Репост из: دانلود رمان افرای ابلق
افرای ابلق ۷
روز بعد با همین غم شروع شد.
انگار حرکت های ریز و درشت رزا و آقای مقدسی پر رنگ تر از قبل شده بود.
دوتا جلسه دیگه هم تشکیل شد.
اولی رو من چای بردم و دومی آقای مقدسی گفت من نبرم، جلب توجه میکنم!
یک ماهی گذشته بود که دوباره آقای مقدسی یه جلسه محرمانه داشت.
میدونستم گروه قبل نیستند و یه شرکت دیگه است.
پشت سیستم نشسته بودم و در حال وارد کردن نامه های گمرکی بودم که سنگینی رو خودم حس کردم
سرم رو بلند کردم و با دیدن همون مرد که در حال نزدیک شدن به ما بود جا خوردم.
معمولا کسی با منشی کار داشت به رزا نگاه میکرد.
چون من عقب تر مینشستم و رزا چهره آماده پاسخگویی داشت.
برعکس من که همیشه مثل این لحظه، بی اراده سرم رو پایین مینداختم
اما اینبار نکاه این مرد رو من مونده بود
از هول حتی اسمش که شنیده بودم هم یادم رفته بود.
گلوش رو صاف کرد تا من مجدد بهش نگاه کنم و گفت
- برگه های دست نویس صورت جلسه مربوط به ۲۰ آبان رو دارید؟
خوشبختانه این بخش مغزم زود فعال شد.
سری تکون دادم و خم شدم تقریبا زیر میزم.
برگه ها رو که مرتب با تاریخ رو هم چیده بودم چک کردم و صورت جلسه اون تاریخ رو برداشتم. بلند شدم و به سمتش گرفتم
با تمام توان سعی کردم صدام قابل شنیدن باشه و گفتم
- بفرمایید.
چشم هاش از پشت قاب عینک ریز شد.
نگاهش از چشم هام جدا شد و رو صورتم چرخید
یه نگاه عمیق و واوشگر!
لبخند محوی آروم رو لب هاش نشست و اینبار وقتی به چشم هام نگاه کرد انگار چشم هاش برق میزد
شبیه برق رضایت!
تشکر کرد و بلاخره نگاهش رو از من گرفت...
با برگه ها رفت اتاق آقای مقدسی
آروم نشستم و تازه به خودم اومدم که شالم افتاده...
وقتی خم شدم و دوباره بلند شدم شالم از رو سرم افتاد
سریع سرم کردم و با موهام و شالم اون تیکه از گردن و گونه ام که پیدا بود رو مخفی کردم.
یاد چشم هاش افتادم که ریز شد
لابد ماهگرفتگی هام رو دید که چشم هاش ریز شد...
لعنتی...
اون لبخند بعدش چی بود!
یعنی تو ذهنش داشت بهم ترحم میکرد یت تحقیر!؟
نفسم رو خسته بیرون دادم و به رزا نگاه کردم
رزا مشکوک خیره به من بود و گفت
- چی بود بهش دادی!؟
ابروهام بالا پرید و گفتم
- چی!؟
با صندلی چرخید سمت من و گفت
- اونا چی بود به آقای تاجیک دادی!؟
برای خوندن ادامه وارد اپلیکیشن باغ استور بشید. برنامه رو رایگان نصب کنید
فیلتر نیست
لینک نصب برای اپل و اندروید تو کانالش پین شده
@BaghStore_app
باز کردی داخلش سرچ کن افرای ابلق
رمان های دیگه منم همه اونجاست
روز بعد با همین غم شروع شد.
انگار حرکت های ریز و درشت رزا و آقای مقدسی پر رنگ تر از قبل شده بود.
دوتا جلسه دیگه هم تشکیل شد.
اولی رو من چای بردم و دومی آقای مقدسی گفت من نبرم، جلب توجه میکنم!
یک ماهی گذشته بود که دوباره آقای مقدسی یه جلسه محرمانه داشت.
میدونستم گروه قبل نیستند و یه شرکت دیگه است.
پشت سیستم نشسته بودم و در حال وارد کردن نامه های گمرکی بودم که سنگینی رو خودم حس کردم
سرم رو بلند کردم و با دیدن همون مرد که در حال نزدیک شدن به ما بود جا خوردم.
معمولا کسی با منشی کار داشت به رزا نگاه میکرد.
چون من عقب تر مینشستم و رزا چهره آماده پاسخگویی داشت.
برعکس من که همیشه مثل این لحظه، بی اراده سرم رو پایین مینداختم
اما اینبار نکاه این مرد رو من مونده بود
از هول حتی اسمش که شنیده بودم هم یادم رفته بود.
گلوش رو صاف کرد تا من مجدد بهش نگاه کنم و گفت
- برگه های دست نویس صورت جلسه مربوط به ۲۰ آبان رو دارید؟
خوشبختانه این بخش مغزم زود فعال شد.
سری تکون دادم و خم شدم تقریبا زیر میزم.
برگه ها رو که مرتب با تاریخ رو هم چیده بودم چک کردم و صورت جلسه اون تاریخ رو برداشتم. بلند شدم و به سمتش گرفتم
با تمام توان سعی کردم صدام قابل شنیدن باشه و گفتم
- بفرمایید.
چشم هاش از پشت قاب عینک ریز شد.
نگاهش از چشم هام جدا شد و رو صورتم چرخید
یه نگاه عمیق و واوشگر!
لبخند محوی آروم رو لب هاش نشست و اینبار وقتی به چشم هام نگاه کرد انگار چشم هاش برق میزد
شبیه برق رضایت!
تشکر کرد و بلاخره نگاهش رو از من گرفت...
با برگه ها رفت اتاق آقای مقدسی
آروم نشستم و تازه به خودم اومدم که شالم افتاده...
وقتی خم شدم و دوباره بلند شدم شالم از رو سرم افتاد
سریع سرم کردم و با موهام و شالم اون تیکه از گردن و گونه ام که پیدا بود رو مخفی کردم.
یاد چشم هاش افتادم که ریز شد
لابد ماهگرفتگی هام رو دید که چشم هاش ریز شد...
لعنتی...
اون لبخند بعدش چی بود!
یعنی تو ذهنش داشت بهم ترحم میکرد یت تحقیر!؟
نفسم رو خسته بیرون دادم و به رزا نگاه کردم
رزا مشکوک خیره به من بود و گفت
- چی بود بهش دادی!؟
ابروهام بالا پرید و گفتم
- چی!؟
با صندلی چرخید سمت من و گفت
- اونا چی بود به آقای تاجیک دادی!؟
برای خوندن ادامه وارد اپلیکیشن باغ استور بشید. برنامه رو رایگان نصب کنید
فیلتر نیست
لینک نصب برای اپل و اندروید تو کانالش پین شده
@BaghStore_app
باز کردی داخلش سرچ کن افرای ابلق
رمان های دیگه منم همه اونجاست