چهارشونه سیکس پک دار و یه کیر ۱۵سانتی کلفت که از پشت کرده تو کسم و داره منو میکنه
به خودم که آمدم شرتم خیس شده بود و خودم رسیده بودم کنار خیابون ولی از ماشین هایی که هر روز بوق میزدن خبری نبود آخه ساعت دیگه ۱۱بود
حتی یه تاکسی خالی هم پیدا نشد فقط کامیون تریلی وانت و نیسان و بعضی وقتها مینی بوس و اتوبوس های سرویس شهرک صنعتی بود
آفتاب داشت خیلی سرمو داغ میکرد ممکن بود خون دماغ بشم یا سردرد
یه تاکسی قراضه اومد با سه تا مسافر افغانی بخاطر گرما میخواستم سوار بشم اما پشت تاکسی یه وانت بار میوه با شیشه دودی و پرده که توش معلوم نبود رسید و چراغ داد منم که افغانی هارو دیدم از تاکسی فاصله گرفتم راننده تاکسی غرغر کرد و رفت
وانتیه اومد جلو پام کولرش روشن بود گفتم سوار میشم اگه خوب نبود میپیچونم
خلاصه سوار شدم دیدم دقیقا برعکس فانتزیام یه مرد نسبتا چاق و حدودا ۵۰ساله اس
ولی خیلی خوش صحبت و قابل اعتماد
دلمو زدم به دریا بهش گفتم من جنده نیستم ولی امروز کیر هوس کردم
دلم میخواد امروز به تو کس بدم
وقتی اینارو میگفتم صدام از زور شهوت میلرزید و کسم مثل چشمه خیس
اولش باور نکرد فکر کرد خفت گیری و کلکی تو کاره بعدش بیشتر اعتماد کرد گفت دوربین مخفیه خلاصه کلی کلنجار رفتم تا که فهمید داستان واقعیه و شانس بهش رو کرده
قسمم داد گفتش زن و بچه داره یه وقت آبرو ریزی نشه گفتم نگران نباش من و تو دیگه بعد از امروز همدیگرو نمیبینیم به جای این حرفها فکر یه جای خوب باش
گفت بریم باغ من توش یه ویلای ۸۰متری ام هست گفتم اوکی و رفتیم
تا وارد ویلا شدیم از پشت بغلم کرد و یه دستش و گذاشت رو شکمم و کونمو چسبوند به کیرش و اون یکی دستش و از تو مانتو رسوند به سینه هام
شکمش گودی کمرم و پر کرده بود و معلوم بود کیرشم کلفته
اروم اروم تو همون حالت اول مانتو و شلوارم و بعدش سوتین و شرتم و
درآورد و تی شرت خودشم با شلوارش در آورد
یه شورت مامان دوز بلند و گشاد داشت گفتم بزار کیرتو بخورم گفت نه و بغلم کرد و برد تو اتاق خواب
تو بغلش مثل یه جوجه بودم با یه دست منو بغل کرده بود و بوسم میکرد و ته ریش و سیبیلاش صورتم و سرخ کرده بود
به دست دیگه اش از تو رخت خواب یه تشک کلفت پهن کرد و منو طاق باز خوابوند روش و تا لحظه ی آخر که شورتش و درآورد من کیرشو ندیدم تا اینکه کله بزرگ و داغ کیرشو دم سوراخ کسم حس کردم کسم که خیس خیس بود
به راحتی سرش و کرد تو و اومد روم و سینه هامو میک زد
و خیلی آروم کیرشو در حد یک سانت عقب و جلو میکرد و دستاشو از زیر کتفم رد کرد و شونه هامو محکم نگه داشت که نتونم تکون بخورم تو این حالت بیشتر خم بود روم تقریبا سینه هامون میخورد به هم دیگه
با چشمای خمارم تو چشماش نگاه کردم گفتم بکن دیگه دارم میمیرم واسه کیر
هنوز حرفم کامل نزده بودم که نصف کیرو کرد تو کسم
وای از درد مردم جیغ زدم میخواستم از زیرش بیام بیرون ولی محکوم شونم و گرفته بود میگفت صبر کن الان جا باز میکنه ولی هر لحظه دردش بیشتر و بیشتر میشد بازم جیغ زدم این دفعه ولم کردم از زیرش اومدم بیرون و کیرش و دیدم تازه فهمیدم چرا نذاشت بخورم براش
یه کیر ۲۵سانت و به کلفتی نوشابه قوطی یکمی کج کله کوچیک و پیچ و تاب رگهای کیرش . شبیه آناکوندا
گفتم نمیتونم بهت بدم ولی بیا 69 آب هم و بیاریم که گفت نمیتونه کس بخوره حالش بد میشه کس منم که پر از کرم و ترشح
گفتم پس چه کنیم
گفت فقط سرش و بکنه تا آبش بیاد بعدش منو انگشت کنه تا منم بیام
گف




چه عطری داشت بدنش، واقعاً دیوونه کننده بود. من هم مثل ماساژور های حرفه‌ای اون رو میمالیدم و ماساژ می‌دادم، خیلی زیاد قلقلکش می‌اومد و وقتی سراغ پهلوهاش می‌رفتم یه ناله ریزی می‌داد، خودش رو هی تکون می‌داد و می‌فهمیدم که کجای بدنش بیشتر قلقلک میاد. دراز کشیدم و صورتم جلوی شکمش بود و دوتا دستام روی شکمش سنگینی می‌کردن، نفس‌هامو روی شکمش ولو می‌کردم و اونم بیشتر خودش رو جمع می‌کرد، بعد از چند دقیقه دیگه طاقت نیاوردم و گفتم:
خب خاله جان حوله رو می‌زارم روی شکمت تا گرم بمونه، اینجوری بهتره.
حوله سوم رو برنداشتم و همون حوله‌ای که روی ممه‌هاش بود رو کشیدم پایین و آوردم روی شکمش، با اینکار یهو چشماش رو باز کرد و زُل زُل منو نگاه کرد، من داشتم حوله رو تنظیم می‌کردم و خودمو زده بودم به اون راه که اصلاً واسم مهم نیست ممه‌هاشو لخت کردم! بعد سرم رو برگردوندم اینور و نشستم به دیوار نگاه کردن. فهمیدم که سرش رو پایین تر بُرد و دوباره چشم‌هاش رو بست، انگار خیالش راحت شده بود که من اصلاً گاوم و هیچی از سکس حالیم نیست، انگار واسم هیچ اهمیتی نداره که ممه‌هاش لخت فقط نیم متر باهام فاصله دارن. رومو کردم اینور و دیدم که چشماش رو بسته، هنوز هم نگاه مستقیم به ممه‌هاش نکرده بودم، حالا نوبت دیدن ممه‌هاش بود، وای خدای من، ممه‌هایی بزرگ که پخش شده بودن و نوک مایل به قهوه‌ایشون بهم چشمک می‌زد، داشتم روانی می‌شدم، روغن رو برداشتم و چند قطره ریز ریختم روی ممه‌هاش، باز هم چشماش گرد شد و نگاهم کرد، اصلاً نگاهش نکردم و انگار یه ماساژوری بودم که فقط داره کارش رو انجام می‌ده، حالا ممه‌هاش زیر دستم بود و مدام می‌مالیدم، نوکشون سیخ شده بود و مشخص بود که حشری شده، با دوتا دستام ممه‌هاش رو گرفته بودم و فشار می‌دادم، گاهی نوک انگشتم رو به نیپلش می‌زدم، گوشت زیر ممه‌هاش رو می‌گرفتم و به سمت بالا فشار می‌دادم، فهمیدم که با این حرکت خیلی لذت می‌بره، حالا دلم می‌خواست که طعم ممه‌های روغنیش رو بچشم، بیشتر از اون دلم می‌خواست تا دستاش رو به سمت بالا دراز کنم تا هم حالت ممه‌هاش رو قشنگ‌تر کنم و هم صحنه زیبای زیربغل‌های مودارش و ممه‌هاش همزمان جلوی چشمام باشه، همینکارو هم کردم و به بهانه مالیدن داخل بازوهاش دستاش رو بردم بالا، صحنه‌ای فوق‌العاده جلوی چشمام بود، شاید دو سه دقیقه طول کشید تا در نهایت زبونم رو به زیربغلش رسوندم، طعم تلخ اسپری و عرق زیربغلش برام طعم خوشمزه‌ترین خوراکی دنیا رو داشت، فهمیدم که باز هم چشماش گرد شده و شاید توقع نداشت اول برم سراغ اون نقطه، اما من اونجا رو هدف گرفتم و داشتم از خوردنش لذت می‌بردم، دستش رو جمع کرد و نزاشت ادامه بدم، وقتی دستش رو جمع کرد، طی دو ثانیه با زبونم قله ممه‌هاش رو فتح کردم! دستش رو گذاشت پشت سرم و همزمان هم فشار می‌داد تو ممه‌هاش و هم انگار می‌خواست منو از ممه‌هاش جدا کنه، دیگه جفت ممه‌هاش در اختیارم بود و مدام میک می‌زدم و لیس می‌زدم، اونم چشماش رو بسته بود و فقط نفس عمیق می‌کشید، شاید یک ربع بیست دقیقه ممه‌هاش رو خوردم، دیگه دلو زدم به دریا و خواستم باقی دکمه‌های شلوارش رو باز کنم، که ضد حالی بدتر از هر چیزی خوردم، صدا اومد از پایین که من و خاله رو صدا می‌زدن، خاله انگار تازه یادش افتاد که تو خونه‌اش دراز کشیده و خواهرزاده‌اش حسابی ازممه‌هاش شیر خورده!
خواست بلند بشه که نذاشتم، صورتم رو بردم نزدیک ممه‌هاش و دوباره میک زدم، انگار لحظات آخری بود که داشتم ازشون استفاده می‌کردم، چقدر نرم و خوشمزه بودن، نوکشون زیاد بزرگ نبود ولی به اندازه‌ای بود که زیر دندون‌هام بره و از گاز گرفتنشون لذت ببرم، بعد از این خاله لباس‌هاش رو پوشید و رفت پایین و من هم منتظر موندم تا کیرم بخوابه و بعد به جمع بقیه ملحق بشم، یک بار دیگه هم من تونستم خاله رو ماساژ بدم و اون ماساژ با توجه به اتفاقاتی که توش افتاد اخرین ماساژ خاله توسط من بود و دیگه بعد از اون ماجرا، ماساژش ندادم اما رفتارش با من تغییری نکرد، اگر خوشتون اومد داستان اون رو هم براتون می‌نویسم.
ممنون از وقتی که گذاشتید.
نوشته: پوکرفیس

@dastan_shabzadegan


وله تمیز کنم بقیه کمرت رو ماساژ بدم تا لباست کثیف نشه
-عه؟ باشه خاله جان راحت باش
اصلاً توقع این جواب رو نداشتم و انگار آب یخ ریختن روم، رفتم دستام رو تمیز کردم و دیگه ناامید شده بودم و تو دلم داشتم بهش فحش می‌دادم که بهم نگاه کرد و گفت
-خاله جان الکی روغن زیتون گرفتیا، خب الان می‌خوای چیکارش کنی؟
هیچی دیگه خاله جان هر دفعه برای همین قسمت از ماساژ استفاده می‌کنم
-نه خب خراب می‌شه چیزی استفاده نمی‌کنی که!
نه خاله جون اوکیه
-نه خاله، می‌خوای روتو اونور کن من تاپم رو در بیارم، کل کمرم رو روغن بزن، خوبه اتفاقا واسم
با گفتن این جمله دوباره قلبم شروع کرد به تپیدن هزار تا در دقیقه، رومو اونور کردم و تاپش رو درآورد و دراز کشید، حالا دیگه فقط یه سوتین فاصله بین من و بالاتنه لختش بود.
بدون اینکه حرفی بزنم نشستم روی کونش که داشت شلوار جینش رو پاره می‌کرد، خودم رو انداختم روش و مثل دله‌ها شروع به ماساژ کمرش کردم، دستم رو می‌بردم زیر سوتینش و حسابی با نوک انگشت‌های شصت کمرش رو فشار می‌دادم، کیرم راست شده بود روی گوشت کونش داشت منفجر می‌شد، اصلاً حواسم به کیر شق شده‌ام نبود و مطمئنم دیگه متوجه شده بود ولی من کار خودم رو انجام می‌دادم، هر از گاهی هم ممه‌های بزرگ و خوش‌فرمش رو دید می‌زدم که دارن له می‌شن و پخش زمین شدن، دیگه پررو شده بودم و دستم رو تا زیر شکمش می‌بردم، بازوهاش رو ماساژ می‌دادم و هر چند دقیقه دستاش رو باز می‌کردم و دستام رو تا زیر بغلش می‌بردم، جالب این بود که باز هم احساس کردم که زیر بغلش مو داره و خودش هی دستش رو به خاطر همین جمع می‌کرد تا من نبینم و خجالت بکشه، ولی نمی‌دونست که من دوست دارم همین الان زیر بغلش رو لیس بزنم و میک بزنم، برام مهم نبود و دلم می‌خواست تمام بدنش رو حتی سوراخ کونش رو بخورم، انقدر حشری بودم که هیچی جلودارم نبود واسه اینکار.
با صدایی لرزون ازش پرسیدم:
خاله می‌خوای بند سوتینت رو باز کنم؟ یه‌کم اذیتم می‌کنه راحت نمی‌شه با کف دست کمرت رو ماساژ بدم.
هیچی نگفت، نمیدونم چرا اون لحظه اولش ریدم به خودم ولی با صدایی شبیه به اوهوم، که مثل ناله بود، تاییدیه رو گرفتم، قزن سوتینش رو باز کردم و حالا کمر لخت و گندمی و جذابش زیر دستام بود، پُرز هایی از کونش تا گودی کمر و از وسط کمر تا پشت گردن جایی که موهاش شروع به رشد کرده بود مثل خطی افقی و زیبا کشیده شده بود و من عاشق این پُرز موها شدم، دست هام رو همینجور بالا و پایین میکردم و وقتی زیربغلش رو لمس میکردم دستم رو بو میکردم تا بوی اسپری و عرق تنش که باهم قاطی شده بودن رو استشمام کنم، طی حرکتی کسخلانه و شجاعانه، دستم رو بردم زیر شکمش، کمی از زمین فاصله‌اش دادم و سوتینش رو از زیر بدنش درآوردم، حالا ممه‌هاش لختِ لخت روی زمین ولو بودن، وقتی ماساژ می‌دادم کناره‌های ممه‌هاش رو لمس میکردم و واقعا از هرچی که تا اون لحظه لمس کرده بودم نرم‌تر بودن، وقتی ماساژ می‌دادم صورتم رو نزدیک به کمرش می‌کردم و نفس داغم رو به تن سکسیش می‌رسوندم، دیگه حرارت بدنش به حدی زیاد شده بود که حس کردم دستام داره از داغیش منفجر می‌شه، یادم افتاد که ساعتی قبلش تو آشپزخونه به مامانم گفته بود که عضلات شکمش گرفته و درد می‌کنه و مامانم هم بهش پیشنهاد داده بود که روغن سیاه‌دانه یا زیتون بماله و ماساژ بده و گرم نگهش داره، دیگه کسخل شده بودم و حرکاتم دست خودم نبود، با صدایی بم و خیلی ریلکس گفتم:
خب مثل اینکه دل خاله جون ما بدجوری اذیتش می‌کنه و درد می‌کنه، باید به حرف مامانم گوش بدیم، حالا که روغن زیتون و حوله هست، می‌تونیم مشکل دلت رو هم حل کنیم، دیدم باز هیچی نمی‌گه، باز هم ترسیدم و ریدم به خودم.
ولی با خودم گفتم خب کسخل اینجوری که نمی‌تونه برگرده چون تو روی کونش نشستی، از روی کونش اومدم اینور و نشستم رو زمین، گفتم:
ببخشید خاله جان، اگه می‌خوای شکمت رو هم ماساژ بدم تا بهتر بشی، برگرد، حوله رو هم بنداز رو بالا تنه‌ات که راحت باشی، بازم واکنشی نداشت، حس می کردم هر لحظه بیشتر و بیشتر به بگایی دارم نزدیک می‌شم، از بازوی چپش گرفتم و برش‌گردوندم، چشماش رو بسته بود، جوری که انگار خوابه و متوجه هیچی نمی‌شه! رومو کردم اونور و حوله رو انداختم رو ممه‌هاش ولی خب تر زده بودم و هنوز قسمتی از ممه‌هاش بیرون بود که فهمیدم گردی دور نیپل‌هاش مایل به قهوه‌ایه، سریع حوله رو درست کردم و شروع کردم به ماساژ شکمش، چه شکمی! چه ناف سکسی‌ای! واقعا تا حالا انقدر با ناف تحریک نشده بودم!
دستام رو روی پهلوهاش می‌کشیدم و شکمش رو ملایم ماساژ می‌دادم، دکمه شلوار جینش رو باز کردم و کمی شکمش آزاد تر شد، بهش گفتم که می‌خوام باز کنم تا زیاد به شکمت فشار نیاد، وقتی باز کردم حس کردم بو و عطر کصش که احتمالاً تا اون موقع خیس شده بود زد توی بینیم!


نکردم.
هفته بعد خونه مادربزرگم نرفتیم و من واقعاً ناراحت بودم، اما روز جمعه خاله‌ام زنگ زد و گفت که می‌خواد بیاد خونه ما، منو می‌گی خوشحال و خندان، اما بعدش گفتم خب چه فایده؟ ممکنه اون اینجا اصلاً از من درخواست ماساژ نکنه.
از اومدن خاله تقریباً سه چهار ساعتی می‌گذشت و منم دیگه به کیرم گرفته بودمش. بعد از دقایقی اومد و ازم درخواست کرد کمرش رو ماساژ بدم، این دفعه می‌خواستم جراتم رو بیشتر کنم، کسی از بیرون حتی یک درصد به اتاق من دید نداشت، این دفعه روی تخت من دراز کشید که جا تنگ‌تر بود و من مجبور بودم که روی کونش بشینم، از همه بهتر و جذاب تر، این بود که متوجه شدم که انگار بند سوتینش خراب شده تو مسیر و حالا دیگه سوتینی تنش نیست.
-خب راستین جان خاله چه خبر؟
هیچی خاله، سلامتی، تو چه خبر؟
-منم هیچی، درگیری‌های همیشگی
بندهای تاپ سفید رنگی که تنش بود رو کنار می‌زدم تا شونه‌هاش رو راحت‌تر ماساژ بدم.
-راستین جان خاله چقدر تختت خواب آوره
آره خاله جان، اگه خوابت میاد بخواب، منم دیگه ماساژت نمی‌دم تا راحت بخوابی
-نه خاله ماساژ بده، من می‌خوابم، فقط خوابم برد بیدارم کنی
چشم خاله جان، پس من چراغ رو خاموش می‌کنم تا راحت بخوابی
چراغ رو خاموش کردم و اتاق نسبتاً تاریک مطلق شد، بعد از ده دقیقه الکی چندتا جمله گفتم، فهمیدم که خاله به خواب سنگینی فرو رفته، دیگه کم کم دستام رو تا بالای کون بزرگ و خوش‌فرم خاله می‌آوردم و گوشت کونش رو لمس می‌کردم، حس کردم که شُرتم بعد از دست زدن به گوشت کون خاله، کاملاً خیس شده و پیش‌آب کیرم همینجوری سرازیر شده بود.
حالا نوبت این شده بود که دستم رو جاهایی ببرم که تا الان حتی بهشون فکر هم نمی‌کردم، بیشتر و بیشتر گوشت‌های کناری ممه‌هاشو که ولو شده بودن رو تختم و داشتن لِه می‌شدن رو لمس می‌کردم، یک لحظه، هر دو دستم رو همزمان به زیر هر دو بازوش بردم، و زیربغل نرم و گرمش رو لمس می‌کردم، حس کردم کمی زیر بغلش مو داره که واسم بسیار حشری کننده بود و دلم می‌خواست همون لحظه شروع به لیس زدن و مکیدن زیر بغل گرمش بکنم، یواش یواش دیگه دستام کاملا روی کونش بود، داشتم لذت می‌بردم که مامانم صدام کرد و خاله هم بیدار شد، زهره‌ام ترکید و تقریبا داشتم از تخت می‌افتادم، فاصله چندانی نداشت اما من اصلا تو حال و هوای خونه نبودم و تو آسمون ها سیر می‌کردم. وقتی اومدم از روی خاله بیفتم پایین به واسطه ترسیدن، قشنگ حس کردم که کیرم بین رون پاهاش برای چند لحظه گیر کرد، گویی انگار شلپی صدا بده و از بین رون‌هاش در بیاد.
هفته بعد از اون، دوباره خونه مادربزرگم رفته بودیم، اونها یه اتاق تو طبقه سوم به صورت جداگانه داشتن که این بار خاله‌ام به خاطر اینکه مهمون‌های زیادی خونه‌شون بودن ازم درخواست کرد که بریم اون اتاق و کمرش رو ماساژ بدم، خیلی هم حالش بد بود و گریه کرده بود!
اما این‌بار من آماده بودم، روز قبلش رفته بودم و از عطاری‌ای که نزدیک به خونه‌مون بود، روغن زیتون مناسب ماساژ و درد عضلات گرفته بودم، بهش گفتم که خاله روغن زیتون گرفتم، می‌خوای با اون کمرت رو ماساژ بدم، که اولش واکنش خوبی نداشت و گفت نه خاله جون، از بوش بدم میاد و لباسام هم کثیف می‌شه، بیخیال شدم و شروع کردم به ماساژ دادن، بعد از حدود ده دقیقه، نظرش یهویی عوض شد و گفت که برو و روغن زیتون رو بیار، فقط از تو کشوی سوم دراور لباس‌هام سه تا حوله دست و صورت هست، اونا رو هم بیار که اگه خواستم استفاده کنم تا روغن رو پاک کنم داشته باشم.
منم سریع رفتم و وسایل مورد نیاز رو آوردم، خداروشکر انقدر خونه شلوغ بود که کسی به تخمش هم نبود که من سه تا حوله رو برای چی و به کجا دارم می‌برم. تو مسیر به این فکر می‌کردم که ای‌کاش حداقل سوتینش رو از تنش درآورده باشه، اما وقتی اومدم بالا دیدم که همونجوری رو زمین دراز کشیده و تغییری نکرده، حالم گرفته شد. اون روز یه تاپ کبریتی خوشگل تنش بود با این تفاوت که شلوارک نداشت و یه شلوار جین تنگ پوشیده بود.
ازش اجازه گرفتم و کمی روغن مالیدم به کمرش و دستم و شروع کردم ماساژ دادن، اولش یه کم زیادی شد ولی سریع جمش کردم و نذاشتم که به لباسش برسه، بوی زیاد جالبی نداشت ولی به نظرم باعث شده بود که حرارت کمرش بیشتر بشه. با اینکه دستای زیاد قوی‌ای ندارم ولی اون زمان به حدی هورمون تو بدنم ترشح شده بود که حس می‌کردم می‌تونم تمام لباس‌هاشو جر بدم و مستقیم به کس احتمالا گندمی و تپلش برسم. احساس می‌کردم که حالت نفس کشیدنش با توجه به حرارت بدنش تغییر کرده و شاید هم توهم زده بودم اما مطمئنم که خودم روی ابرها بودم و داشتم لذت می‌بردم. مدت زیادی فقط با دست‌های روغنی اون محدوده‌ای که از تاپ بیرون بود رو ماساژ دادم و دو ساعت کلنجار رفتم با خودم تا آخر با هدفی خاص بهش گفتم:
خاله جان من دستامو با ح


ماساژ خاله نرگس

#ممه #خاله #ماساژ

همیشه تو سنین کودکی و اوایل نوجوانی نسبت به افراد نزدیک زندگیم یک حساسیت خاصی داشتم، اگه تو خیابون کسی به اندام مادرم، خاله‌ام و یا هر زن دیگه‌ای نزدیک به من نگاه می‌کرد، یا سعی میکرد اندام‌شون رو دید بزنه، به شدت کُفری می‌شدم و سعی می‌کردم با همون سن کمی که داشتم جوری به یارو چپ چپ نگاه کنم که خودش بفهمه داره گوه زیادی می‌خوره. بعد از مدتی که سنم از 15 عبور کرد، متوجه شدم که خودم دارم به خواهر، مادر، عمه و یا خاله آدم‌های مختلف تو خیابون با لذت خاصی نگاه می‌کنم، به برجستگی های مختلف بدن‌شون توجه می‌کنم، برام جالبه که مچ پاهاشون کوچکه ولی رون‌های بزرگی دارن، مثل اسب! این هیزی‌گری‌ها دیگه عادتم شده بود تو خیابون و سعی می‌کردم تا جایی که می‌شه به آدم‌هایی نگاه کنم که تنها هستن و حواس‌شون به این نیست که یه پسر هجده نوزده ساله سگ‌حشر می‌خواد با چشماش اون رو از لباس دربیاره و حتی رد سوتین‌شون زیر مانتو و لباس کیر اونو راست می‌کنه. اسم من راستین هست و دیگه کم‌کم دارم به 29 سالگی سلام می‌دم، تنها فرزند خانواده هستم، قدم 170 هست و وزنم 65 کیلو، از معرفی خودم سریع عبور می‌کنم و به اصل داستان می‌پردازم؛ من دوتا خاله دارم که یکی‌شون متاهل هست و ازدواج کرده، اما خاله کوچک‌ترم هنوز تو سن 34 35 سالگی مجرد هست، البته داستانی که می‌خوام تعریف کنم برمیگرده به زمانی که من 16 سالم بود و خاله‌ام حدودا 22 یا 23 ساله، یادمه که دانشجو بود. خاله‌ام از من قدش کوتاه‌تر هست ولی همیشه اندام توپُری داشته، حتی می‌شه گفت چاق بوده، قدش احتمالا 160 و وزنش رو هم احتمال می‌دم که بالای 70 یا 80 بوده باشه، اون سینه‌های +85 محشری داره و از زمانی که یادمه کون بسیار بزرگی داره، رنگ پوست گندمی و کمری بسیار باریک‌تر از باسن بزرگ و حجیمش، اندام این زن رو تشکیل میده.
همیشه وقتی خونه مادربزرگم می‌رفتیم یکی از کارهایی که من دیگه عادت به انجامش پیدا کرده بودم ماساژ خاله‌ام بود، تقریبا 2 سالی می‌شد که به این کار مشغول بودم و اون همیشه از سن 14 سالگی ازم درخواست می‌کرد که کمرش، پهلوهاش و بازوهاش رو ماساژ بدم. اما چیزی که کم‌کم تغییر کرده بود، حس و حال من نسبت به خاله بود، از سن 16 سالگی که عبور کردم، فهمیدم که ملت حق داشتن به بدن این زن نگاه کنن، چون به شدت تحریک‌کننده بود و حالا به راحتی این بدن که شاید خیلی‌ها آرزوی دیدنش رو در تاپ و شلوارک داشتن، برای ماساژ زیر دست من بود. خاله‌ام همیشه جلوی من راحت بود و هر موقع هم که از من درخواست می‌کرد تا ماساژش بدم با تاپ و شلوارک ازم پذیرایی می‌کرد، اوایل که هیچ حس خاص و نگاه دیگه‌ای به خاله‌ام نداشتم به راحتی روی باسنش می نشستم و کمرش رو ماساژ می‌دادم، اما رفته رفته فهمیدم که اگه روی باسنش بشینم احتمال سیخ شدن کیرم بالای صد در صده و اون حتما متوجه می‌شه، اولین بار که با نگاه دیگه‌ای می‌خواستم ماساژش بدم، تاپی صورتی رنگ پوشیده بود و شلوارک سبز رنگی داشت که خیلی وقت‌ها اونو می‌پوشید، بند سوتینش سرمه‌ای بود و مشخص بود که کمی شُل بسته؛ توی اتاقش بود و من هر لحظه منتظر بودم تا صدام کنه، صدا اومد:
-راستین! خاله میای یه لحظه!
همیشه وقتی می‌خواست ماساژش بدم اینجوری صدام می‌کرد! رفتم تو اتاق و دیدم رو زمین دراز کشیده و کونش داره با چشمام حرف می‌زنه.
-خاله، قربونت برم، کمرم رگش گرفته، دستت رو می‌بوسه فداتشم.
چشم خاله‌جون، فقط صبر کن یه‌کم آب بخورم، میام. رفتم تو اشپزخونه و ضربان قلبم داشت سرم رو منفجر می‌کرد، استرس گرفته بودم، جوری که انگار خاله ازم درخواست سکس کرده بود! آب خوردم و دستام رو شستم و رفتم پیشش.
نشستم سمت چپ کونش روی زمین و شروع کردم مثل همیشه کمرش رو ماساژ دادم، حقیقتاً دیگه حرفه‌ای شده بودم و می‌دونستم که همیشه کجای کمرش نیاز به ماساژ داره و یا کجای بازوهاش رو حال می‌کنه ماساژ بدم. بعد از گذشت حدودا 5 دقیقه…
-خاله چرا انقدر سخت نشستی رو زمین، بشین رو پام خب، اینجوری نه می‌تونی درست ماساژ بدی، زانوهاتم داغون میشه.
اولش یه خورده مقاومت کردم ولی با اصرار های فراوان نشستم روی رون پاش، نه کونش، که اینجوری مجبور بودم زیادی خم بشم.
-خاله راحت بشین چرا خودتو اذیت می‌کنی؟!
باشه خاله جان.
نشستم روی کونش و انقدر نرم بود که ممکن بود درجا کیرم راست بشه و کونش رو سوراخ کنه.
از گردن تا پهلوها و پایین کمرش رو ماساژ می‌دادم و اونم چشماش رو بسته بود و لذت می‌برد، کمی جرئتم رو بیشتر کردم و دستام رو جوری از کناره‌های کمرش گرفتم و مالیدم که تونستم گوشت کنار ممه‌هاش رو لمس کنم، همیشه اینطوری ماساژ می‌دادم، گوشت کمرش رو میگرفتم و با تمام قدرت جابجا می‌کردم، فشارهای یهویی می‌دادم تا کمرش ترق ترق کنه!
اون روز گذشت و تموم شد. و من هیچ کار خاصی دیگه‌ای



Показано 20 последних публикаций.