Репост из: باشگاه هواداران جمعیت امام علی
🔻 «مددکاری از نگاه جمعیت امام علی»
محیا واحدی کمال
گل یخ/ شماره ۱۰/ زمستان ۹۲
نگاه اول به کودکی که نمود رفتار و عملش از دید جامعه منفی و تخریبگرایانه است، به اقدام در جهت تغییر در وی میانجامد.
شاید در برخورد نخست، با اتکای به آموزههای مبتنی بر عرف جامعهمان است که او را قضاوت میکنیم و به دنبال رفتار و روشی هستیم که وی را دگرگون سازد.
به دنبال چنین تفکریست که ما امروزه میبینیم کودکان و نوجوانانی که بزرگشدهی محلات حاشیهاند و عنوان کار و خیابان دارند، از درون و بیرونِ خود گریزانند و قصد انتقام از خود و جامعهای دارند که تنها نگاه قضاوتگرش را سهم آنان مینماید.
« کودک غربت و من»، « کودک حاشیه و من»٫ « من که مددکارم و او که مددجوست»، « من آمدهام تا او را به کودکی خود نزدیک کنم»، « من آمدهام تا کلام و رفتار و نمود بیرونی او را شبیه به آنچه کنم که در دایرهای به نام «من» -که تعریف شدهی باید و نبایدهای خانواده و جامعه است- محدود شود.»
پندارهای پیشفرض ذهن ما این است که: « در قدم نخست، این کودک است که باید تغییر کند، اوست که ملغمهای است از تمام نقصها، ناهنجاریها و کاستیها…» و « اوست که میبایست دچار انقلاب فکری و رفتاری شود تا تصویر اکنونش رنگ ببازد و آهسته آهسته تصویری نمود پیدا کند که من آن را هنجار مینامم و به آن در جامعهی ناآشنا به حاشیه و نوع زندگی در آن، خو کردهام.»
حال، این «من»، سایهایست بر سر این کودک تا عملکننده، تغییردهنده و قضاوتکننده باشد که منجر به ایجاد رابطهای میگردد که بر اساس
« رفتار والدانهی من» و « کنشهای کودکانهی او» بنا نهاده شده است.
این مسأله همان است که کودک را به انزجار از این رابطه میرساند چراکه باز هم محکوم است به اجرا کردن… چون پدری که خیابانی بودن، غربتی شدن و در حاشیه زندگی کردن را به او میآموخت حال، معلمی شده است که « تکرار کردن طوطیوار» را به او میآموزد؛ حال بین آن پدر و این «من» فرقی نمییابد که حتی آن پدر یا مادر را به خود نزدیکتر میبیند و این «منِ» مددکار را که از جزئیترین حالات شامل رفتار و سکنات، گویش و پوشش، آرزوها و باورها در تضاد با اوست، چون بیگانهای مییابد که حاصل این تفاوت است که هر لحظه و هرجا او را به ناسازگاری و تخریب این «من» میخواند و هر زمان که دست این «من» را بر سر خود کشیده میبیند که سعی به تعریف مهر و پناهش دارد، کودک خواهان اثبات به خود و این سایه است که حضور و ادعایش توهمی بیش نیست و مهرش قدمتی ندارد و رو به خاموشی میرود و خیلی دور نیست که شانه از این نقش معلمی- مددکاری مبتنی بر «من» خالی کند.
محیا واحدی کمال
گل یخ/ شماره ۱۰/ زمستان ۹۲
نگاه اول به کودکی که نمود رفتار و عملش از دید جامعه منفی و تخریبگرایانه است، به اقدام در جهت تغییر در وی میانجامد.
شاید در برخورد نخست، با اتکای به آموزههای مبتنی بر عرف جامعهمان است که او را قضاوت میکنیم و به دنبال رفتار و روشی هستیم که وی را دگرگون سازد.
به دنبال چنین تفکریست که ما امروزه میبینیم کودکان و نوجوانانی که بزرگشدهی محلات حاشیهاند و عنوان کار و خیابان دارند، از درون و بیرونِ خود گریزانند و قصد انتقام از خود و جامعهای دارند که تنها نگاه قضاوتگرش را سهم آنان مینماید.
« کودک غربت و من»، « کودک حاشیه و من»٫ « من که مددکارم و او که مددجوست»، « من آمدهام تا او را به کودکی خود نزدیک کنم»، « من آمدهام تا کلام و رفتار و نمود بیرونی او را شبیه به آنچه کنم که در دایرهای به نام «من» -که تعریف شدهی باید و نبایدهای خانواده و جامعه است- محدود شود.»
پندارهای پیشفرض ذهن ما این است که: « در قدم نخست، این کودک است که باید تغییر کند، اوست که ملغمهای است از تمام نقصها، ناهنجاریها و کاستیها…» و « اوست که میبایست دچار انقلاب فکری و رفتاری شود تا تصویر اکنونش رنگ ببازد و آهسته آهسته تصویری نمود پیدا کند که من آن را هنجار مینامم و به آن در جامعهی ناآشنا به حاشیه و نوع زندگی در آن، خو کردهام.»
حال، این «من»، سایهایست بر سر این کودک تا عملکننده، تغییردهنده و قضاوتکننده باشد که منجر به ایجاد رابطهای میگردد که بر اساس
« رفتار والدانهی من» و « کنشهای کودکانهی او» بنا نهاده شده است.
این مسأله همان است که کودک را به انزجار از این رابطه میرساند چراکه باز هم محکوم است به اجرا کردن… چون پدری که خیابانی بودن، غربتی شدن و در حاشیه زندگی کردن را به او میآموخت حال، معلمی شده است که « تکرار کردن طوطیوار» را به او میآموزد؛ حال بین آن پدر و این «من» فرقی نمییابد که حتی آن پدر یا مادر را به خود نزدیکتر میبیند و این «منِ» مددکار را که از جزئیترین حالات شامل رفتار و سکنات، گویش و پوشش، آرزوها و باورها در تضاد با اوست، چون بیگانهای مییابد که حاصل این تفاوت است که هر لحظه و هرجا او را به ناسازگاری و تخریب این «من» میخواند و هر زمان که دست این «من» را بر سر خود کشیده میبیند که سعی به تعریف مهر و پناهش دارد، کودک خواهان اثبات به خود و این سایه است که حضور و ادعایش توهمی بیش نیست و مهرش قدمتی ندارد و رو به خاموشی میرود و خیلی دور نیست که شانه از این نقش معلمی- مددکاری مبتنی بر «من» خالی کند.