می گریزم زین دغلکارانِ دنیا می گریزم
تا نیابندم دگر گم کرده جا پا می گریزم
تاب سنگِ هرزه چشمان را در این گلشن ندارم
چون تذرو از لابه لای شاخ گلها می گریزم
این دل زود آشنا را می کِشم در بند عزلت
دورتر هر جا ز مردم دیدم آنجا می گریزم
چشم تا کی بر در و در انتظار بی وفایان
تا نریزم دیگر این اشک تمنا می گریزم
یک شب آخر باغبان خوابش بَرَد با ناله ی من
زین قفس آهسته چون مرغ شکیبا می گریزم
چند روز زندگی این قدر بدنامی نخواهد
تا نگشتم در جهان زین بیش رسوا می گریزم
در کنار دوستان از بس که دیدم نامرادی
دیگر از هر سایه چون آهوی صحرا می گریزم
جز بلا زآمیزش این ناسپاسان بر نخیزد
یا شَوم پنهان به کنج خلوتی ، یا می گریزم
بس که ترسیده است چشمم از فسون تنگ چشمان
هر کجا بینم نگاهی گرم و گیرا می گریزم
در قیامت همچو روی آشنایان را ببینم
در پناه سایه ی دیوار حاشا می گریزم
سخت پنهان گشته ام در موج طوفانزای هستی
همچو گوهر روزی از آغوش دریا می گریزم
چشم هم گر خواست بگریزد ز ترس خلق دیدن
گویمش همره نخواهم بُرد تنها می گریزم
می گریزم با امید بر نگشتن سوی مَردم
هر چه زشتی دیدم از این خلق ، زیبا میگریزم
#معینی_کرمانشاهی
تا نیابندم دگر گم کرده جا پا می گریزم
تاب سنگِ هرزه چشمان را در این گلشن ندارم
چون تذرو از لابه لای شاخ گلها می گریزم
این دل زود آشنا را می کِشم در بند عزلت
دورتر هر جا ز مردم دیدم آنجا می گریزم
چشم تا کی بر در و در انتظار بی وفایان
تا نریزم دیگر این اشک تمنا می گریزم
یک شب آخر باغبان خوابش بَرَد با ناله ی من
زین قفس آهسته چون مرغ شکیبا می گریزم
چند روز زندگی این قدر بدنامی نخواهد
تا نگشتم در جهان زین بیش رسوا می گریزم
در کنار دوستان از بس که دیدم نامرادی
دیگر از هر سایه چون آهوی صحرا می گریزم
جز بلا زآمیزش این ناسپاسان بر نخیزد
یا شَوم پنهان به کنج خلوتی ، یا می گریزم
بس که ترسیده است چشمم از فسون تنگ چشمان
هر کجا بینم نگاهی گرم و گیرا می گریزم
در قیامت همچو روی آشنایان را ببینم
در پناه سایه ی دیوار حاشا می گریزم
سخت پنهان گشته ام در موج طوفانزای هستی
همچو گوهر روزی از آغوش دریا می گریزم
چشم هم گر خواست بگریزد ز ترس خلق دیدن
گویمش همره نخواهم بُرد تنها می گریزم
می گریزم با امید بر نگشتن سوی مَردم
هر چه زشتی دیدم از این خلق ، زیبا میگریزم
#معینی_کرمانشاهی