کافه روانشناسی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


کتاب‌های روانشناسی می‌خوانیم
@ads_cafe :(آگهی)راه ارتباطی

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


چیزی که من از مراجعان خود و از تجربه‌هایم آموخته‌ام، این است که ما نمی‌توانیم تغییر کنیم و از آنچه هستیم متفاوت شویم، مگر آنکه خود را آن‌چنان که هستیم، کاملا بپذیریم. و تنها در این صورت است که تقریبا بدون این که احساس کنیم، تغییر صورت می‌گیرد.

کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی


همه ما دو زندگی موازی داریم: یکی همین زندگی کنونی‌مان و دیگری همان که حس می‌کنیم باید می‌داشتیم یا هنوز هم ممکن است داشته باشیمش. با وجود تمام تلاشی که صَرف زیستن در لحظه می‌کنیم، آن زندگیِ نازیسته به حضوری گریزناپذیر می‌ماند، به سایه‌ای که گویی قدم‌به‌قدم ما را دنبال می‌کند؛ و همین ممکن است تبدیل شود به داستان زندگی ما: مرثیه‌ای در سوگ نیازهای برآورده‌نشده و میل‌های قربانی‌شده. افسانه استعدادهایمان ما را افسون می‌کند؛ این افسانه که می‌توانیم چه‌جور آدمی شویم و چه‌ها کنیم. و این می‌تواند زندگی ما را به یک ناکامی همیشگی و بی‌پایان تبدیل کند.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور


سال‌هاست ما پی برده‌ایم که مشکل روان‌رنجوری (نِورُوز) این نیست که بیمار نمی‌داند که در زمینه شخصیتش اضطراب دارد و یا نمی‌داند که ریشه اضطراب در او در گذشته او است. و یا نمی‌داند که باید هم‌بستر داشته باشد بنابراین اگر فقط به بیمار بگوییم که ریشه اصلی بیماری شما در دوران کودکی شماست (که البته خود آنرا به طور مبهم می‌داند ولی انکار می‌کند!) فایده برای درمان ندارد. او جاهل نیست، مشکل آن نیست که پزشک می‌داند و بیمار نمی‌داند!

نکته اینجاست که او مقاومت درونی برای ارضای نیازهای خویش دارد و این مقاومت‌های درونی در سطح ناخودآگاه در شخصیت پنهان شده است و بخش آگاه او اکنون به حکم عصبیت و نِورُوز سرسختانه به این مقاومت‌ها چسبیده است و از بیماری عصبیت دفاع می‌کند.

زیگموند فروید، از کتاب مبانی روانکاوی کلاسیک، ترجمه شاهرخ علیمرادیان


وقتی رابطه‌ای به‌شکل دردناک تمام می‌شود و طرفین با احساس طردشدگی (شرم) دست‌وپنجه نرم می‌کنند، بسیاری از افراد برای جلوگیری از تکرار این اتفاق تصمیم می‌گیرند دیگر با کسی دوست نشوند، یا اینکه با چند نفر دوست باشند ولی دیگر به دنبال رابطه جدی و متعهدانه نباشند. شما احتمالا دوستانی داشته‌اید که ماه‌ها بعد از اینکه رابطه‌شان بدجور تمام شده به شما می‌گویند که دیگر به دنبال رابطه نیستند. ممکن است این موضوع برای خود شما هم پیش آمده باشد. این اقدامات برای محافظت از خود طبیعی و قابل درک است، به شرطی که به سبک زندگی دائمی فرد تبدیل نشود. اجتناب از شرم می‌تواند یک راهکار موقتی باشد، اما اگر این اجتناب ماندگار شود، ممکن است منجر به تنهایی، انزوا و شرم شدیدتر شود.

جوزف برگو، از کتاب شرم‌کاوی، ترجمه حامد حکیمی


خوشبختی امری کاملا ذهنی است. موقعیت یک برده پاروزن در کشتی‌های جنگی عهد باستان یا یک دهقان در جنگ‌های سی‌ساله یا یک قربانی تفتیش عقاید مقدس یا یک یهودی تحت تعقیب هرچند برای ما وحشتناک باشد. باز هم ممکن نیست بتوانیم خود را به جای آنان بگذاریم و تغییراتی را به حدس دریابیم که کم‌حسی اولیه آنان، بی‌حس شدن تدریجی آنان، دیدگاه‌ها و توقعات‌شان و انواع شدید و خفیف تخدير حواس در ادراک لذت و رنج چه حالی در آنان ایجاد کرده است. در شرایط رنج شدید، مکانیسم‌های روانی معینی فعال می‌شوند که از آدمی حفاظت می‌کنند.

زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالت‌های آن، ترجمه محمد مبشری


نقطه مقابل واقعی افسردگی نه شادمانی و نه فقدان درد، بلکه سرزندگی است؛ یعنی داشتن آزادی عمل برای بروز احساسات خودجوش. یکی از حقایق انکارناپذیر زندگی این است که این احساسات خودجوش نه‌تنها شاد و زیبا و خوشایند هستند، بلکه تمام ابعاد تجارب بشری، از جمله حسادت، غبطه، خشم، نفرت، طمع، ناامیدی و اندوه را انعکاس می‌دهند. اما اگر ریشه‌های دوران کودکی فردی قطع شده باشند، این آزادی عمل به دست نخواهد آمد.

آلیس میلر، از کتاب دلهره‌های کودکی، ترجمه امید سهرابی‌نیک


ویلهلم رایش گفته است که اختلالات شخصیتی مانند جورچین‌های روان‌پویای یخ زده‌اند و زمانی که تحلیل شوند، جان می‌گیرند. زره شخصیتی که فرد ساخته است زیر تفسیر سنگین روانکاوانه از بین می‌رود. به بیان دیگر، اگر کسی شخصیت خود را به تدریج در بلندمدت شکل داده باشد، سازوکارهای دفاعی و حالت‌های شخصیتی او طی روانکاوی تحلیل می‌شوند و تحول می‌یابند. معجزه‌ای در میان نیست. این کاری دشوار و طولانی است که می‌تواند درجات متفاوتی از موفقیت یا شکست را در پی داشته باشد.

کریستوفر بولاس، از کتاب پیش از سقوط روانکاوی فروپاشی روانی، ترجمه نسترن خسروی


آنچه باعث می‌شود بتوانیم سال‌ها با شریک زندگی‌مان رابطه صمیمانه برقرار کنیم این است که بتوانیم خشم و گاهی نفرتی را که در رابطه به وجود می‌آید تحمل کنیم، رفتار مخرب نشان ندهیم و به او صدمه نرسانیم. این موضوع در مورد دوستان و خانواده هم صادق است.

تحمل این نوع دوسوگرایی به این معناست که یاد بگیریم، بدون ‌آنکه از پا دربیاییم، هیجانی را تجربه کنیم و همچنین درک کنیم که همه احساسات موقتی‌اند. تحمل دوسوگرایی یعنی قادر باشیم این‌ فکر و اعتقاد را داشته باشیم که: ممکن است الان از تو متنفر باشم و بخواهم خرخره‌ات را بجوم. اما می‌دانم که این احساس می‌گذرد و درنهایت، باز هم به تو عشق می‌ورزم.

شاید شما کسانی را بشناسید که مدام از این رابطه به آن رابطه عاشقانه می‌پرند یا مدام دوست عوض می‌کنند و با دوستان قبلی‌شان به هم می‌زنند. اگر نمی‌توانید واقعیت هیجانات آمیخته را تحمل کنید، مشکل بتوانید در روابط صمیمی بلند‌مدت دوام بیاورید.

جوزف برگو، از کتاب چرا آن کار را کردم، ترجمه حامد حکیمی


طلب عشق همیشه نوعی تردید در عشق است، و تمام تردیدها به شکل تردیدی در عشق آغاز می‌شوند. تمام داستان‌های عاشقانه داستان‌های سرخوردگی‌اند. به ورطه عشق افتادن شما را به یاد سرخوردگی‌ای می‌اندازد که نمی‌دانستید پیش‌تر داشته‌اید؛ انگار کسی را می‌خواسته‌اید، یا احساس می‌کردید از چیزی محرومتان کرده‌اند، و به نظرتان می‌رسد که دوباره همان اتفاق افتاده است. و آنچه در این تجربه دوباره تکرار می‌شود، نوعی سرخوردگی شدید، و سپس نوعی رضایتمندی شدید است. گویی شما منتظر کسی بوده‌اید اما نمی‌دانستید منتظر چه کسی هستید تا اینکه او از راه می‌رسد.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور


هرچه فرد بیشتر جویای خوشی باشد، شادی بیشتر از او می‌گریزد. این دید باعث شد فرانکل بگوید: «نمی‌توان در پی شادی رفت، شادی از پی انسان می‌آید.» اَلِن واتس می‌گوید: «درست همان زمان که در جستجویش هستی، از دستش می‌دهی.» پس لذت هدف نهایی نیست بلکه پیامد جستجوی فرد برای معناست.

…هرچه بیشتر در پیِ لذت باشیم، بیشتر از ما می‌گریزد. فرانکل می‌گوید لذت محصول معناست و جستجوی فرد باید به سمت معنا هدایت شود. من معتقدم جستجوی معنا نیز به همین اندازه ضد و نقیض است: هرچه بیشتر با منطق و استدلال در جستجوی آن باشیم، کمتر می‌یابیمش، پرسش‌هایی که فرد در برابر معنا مطرح می‌کند، همواره از پاسخ‌ها بیشتر عمر می‌کنند.

اروین یالوم، از کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال، ترجمه سپیده حبیب


فروید چه چیزی از عشق به ما یاد داد؟ اینکه عشق از وابستگی شروع می‌شود، اینکه شروع عشق از مادری است که قدرتمندتر از ما، اما عاشق ماست، کسی که عاشق همه دنیای نوزاد است، و کسی که به‌عنوان منبع تغذیه، امنیت و لذت باقی می‌ماند. تمام آسیب‌شناسی‌های عشق از این وضعیت اولیه نابرابرِ وابستگی شرح و بسط می‌یابند. عشق مادرانه، اگر بناست که در نوع خود خوب باشد، هم باید از سوء‌استفاده مادر از قدرت بسیار برترش جلوگیری کند و هم از آن ایثار و ازخودگذشتگی همه‌جانبه‌ای که نوزاد را به یک فرد مستبد تبدیل می‌کند.

عشق بین دو نفر، که یکی از دیگری قدرتمندتر است، در نوع خود عشق خوبی است، اگر فرد ضعیف‌تر را برای رابطه عاشقانه میان دو فرد برابر آماده سازد. اما زمانی که این عشق منجر به تحمل وابستگی نابرابر مداوم و طولانی‌مدت شود، یا به‌جای آمادگی برای وابستگی متقابل و برابر به ترس از هرگونه وابستگی منجر گردد، آنگاه این عشق یک شکست محسوب می‌شود.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور


غالبا گفته می‌شود پس از جنگ جهانی اول، تغییراتی که در آداب و رسوم جنسی پدید آمد، نتیجه محبوبیت روزافزون نظریه‌های روانکاوی بود به نظر من این سخن کاملا خطاست.

نیازی ندارد که بگوییم فروید هرگز مروج مدافع و سخنگوی هرزگی و فساد جنسی نبود، بلکه برعکس همان‌گونه که قبلا اشاره کردم، هدف او مهار هیجانات به وسیله خرد بود.

او خود در مواجهه با امور جنسی مانند مردمان عصر ویکتوریا رفتار می‌کرد، او مصلحی معتدل بود که از آداب اخلاقی جنسی عصر ویکتوریا انتقاد می‌کرد، چون بیش از اندازه سخت و خشن بودند و به همین دلیل موجب بیماری‌های روانی می‌شدند، ولی این مسئله با آزادی‌های جنسی سال‌های ۱۹۲۰ به بعد کاملا فرق می‌کند.

آداب و رسوم جدید جنسی ریشه‌های فراوان دارند، اما مهمترین نتیجه عملکرد سرمایه‌داری جدید در دهه‌های اخیر است که اشتیاق شدید به مصرف را به وجود آورد.

طبقه متوسط (بورژوا) قرن نوزدهم تحت استیلای اصل صرفه‌جویی بود، اما طبقه متوسط قرن بیستم از قانون مصرف پیروی می‌کند، آن هم اصل مصرف فوری بدون عقب انداختن ارضای هیچ یک از امیال و تمایلات. این مصرف هم شامل کالاها می‌شود و هم نیازهای جنسی را دربر می‌گیرد.

در جامعه‌ای که بر اساس حداکثر ارضای آنی همه نیازها تشکیل شده باشد، تشخیص بین جنبه‌های گوناگون نیازها بسیار ضعیف می‌شود. نظریه‌های روانکاوی قبل از آن که علت آن پدیده باشند، تا آنجا که به نیازهای جنسی مربوط می‌شود، بهانه‌های مناسبی را در اختیار افراد قرار دادند.

اگر طبق این نظریه‌ها بپذیریم که انکار و سرکوب تمایلات موجب بیماری روانی می‌شود، نتیجه طبیعی آن است که باید به هر شکل ممکن نیازها را برآورده کرد و این همان چیزی است که تبلیغات گسترده و پرهزینه یک جامعه مصرفی توصیه می‌کند. بنابراین روانکاوی محبوبیت خود را به عنوان پیامبر آزادی جنسی بیشتر مدیون شور و اشتیاق برای مصرف است ولی خود این اخلاق جنسی را به وجود نیاورده است.

اریک فروم، از کتاب رسالت زیگموند فروید، ترجمه فرید جواهرکلام


ما از فقدان عشق می‌ترسیم. ترس از فقدان عشق یعنی منع کردن بعضی اشکال عشق (عشق محرم‌خواهانه، عشق بین نژادهای متفاوت، عشق هم‌جنس‌خواهانه، یا روابط جنسی به‌اصطلاح منحرفانه و از این دست). کودک به والدینش می‌گوید: «در قبال عشق و حمایتی که به من می‌دهید، تا جای ممکن، همان چیزی خواهم بود که دلخواه شماست.»

کم‌وبیش شبیه حکایت تامس هابز درباره حکومت مطلقه - که در آن حاکم مطلق به معنی واقعی کلمه امکان زندگی را مهیا می‌کند - حمایت از آدم‌ها برای بقا مهم‌تر از هر چیز است: همه‌چیز باید فدای این امر شود جز جان آدمی.

امنیت به میل ترجیح داده می‌شود؛ میل فدای امنیت می‌شود. ولی این امنیتِ مفروض، دست‌کم از منظر فروید، به قیمت قابل ملاحظه‌ای تمام می‌شود؛ در واقع، به قیمت فروکاسته شدن به یک ابژه، به خاطر اینکه مثل یک ابژه با ما رفتار می‌شود.

آدام فیلیپس، از کتاب لذت‌های ناممنوع، ترجمه نصراله مرادیانی


کتاب روانشناسی کودک بخوانید
@kodakanegi


از نگاه گنگستاد و سیمپسون، زنان همسر آینده خود را براساس توانایی وی در مراقبت از فرزندان و کیفیت ژن‌هایش انتخاب می‌کنند. مردی که می‌تواند از یک ژن و فرزندانش مراقبت کند و به این کار تمایل دارد، موقعیت تولیدمثل ارزشمندی را در اختیار آن زن قرار می‌دهد. به همین منوال، زنان علاوه بر توانایی مراقبتی مردان، به کیفیت ژن‌های آنها نیز توجه دارند و سعی می‌کنند با مردانی ازدواج کنند که ژن‌های با کیفیتی دارند، چون از این طریق فرزندان آنها هم این ژن‌ها را به ارث می‌برند. ممکن است در صورت ازدواج زنان با مردانی که حامل ژن‌های سلامت، زیبایی یا جذابیت جنسی هستند، پسران و دختران آن زنان هم بتوانند این ژن‌ها را به ارث ببرند.

اما ممکن است گاهی زنان مجبور باشند بین دو ویژگی توانایی مراقبتی و کیفیت ژن‌ها، یکی را انتخاب کنند. مثلا، ممکن است مردانی که در نظر بسیاری از زنان از جذابیت ظاهری و جنسی بالایی برخوردارند، به داشتن یک همسر قناعت نکنند و حاضر نشوند فقط به یک زن متعهد شوند. بدین ترتیب، زنی که همسر آینده خود را بر اساس کیفیت ژن‌هایش انتخاب می‌کند، باید بداند که احتمالا زندگی زناشویی کوتاه‌مدتی خواهد داشت و این‌که در امر مراقبت از فرزندان همسرش مسئولیت چندانی را نخواهد پذیرفت.

به گفته گنگستاد و سیمپسون، این تنوع گزینه‌ها سبب شکل‌گیری دو راهبرد همسرگزینی متفاوت در زنان شده است. زنانی که در انتخاب همسر به توانایی مراقبتی وی توجه می‌کنند، راهبرد روابط جنسیِ محدود را به کار می‌برند که ویژگی مشخصه آن، ازدواج دیر هنگام و زندگی زناشویی درازمدت است. این راهبرد به آنها امکان می‌دهد تا ضمن بررسی میزان تعهد و مسئولیت‌پذیری مرد مورد نظرشان و این‌که آیا وی قبلا هم همسر یا فرزندی داشته یا نه وفاداری جنسی خود را به وی نشان دهند و اعتماد او را به این‌که فرزندان آینده‌شان متعلق به خود او هستند، جلب کنند.

از سوی دیگر، زنانی که در انتخاب همسر آینده‌شان به کیفیت ژن‌های وی توجه دارند، دلیلی برای ازدواج دیرهنگام نمی‌بینند. آنها به این‌که همسرشان چقدر به آنها تعهد دارد اهمیتی نمی‌دهند و در نتیجه، وقت خود را صرف بررسی این‌که آیا او قبلا همسری داشته یا نه نمی‌کنند. در واقع با توجه به این‌که مرد مورد نظر چنین زنانی در پی روابط جنسی کوتاه‌مدت است، هرگونه تاخیری از سوی زن ممکن است او را از وصال آن مرد محروم کند که این مسئله با فلسفه وجودی راهبرد همسرگزینی او، که به راهبرد همسرگزینی نامحدود موسوم است، در تضاد است.

بنا بر نظریه گنگستاد و سیمپسون، شکل‌گیری و تداوم هر دوی این راهبردهای همسرگزینی - محدود و نامحدود - از فرایند انتخابِ مبتنی بر فراوانی تاثیر گرفته است. به موازات افزایش تعداد زنانی که پیرو راهبرد همسرگزینی نامحدود در جمعیت هستند، تعداد «مردانِ برخوردار از جذابیت جنسی» نیز در نسل بعد افزایش می‌یابد. اما افزایش تعداد این مردان با شدت گرفتن رقابت میان آنها همراه است؛ و به دلیل آنکه تعداد آنها بسیار بیشتر از زنانی است که طالب چنین مردانی هستند میانگین موفقیت تولید‌مثلی آنها کاهش می‌یابد.

حال ببینیم که وقتی تعداد زنان پیرو راهبرد روابط جنسی محدود، که به دنبال مردان برخوردار از توانایی مراقبتی هستند، افزایش می‌یابد چه اتفاقی می‌افتد. در این شرایط، چون تعداد این زنان بسیار بیشتر از مردانی است که مایل به سرمایه‌گذاری و مراقبت از خانواده هستند، رقابت میان آنها بالا می‌گیرد و به موازات این افزایش تعداد و تشدید رقابت موفقیت راهبرد همسرگزینی آنها کاهش می‌یابد.

در مجموع، فلسفه زیربنایی فرایند انتخاب مبتنی بر فراوانی این است که موفقیت هر یک از این دو راهبرد به فراوانی و رواج آنها در میان جمعیت، وابسته است. هرچه فراوانی یک راهبرد بیشتر شود، موفقیت آن کاهش می‌یابد؛ و هر چه فراوانی آن کاهش یابد، موفقیتش بیشتر می‌شود.

رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روان‌شناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران


هر کس را باید مجاز و محق دانست که مالک احساسات خود باشد و خود را متمایز از دیگران بداند. شاید این نکته به نظرتان عجیب برسد، اما در واقع، در فرایند تغییر و رشد اساسی‌ترین گام همین است.

شاید بسیاری از ما از فشار شدیدی که بر زنان، شوهران یا فرزندانمان وارد می‌کنیم تا به افکار و احساساتی شبیه به افکار و احساسات ما دست یابند، آگاه نیستیم. چیزی که ما غالبا به دیگران می‌گوییم این است که «اگر می‌خواهی دوستت داشته باشم، باید مثل من احساس کنی و مثل من فکر کنی. اگر من می‌گویم رفتارت بد است تو هم باید همین طور احساس کنی؛ اگر من احساس می‌کنم که چیزی خوب و مطلوب است، تو هم باید همین احساس را داشته باشی.»

در حالی‌که گرایش مراجعان ما پس از گذراندن دوره درمان خلاف این را نشان می‌دهد. آنان مایلند که شخص دیگر، احساسات، ارزش‌ها و هدف‌های احتمالا متفاوت و متمایز خود را داشته باشد و مختصر این که مایلند و می‌گذارند، فرد به شیوه‌ای که خود می‌خواهد و یا می‌تواند احساس و عمل کند.

به اعتقاد من وقتی شخص پی می‌برد که می‌تواند به احساسات و واکنش‌های خود اعتماد کند، به این معنی است که درمی‌یابد انگیزه‌های پنهانش لزوما مخرب یا مصیبت‌بار نیستند و دیگر نیازی به مراقبت و حمایت دیگران ندارد، بلکه قادر است زندگی را بر مبنایی واقعی تجربه کند، تمایل به قبول استقلال دیگران نیز در او افزایش می‌یابد. پس وقتی فرد درمی‌یابد که می‌تواند به خویشتن متمایز و بی‌همتای خود اعتماد کند، اعتمادش به همسر یا فرزندش نیز بیشتر می‌شود و احساسات و ارزش‌های متمایز و بی‌همتایی را که در آن دیگری وجود دارد نیز به سهولت بیشتری می‌پذیرد.

کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
هرچه بیشتر زیربنای بیولوژیکی باورهایمان را درک کنیم، در مواجهه با پدیده‌های جدید که ممکن است برای ما عجیب یا ناشناخته به نظر برسند، آسان‌تر می‌توانیم به حد وسطی بین باور بی‌چون‌وچرا و رد کامل آن دست پیدا کنیم.

با این حال، مشکلی که همچنان وجود دارد این است که ما نمی‌توانیم از چارچوب مغز خود بیرون آمده و واقعیت را درک کنیم و بنابراین، باید با این تضاد کنار بیاییم که ممکن است بین خیال و حقیقت هیچ‌گونه مرزبندی روشنی وجود نداشته باشد.

اندرو نیوبرگ، از کتاب زاده شده برای ایمان، ترجمه میلاد رستگاری‌فرد

🎬 Dark (TV series)


وقتی روانکاوی بد فهمیده شود یا به شکل مبتذل و عامیانه دربیاید، همچنان که نمونه‌های آن را از چند دهه پیش در تمامی زیرشاخه‌های روانشناسی‌ می‌بینیم، خودش می‌تواند بخشی از این سیستم ایدئولوژیکی باشد که ذهن و تفکر مردم را مبهم و مغشوش می‌کند و بر آنها سلطه‌ می‌‌یابد.

در طول گفتگویی که چند والد جوان با شور و شوق در مورد کودکانشان داشتند، زنی که سن و سال بیشتری داشت بحث را به انحصار خود درآورد و با حالت تحکمی یک سخنرانی اخلاقی برای آنها ارائه داد. برای اینکه سلطه‌ای را که بر این والدین حیرت‌زده پیدا کرده بود محکم‌تر کند، وانمود کرد که دارد به گفته‌های روان‌شناسان ارجاع می‌دهد، انگار با این فرمول جادویی می‌خواست جلو هرگونه نقدی را بگیرد و دیگران را مجبور ‌کند که حرف‌های او را باور کنند. او تایید کرد که بچه شیرخوار یک «اغواگر» است.

وقتی یکی از والدین در مقابل این تفسیر عجیب و مغرضانه که با تجربیات خودش تناسبی نداشت اعتراض کرد، آن زن سریع پشت این جمله پنهان شد که «یکی از روانشناسان کودک که بسیار مشهور است این را می‌گوید». به این ترتیب، احتمال هرگونه نقد، تفکر، و اظهارنظر شخصی را از همه سلب ‌کرد و خیلی سریع فراموش کرد که همه نوزادان شیرخوار مثل هم نیستند، هر والدی منحصربه‌فرد است و رابطه بین والد و کودک یگانه و خاص است...

در این مثال، که متاسفانه خیلی هم رایج است، یکی از حاضران جرات کرد و مخالفتش را بیان کرد. چند بار دیده‌اید که استفاده از نوشته‌ها، گفته‌ها یا نظرات یک روان‌پزشک یا روانکاو موجب بسته‌شدن جریان آزاد فکری شود و جلو آزادی بیان را بگیرد؟

برخی واژه‌ها تبدیل به اصطلاحات به‌ظاهر مقدس شدند، مانند «تاب‌آوری»، «نارسیسم»، «فرافکنی»، «اختلال خلق» یا «اختلال دوقطبی» در حدی که استفاده از آنها موجب می‌شود کل حاضران ساکت شوند و به‌شکل اجباری و کورکورانه به تعریف و تمجید آن شخص بپردازند. این یعنی تمامیت‌خواهی فکری مخرب و مضر، و خلاص‌شدن از آن بسیار حیاتی است.

یکی دیگر از روش‌های وحشتناک سلطه‌گری و تخریب که به اندازه خودکامگی مستقیم نیست و ظرافت بیشتری دارد بازی‌دادن است. بازی‌دادن یعنی بدون اینکه مستقیم از دیگری درخواستی بکنیم، او را مجبور به رفتاری کنیم که انتخاب خودش نیست. یعنی بدون اینکه انگیزه واضح‌مان را به او بگوییم او را غیرمستقیم تحت فشار بگذاریم تا کاری را که انتخاب خودش نیست انجام دهد.

ساوریو تاماسلا، از کتاب فرار از زندان عاطفی، ترجمه حامد حکیمی


مثله کردن را می‌توان تحقق نوعی «کردار تام» تعبیر کرد که اوتو رنک آن را اصل تفکیک‌کننده هنرمند از «انسان‌های معمولی» می‌داند. گوش بریده ون‌گوگ، چشم‌های کورشده اودیپوس را به ذهن متبادر می‌سازد که در فرهنگ غربی از نمودهای مهم خودایثارگری به شمار می‌رود.

زندگی‌نامه او به‌راحتی با مجموعه بن‌مایه‌هایی دال بر استثنایی بودن وفق دارد. این بن‌مایه‌ها معمولا موجب می‌شوند آثار او در مقام هنرمند، نه علت جایگاه نامعمول او، بلکه پیامد استعداد ذاتی او تلقی شوند، آن هم در چارچوب سرنوشتی مختص «جهانی که در آن شاعرها، قهرمان‌ها و قدیس‌ها انسان‌های دیگر را به وحشت می‌اندازند».

افزون بر این، شخصیت ون‌گوگ، با ترکیب «جوشش» نابغه و «معنویت» قدیس، مقتضیات دوگانه مربوط به وقف زندگی به «امور شکوهمند» هنری و «اراده معنوی بیش از اندازه» را برآورده می‌سازد؛ چیزی که ماکس شلر آن را ویژگی خاص قهرمان‌ها می‌داند.

ناتالی اِنیک، از کتاب شکوه ون‌گوگ انسان‌شناسی تحسین، ترجمه حسن خیاطی


ناهشیار فقط در اشتباهات لُپی یا کنش‌پریشی‌ها یا رویاهای ما متجلی نمی‌شود، بلکه بسیار مهم‌تر و عمیق‌تر است. ناهشیار نیروی حاکمی است که ما را در انتخاب همسر، انتخاب شغل که به هویت اجتماعی ما گره خورده، و انتخاب محل زندگی‌مان هدایت می‌کند. به‌عبارت‌دیگر، همه آن چیزهایی که تصور می‌کنیم آگاهانه و هدفمند انتخاب کرده‌ایم، درحقیقت به دست ناهشیارمان و با‌ ظرافت خاصی به ما تحمیل شده است.

با این حال، به تجربه دریافته‌ام که ناهشیار وجه دیگری هم دارد که بسیار نیرومندتر است و موضوع کتاب فعلی است، یعنی تکرار. ناهشیار نیرویی است که می‌تواند ما را به تکرار رفتارهای سالم و خوشایند سوق ‌دهد. از این منظر، تکرارْ سالم است و ناهشیار هم رانه زندگی محسوب می‌شود. از طرفی، ناهشیار ممکن است ما را به تکرار اجبارگونه اشتباهات‌ قبلی‌ و رفتارهای محکوم به شکست‌مان‌ سوق ‌دهد. از این منظر تکرارْ مَرَضی است و ناهشیارْ رانه مرگ محسوب می‌شود.

اما فارغ از اینکه ناهشیار نیروی زندگی باشد یا مرگ، فارغ از اینکه منشا رفتارهای تکراری خوشایند باشد یا ناخوشایند، تنها موضوع مسلم این است که آن چیزی که موجب بروز یا بروز مجدد اتفاقات خوشایند یا ناخوشایند می‌شود و به زندگی ما شکل می‌دهد ناهشیار است.

خوان داوید نازیو، از کتاب چرا اشتباهات‌مان را تکرار می‌کنیم، ترجمه حامد حکیمی

Показано 20 последних публикаций.