Фильтр публикаций


Репост из: بیاض | عاطفه طیّه
دهه‌شصتی‌ها

ای دوست! گر تو هم همهٔ عمرِ رنج‌زای
از مقعدِ خری به جهان کرده‌ای نگاه


گر گشته‌ای همیشه بدهکار این و آن
با آن که بوده‌ای همهٔ راه سربه‌راه


گر گفته‌ای ز درد و غم خود لطیفه‌‌ها
خندیده‌ای به حال بدِ خویش گاه‌گاه


خندیده‌ای که ساده شود زندگی ولی
مشکل شده‌ست بردن صد رنج عمرکاه


گر هی دویده‌ای و زمین خورده‌ای و باز
رویت نگشته کم که بمانی دگر ز راه


یا دیر می‌رسیده‌ای و دیر می‌شده‌ست
هر جا که رفته‌ای سر تو مانده بی‌کلاه


گر خواب از سر تو ربوده‌ست فکر آن
عمر به باد رفتهٔ بیهوده تا پگاه


گر خردسالی تو در آشوب جنگ و جوش
در این جهان یکسره دیوانه شد تباه


گر در کلاس و مدرسه تن کرده‌ای به جبر
خاکستری و قهوه‌ای و طوسی و سیاه


گر در فراز و شیب میان‌سالگی خود
در ماتم وطن سر خود کرده‌ای به چاه


هم‌سرنوشت، هم‌ره و هم‌قصهٔ منی
آه ای رفیق خستهٔ نادیدهٔ من آه!


عاطفه طیه (۱۴٠۳/۶/۹)

@atefeh_tayyeh


نه تلخ گشت، نه در هم‌ شکست و زاری کرد
جفا کشید و بلا دید و بردباری کرد

نه خرد بود که از جا رود به باد بدی
بزرگ بود و بلند ار بزرگواری کرد

عاطفه طیه

@atefeh_tayyeh


Репост из: بیاض | عاطفه طیّه
رمضان و رم از آن!


بر ملا روزه می‌خورم که مرا
این ستم‌کاره بر ملا نخورَد


قرن‌ها خورده مردمان و هنوز
خود نشد سیر پس چرا نخورد


خوردمش چاشت تا مرا تا شام
آن گرسنه به اشتها نخورد


روز او را سیاه خواهم کرد
تا مرا تا خودِ مَسا نخورد


ماهِ رویم ز ضعف گشت هلال
ماهِ روزه بگو مرا نخورد


عاطفه طیه

@atefeh_tayyeh


اگر بخواهم یک بیت از هوشنگ ابتهاج انتخاب کنم این است:

آری همه باخت بود سرتاسر عمر
 دستی که به گیسوی تو بردم، بردم


@atefeh_tayyeh


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
ما گل‌های خندانیم
فرزندان ایرانیم

تخت‌جمشید به همّت فرزندان ایران برای نوروز آماده شد. پاک و پاکیزه.

@atefeh_tayyeh


گزارش شاهنامه

دو جلد از کتاب چهارجلدی «گزارش شاهنامه» منتشر شد.

این کتاب یادداشت‌ استاد خالقی مطلق است بر شاهنامهٔ چهارجلدی، تصحیح خود ایشان که سال ۱۳۹۴ توسط نشر سخن منتشر شده بود. استاد در این اثر کوشیده‌اند دشواری‌های متن شاهنامه را با معنی کردن واژه‌های ناآشنا، بیان نکات دستوری و شرح و تفسیر ابیات، برای خواننده آسان کنند:

«کوشش نگارنده در این گزارش بر این بوده است که در تفسیر بیت‌ها نکته‌ای را پوشیده نگذارد. بی آنکه با انباشتن آگاهی‌های گوناگون، ولی ناهمگون، چنان که در برخی تفسیرها دیده می‌شود و از مرز و موضوع پژوهش بیرون است، بیهوده بر حجم کتاب و هزینهٔ آن بیفزاید».

جلد اول و دوم کتاب که به تازگی توسط انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است از آغاز شاهنامه تا پایان جنگ بزرگ کیخسرو را شامل می‌شود.
خواندن این کتاب برای دوستداران شاهنامه علی‌العموم و برای معلمان شاهنامه علی‌الخصوص سودمند بلکه واجب است.

مشخصات کتاب:
گزارش شاهنامه (دو جلد، در مجموع ۲۱۱۵ صفحه)، جلال خالقی مطلق، انتشارات سخن، ۱۴٠۳، قیمت: سه میلیون تومان.

@atefeh_tayyeh


Репост из: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
دوم اسفندماه روز جهانی زبان مادری

⁠⁣همزیستی ⁠⁠⁠⁠⁠⁣زبان ملّی و زبان‌های محلّی
زبان‌های محلی را نفی و نهی نباید کرد


من اگر تعمیم زبان فارسی را در تمام کشور لازم می‌دانم، تعصب و نظر خاصی به این زبان از نظر سیاسی ندارم. هر یک از زبان‌های دیگر ایرانی را، اگر گویش اکثریت بود برای تعمیم و تعلیم به جای آن می‌پذیرفتم و کوشش می‌کردم. حرف نگارنده این است که یک زبانی باید در کشور وجود داشته باشد که همۀ مردم از کوچک و بزرگ آن را بفهمند و بتوانند به‌وسیلۀ آن با هم مکالمه و مکاتبه کنند و کتب و مجلات و جرائد را در آن زبان بخوانند تا از افکار هم آگاه گردند. زبان فقط یک وسیله است. هدف نیست. یک زبان مشترک عمومی برای حسن تفاهم میان مردم یک کشور لازم است. زبان‌های محلی را نفی و نهی نباید کرد. همزیستی زبان ملی و عمومی و زبان‌های خصوصی محلی مانع هم نیستند. در اینکه زبان دری فارسی در میان دیگر زبان‌های رایج در ایران اکثریت و مرجعیت و ادبیت بیشتر یافته و عمومی‌تر و رسمی و از عناصر درجۀ اول ملیت ایران شده است شک نیست. اگر یکی از گویش‌های ایرانی کردی یا لری یا گیلکی این چنین مقامی را پیدا کرده بود آن را انتخاب می‌کردیم. مقصود آنکه تعصب بر سر زبان مورد ندارد. باید دید چگونه بهتر می‌توان رفع احتیاج عمومی و ملی نمود، گرچه یکدلی و همدلی از همزبانی بهتر می‌باشد.

دکتر محمود افشار

[افغان‌نامه، تألیف دکتر محمود افشار، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۸۲]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation


برخی از شعرهای خیلی کوتاه میمنت‌خانم به هایکو مانند است:

بادی وزید و برگی از گل ربود
شب خواب خواب بود. (جان‌های آفتابی، ص۱۱)

یا شعر پل که به قاب عکسی ساده و معصوم می‌ماند:

زیر پل در باران
مادر و شش کودک
لذتِ سادهٔ سگ بودن و مادر بودن. (جان‌های آفتابی، ص۱۱۳)

شاعر در برخی از شعرهایش به مضامین اجتماعی و سیاسی هم توجه دارد. او با زنانگی ملایم و عواطف معتدلش گاهی که از میان نغمهٔ نرم باران و نوای رقصیدن برگ‌ها در گلدان و آواز ماکیان، صدایش را به خشم، هیجان یا شیونی بلند می‌کند کاملا شنیده می‌شود و به چشم می‌آید:

وقتی تمام شهر
یک‌باره، یک‌صدا
فریاد می‌زدند
آری
فریادی از میانهٔ شب برخاست
نه!
فریادی از میانهٔ تاریکی
یک آذرخش
یک مرد. (با آبها و آینه ها، ص۸۰)

یا

می‌گفت
آن مداد طلایی را
روزی اگر بیابم
خواهم نوشت:
نان
با آرزوی آن که به دلخواه
سهمی از آن بیابند
در هر کجا که هستند
خیل گرسنگان. (جان‌های آفتابی، ص۱۶)

با این همه من میمنت‌خانم و شعر آرامِ رامِ بی‌‌چنگ‌ودندانش را که گویی با خود و جهان در صلحی ابدی است با این قطعه به یاد می‌آورم:

با هیچ‌کس ستیز نکردم
بیگانه
دوست
دشمن
نه!
من با هیچ‌کس ستیز نکردم
اینجا
کنار آتش
ماندم
با دست‌های گرم. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۷۰)


این یادداشت در ارج‌نامهٔ میمنت ذوالقدر(میرصادقی) چاپ شده است:
[ارج‌نامهٔ میمنت ذوالقدر(میرصادقی)، به کوشش خانم‌ها مریم میرشمسی، زهرا نادری و فرخ‌لقا نوایی بروجنی، نشر آگه].

@atefeh_tayyeh


میمنت میرصادقی | عکاس طبیعت

میمنت ذوالقدر (میرصادقی) به سال ۱۳۱۶ در استان فارس متولد شد.
میمنت‌خانم که آزاده تخلّص می‌کند شاعری را با سرودن در قالب‌های کلاسیک شروع کرد. این دسته از شعرهایش را می‌توان در مجلات قدیمی و جلد اوّل کتاب زنان سخنور یافت. پس از مدتی کوتاه به قالب نیمایی مایل شد و چهار دفتر شعر به نام‌های «بیداری جویباران ۱۳۴۷»، «با آب‌ها و آینه‌ها ۱۳۵۶»، «جان‌های آفتابی ۱۳۷۱» و «زیر خونسردترین برف جهان ۱۳۸۹» منتشر کرد.
او بین معاصران به گمانم بیش از همه به شفیعی کدکنی توجه دارد و در شعری به نام «تجربه» به سرودهٔ مشهور شفیعی که با مصرع «ای خوشا شادی آغاز و خوشا صبحدما» آغاز می‌شود پاسخ داده است:

هم بال‌های خسته از پرواز را دیدیم
هم بال‌های بسته از آغاز را دیدیم
فرقی نمی‌کردند اما
آن بال‌های بسته از آغازِ بی‌پرواز
چیزی نمی‌گفتند با ما
از شادی آغاز. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۲۷)

توجه میمنت به طبیعت خواننده را به یاد طبیعت‌گرایی شفیعی می‌اندازد. آب و باران و نسیم و جوانه و درخت و برگ و برف و شکوفه از همراهان جدایی‌ناپذیر شعر او هستند و با به کارگیری این عناصر و توصیفاتی دلپذیر از رخدادهای طبیعی توانسته حال و هوایی خوشایند و باطراوت به شعرش بدهد. زبان شعر او ساده و سالم و شسته‌رفته است. توجّه ملایمی هم به آرایه‌های لفظی دارد و شعرش از موسیقی‌ای که از همنشینی درست و هنرمندانه کلمات ایجاد می‌شود بی‌بهره نیست.
زندگی و مرگ، عشق و تنهایی، امید و ناامیدی مهمترین مضامین شعر او را تشکیل می‌دهند و بیان عواطف شخصی و رمانتیسیسم برخی از شعرهایش خواننده را به یاد فروغ فرخزاد می‌اندازد. برای نمونه:

دیوار دیوار دیوار دیوار
آه...
این سال‌های جدا ماندن
این سال‌های جدا ماندن از خویش
بی انتظاری و بی اختیاری
در پشت این چاردیوار
دیوار دیوار دیوار دیوار. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۳۲)

یا:

- سهم من از تمام جهان
یک نظاره بود
از یک دریچه
تاریک و تنگ و کوتاه
- به به! خوش آمدی
با ما
از آب‌های آن سوی خشکی‌ها
و آفتاب آن طرف ابرها بگو. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۳۰)

میمنت‌خانم تألیفات و پژوهش‌هایی هم در زمینۀ ادبیات داستانی و نقد ادبی دارد. او همسر نویسندهٔ شهیر، جمال میرصادقی است و آشنایی‌اش با ادبیات داستانی موجب شده شعرهای روایی‌اش خوب و اثرگذار از کار دربیاید. برای نمونه شعری به نام «رودخانه ماند و تخته سنگ» که مفهوم دوستی و وفاداری را به زیبایی نشان می‌دهد:

روی بستر وسیع رودخانهٔ بزرگ دشت
آب‌های مست و هرزه می‌گذشت
آب‌های مست پرغرور
ارمغان کوه‌های دور
در کنار رودخانهٔ بزرگ دشت
تخته سنگ کوچکی نشسته بود
جز به رودخانه
جز به بوته‌های کوچک کناره‌های او
دل به هیچ‌جا و هیچ‌کس نبسته بود
سالیان گذشت
آب‌های مست پرغرور بی امان گذشت؛ رودخانه ماند و تخته‌سنگ
تخته‌سنگ کوچکی که سال‌های سال
در کنار او نشسته بود
گرچه پایکوب تند آب‌ها از او
پاره‌ها شکسته بود،
جز به رودخانه
جز به جنگلی که بر فراز او
تن به نور آفتاب و ماه شسته بود،
دل به هیچ‌کس نبسته بود
رودخانه ماند و تخته‌سنگ
تخته‌سنگ زندهٔ جوان
تخته‌سنگ سبز تازه‌جان
غرق پونه‌های تازه‌رو
غرق سبزه‌های پونه‌بو
دیگر او،
پاره‌سنگ کوچکی
سرد و سخت و بی‌بها نبود
جنگل و بهار و باد و رودخانه بود
جاودانه بود. (بیداری جویباران، صص ۴۱ - ۴۳)

@atefeh_tayyeh

ادامه دارد👇


برای عشق

.
«گنجشک چگونه لرزد از باران؟»


برگ است؛ چرا نگرید از باران
بید است؛ چرا نجنبد از طوفان

چشمان تو سرخوشانه تابیده
بُرده‌ست مرا، چه بردنی! آسان

چون پر که به چنگ باد افتاده
از هوش نرفته‌رفته و عریان

لرزیدن من چو لرزش گنجشک
پیداست؛ دگر چه را کنم پنهان؟

گرم است به  پشتگرمی‌ات جانم
شاد است به شادمانی‌ات ای جان!

با مهر تو زنده می‌شوم از سر
من با تو تمام می‌شوم؛ پایان

(عاطفه طیه)

@atefeh_tayyeh


Репост из: بیاض | عاطفه طیّه
نیازمندی‌ها

از دوست نخواستم که دادم بدهد
با باده خوشم کند، به بادم بدهد

من بندهٔ آن کسم که از متن کهن
یک فحش جدید خوب یادم بدهد

عاطفه طیه (۱۴٠۲/۷/۱)

@atefeh_tayyeh


ای یار بگو حلقه به آب که زنم
خود را به چه جا به این ضعیفی فکنم
دستی داری ثمر بچین از شاخی
حیران منشین زیر درخت چه کنم

به گمانم در تصحیح آقای سروری ضبط مصرع نخست درست نیست.

ظ: حلقهٔ باب که زنم.

@atefeh_tayyeh


زیرِ «درخت چه کنم»

«کاسۀ چه کنم» دست گرفتن را از کودکی در افواه بسیار شنیده بودم اما زیر درخت چه کنم نشستن را نه. جستجویی کردم و دانستم که در روزگار نه‌چندان‌دور، به مسجد نو شیراز، چناری کهنسال بوده و کسانی که گرهی در کارشان می‌افتاده کنارش گرد می‌آمده و با هم سخن می‌گفته‌اند، گاهی هم جوانمردی پیدا می‌شده، دستشان را می‌گرفته و گره از کارشان می‌گشوده است. همچنین دانستم که شیرازیان هنگامی که می‌خواهند کسی را لعن کنند می‌گویند «الهی زیر درخت چه کنم بنشینی» و البته دعایی دارند که «الهی زیر درخت چه کنم ننشینی».
سیمین دانشور نویسندۀ شیرازی در رمان جزیرۀ سرگردانی از این درخت یاد کرده است.

در تذکرۀ بی‌نظیر، از غلامعلی واسطی بلگرامی (آزاد بلگرامی)، متوفی ۱۱۶۵ قمری، یک رباعی خواندم که در آن از درخت چه کنم سخن گفته شده است:

ای یار بگو حلقه به آب که زنم
خود را به چه جا به این ضعیفی فکنم
دستی داری ثمر بچین از شاخی
حیران منشین زیر «درخت چه کنم»*

این رباعی شاید نشان بدهد که استفاده از این تعبیر محدود به شیراز نمی‌شده‌ و دامنۀ کاربردش تا هند رفته بوده، شاید هم نشان‌دهندۀ این باشد که در هندوستان و جاهای دیگر نیز درخت چه کنمی بوده که مردم دردمند، مردمی که به گرداب‌های بی‌پایاب زندگی گرفتار می‌شده‌اند به خنکای موهومش پناه می‌‌جسته‌اند.

*تذکرۀ بی‌نظیر، تألیف میرسیدعبدالوهاب، افتخار بخاری دولت‌آبادی، تصحیح امید سروری، انتشارات مجلس شورای اسلامی ۱۳۹۰، ص ۱۱.

@atefeh_tayyeh


آن پیرزن...

از پیچ آخرینِ سفر بگذشت
با چشم‌های محو پُرابهامش
رفت از گُدار یک شبِ پیچاپیچ
این ره دگر رسیده به فرجامش


تن یاددارِ تلخِ تنی شیرین
ته‌چهره‌ای از آب‌وگِلی زیبا
با گیسوان تیرۀ موجاموج
غم‌خنده‌های یک سر پُرسودا


بر صندلی نشسته و چشمش باز
اما بجز سپید نمی‌بیند
گوشش ز های‌وهوی زمان سنگین
جز میوۀ خیال نمی‌چیند


بر هودج خیال نشیند شاد
از رنج و درد کهنه می‌آساید
نرم و ولرم و سرخوش و مستانه
یادش ز عمر رفته نمی‌آید


آنجا نشسته تا به ابد آرام
جایی کنار پنجره‌ای روشن
با یک جوان که خنده به لب دارد
سرگرم گُل‌شنفتن و گُل‌گفتن


آن پیرزن هزار شباروزان  
در لحظه‌ای که دید تو را ماند و...
یک عمر دوره کرد ز سر تا بُن
برگشت و باز از سر خط خواند و...


پیمانه پُر شده است و خیالی نیست
جز آرزوی خرّم آغوشت
در خاطرِ گُماگُم او مانده است
عطر تر و خوشاخوش تن‌پوشت


اکنون غمانِ هرچه نبود و بود
گم گشته در سکوت و فراموشی
بی‌گفتگوست با خود و آغازد
از یاد خویش رفتن و خاموشی

(عاطفه طیه)


@atefeh_tayyeh


بداهه‌ برای زنی که هم‌نام من بود!

ای پیکرت نشانهٔ تیر بلا شده
ای قرن‌ها دچار هزاران جفا شده


از ظلم نابرادر و آزار ناپدر
جان عزیز و روشنت از تن جدا شده


ای برگ نوشکفته که بر باد رفته‌ای
گلبرگ تازه‌ات همه پخش‌وپلا شده


ای در تنور خشم خدایان گداخته
قربانی قساوت هر بی‌خدا شده


ای شیر پاکت از لب نوزاد تشنه‌ات
ناگه به کام تیرهٔ خاک سیا شده


ای کودکت ز دوری‌ات آنسان گریسته
کز شرم سنگ خاره به غم مبتلا شده


ای شیرخواره‌ای که ز بی‌مادری تو
وز سوگ مادر تو عزا در عزا شده

ای...


لینک خبر: https://t.me/Khabar_Fouri/421069

@atefeh_tayyeh


بگو میان دلت زخمِ خارخاری کو
شکنجه‌ای که بماند به یادگاری کو


بگو که آن همه بیداری و چو دخترکان
نفس شمردن و مردن در انتظاری کو


مگر نه بین تو و یار تو غباری بود
بگو میان تو و یار تو غباری کو


چه شد از آن همه اینگونه هیچ باقی ماند
مگر نبود؟ اگر بود روزگاری کو


از آن کدورت شیرین که رفت از دل تو
ستاره‌پاشی چشمان اشکباری کو


چه غمگنانه دلت عاقبت قرار گرفت
سر قرار رسیدن به بی‌قراری کو


دلت شکست و تنت مانده روی دستانت
بگو درخت خزان‌خورده، نوبهاری کو


به خواب رفتی و روزت گذشت و شب آمد
برای آنچه ز شب مانده‌ اعتباری کو

عاطفه طیه (۱۴٠۲/۱۱/۱۵)

@atefeh_tayyeh


تلوّن مزاج شاعر

رشید وطواط این دو شعر را برای یک نفر گفته است!

علمت ای صابر بن اسماعیل
روی عالم همی‌بیاراید
رفعت قدر تو به پای شرف
تارک آسمان همی‌ساید
تویی آن کس که در بدایع نظم
مثل تو روزگار ننماید
چرخ ذکر تو را نپوشاند
دهر عزّ تو را نفرساید
هر که پیش تو یاد نظم آرد
به یقین دان که باد پیماید...
(ص۶۶۲)

شعری که نقل کردم چند بیت آغازینِ یکی از مدح‌های درازی است که وطواط برای شاعر هم‌عصرش ادیب صابر ترمذی گفته است. و حالا هجو غلیظ او:

آن مخنث ادیبک صابر
بی‌سبب هجوها کند ما را
پر ز گُه کردمی دهانش، لیک
نبَرَد کس به بصره خرما را😵‍💫
(ص۶۴۳)


منبع:
دیوان رشیدالدین وطواط، تصحیح سارا سعیدی ورنوسفادرانی، انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۲.

@atefeh_tayyeh


سیاوش یا اسفندیار؟

سیاوش و اسفندیار دو شاهزادهٔ محبوب ایرانی‌اند که پیش از به دست آوردن تاج شاهی، جوان افتادند. سیاوش به دستور افراسیاب تورانی کشته شد و اسفندیار به دست رستم.
دیروز که برای شاگردانم داستان اسفندیار را گفتم با این که سعی کردم در روایت بی‌طرف باشم، متوجه شدم هیچ‌یک از پایان کار او اندوهگین نشدند. گمان من این بود که تنها دلیلش علاقه به رستم، قهرمان شاهنامه، باشد. طبق معمول دلیل را جویا شدم و خواستم صحبت کنند. شگفت این که هیچ یک به آنچه در ذهن من بود اشاره نکردند. اسفندیار در ذهن ایشان شخصیتی به‌تمامی منفی بود! جوان بی‌خردی که دو بار کورکورانه از دستور نابجای پدرش، شاه‌گشتاسپ، اطاعت کرد و کارهای ناپسند انجام داد. یک بار به سرزمین‌های دیگر لشکر کشید و به اجبار آنها را به دین زرتشتی درآورد و دیگر بار به به زابلستان لشکر کشید و حرمت پشت و پناه ایران، رستم، را نداشت. شاگرد دوازده‌سالهٔ من اعتقاد داشت سیاوش عزیز شد چون به فرمان پدرش کی‌کاوس عمل نکرد(!).

خلاصه‌ای از ماجرا:
کی‌کاوس، شاه ایران، از فرزندش سیاوش خواست پس از آن که با تورانیان صلح کرده و پیمان بسته، عهد بشکند. بی‌ آزرم صد گروگان بی‌گناه که از نزدیکان افراسیاب بودند را برای مجازات نزد او بفرستد و جنگ آغاز کند. سیاوش نپذیرفت:

همی‌گفت: صد مردِ گُرد و سوار
ز خویشانِ شاهی چنین نامدار

همه نیک‌خواه و همه بی‌گناه
اگرشان فرستم به نزدیک شاه

نه پرسد، نه اندیشد از کارشان
همانگه کند زنده بر دارشان

به نزدیک یزدان چه پوزش برم؟
بد آمد ز کار جهان بر سرم!

نه پذیرفت که خون بی‌گناهان ریخته شود و نه پذیرفت که پس از پیمانِ صلح دوباره جنگ آغاز کند:

ور ایدون که جنگ آورم بی‌گناه
ابرخیره با شاه توران‌سپاه

جهاندار نپسندد این بد ز من
گشایند بر من زبان انجمن
(جلد اول/۳۴۲)

سیاوش جز یزدان از این که خود را به بدی فسانه کند هراس داشت، پس از فرمان پدر  تن زد. در غربت بی‌گناه کشته شد، ایرانیان بیش از سه‌هزار سال سوگ او را برپا کردند و یکصدا بودند که:
به خون سیاوش سیه‌ پوشد آب!

در مقابل اسفندیار چندین چراغ داشت و به بی‌راهه رفت. کتایون مادرش و پشوتن برادر خردمندش او را از پیروی از دستور پدر بازداشتند و او نشنید. آمده بود که حرمت بشکند و آدمی چون رستم را دست‌بسته، به خواری، پیاده نزد گشتاسپ ببرد چرا که فرمان شاه ستمکار را فرمان خدا می‌دانست!

به رستم چنین گفت اسپندیار
که تا چند گویی سخن نابکار؟

مرا گویی از راه یزدان بگرد!
ز فرمان شاه جهانبان بگرد!

جز از بند گر رزم چیزی مجوی
چنین گفتنی‌های خیره مگوی!
(جلد دوم/۱۸۹)

منبع:
شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۳۲۵.


@atefeh_tayyeh


در پذیرفتن عذر

▫️اگر آید ز دوستی گنهی
به گناهی نشاید آزردن

ور زبان را به عذر بگشاید
باید آن خشم را فروخوردن

زان که نزدیک عاقلان بتر است
عفو ناکردن از گنه کردن

(اشرفی‌سمرقندی، تصحیح عباس بک‌جانی، امید سروری / ۲۰۲)



▫️لئیم از سرِ نامردمی به در نرود
هزار حجّت قاطع اگر کنی اظهار

به یک لطیفه توان خاطر کریمان را
به قید مهر درآوردن از سرِ انکار

(نگارستان معین‌الدین جوینی، تصحیح حسین پورشریف، انتشارات کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ص۵۶)

@atefeh_tayyeh


Репост из: بیاض | عاطفه طیّه
شاهنامه وطن است

نام شادروان ابوالفضل خطیبی با شاهنامه پیوند خورده است. هرآنچه این محقق ایران‌دوست دربارهٔ جایگاه و اهمیت شاهنامه می‌گوید درخور توجه است:

▫️خانم گلرخسار شاعر نامدار تاجیک شعری دارند که می‌گوید «شاهنامه وطن است، وطن بی‌مرگی»؛ من در میان شاعرانی که در ایران دربارهٔ ایران و وطن شعر گفته‌اند، به ژرف‌اندیشی گلرخسار در این شعر ندیده‌ام. این شعر نشان می‌دهد که وطن می‌تواند یک کتاب باشد. کتابی مثل شاهنامه که مفهوم وطن را از قرن چهار تا امروز برای ما حفظ کرد؛ کشور یک‌پارچه‌ای که دارای یک مرکزیت واحد به نام ایران است.

▫️شاهنامه چند ویژگی مهم دارد: یکی یک‌پارچگی سیاسی است. یعنی از آغاز تا پایان شاهنامه پنجاه پادشاه یکی پس از دیگری حکومت می‌کنند و در هیچ زمانی ما خلأ قدرت سیاسی نداریم. دوم یک‌پارچگی جغرافیایی است، یعنی همهٔ کارهای این پادشاهان و پهلوانان، ازخودگذشتگی‌ها و شهادت‌ها به خاطر حفظ یک منطقهٔ جغرافیایی خاص به نام ایران است.

▫️تا زمانی که شاهنامه هست ایران هم وجود خواهد داشت. شاهنامه همیشه پشتوانهٔ فرهنگی برای وحدت ملّی اقوام ایرانی ساکن در این سرزمین، و هویت مستقل همهٔ آن‌ها بوده است. وقتی که ما می‌گوییم وحدت ملّی منظورمان چیست؟ این مؤلفه‌های هویت ملّی کدامند؟ آیا فقط منظورمان آب و خاک است؟ زبان است؟ دین و آداب و رسوم است؟ قوم و نژاد است؟ به بیانی بله، ولی سرزمین مشترک رکن مهمی است؛ یعنی ما نمی‌توانیم مثلا فقط به یک زبان مشترک اتّکا کنیم بدین جهت که در این مجموعه‌ای که وطن نام گرفته ممکن است زبان‌های مختلفی وجود داشته باشد ولی همه احساس تعلّق به یک سرزمین دارند. ممکن است مذاهب و اعتقادات مختلف داشته باشند ولی باز همه تعلّق به یک سرزمین دارند.
در قرن دوم هجری تابوتی از یک مسیحی کشف شد که روی تابوت این مسیحی که «خرداد» نام دارد چنین نوشته شده: «ازمانِ ایرانشهر...» در قرن دوم هجری که اصلا ایرانشهر به لحاظ یک‌پارچگی سیاسی وجود نداشته و هر کدام از ولایات ما دست یک حاکم عرب بوده چرا می‌گوید من از سرزمین ایرانشهرم؟ برای این که ایدهٔ ایرانشهر برای این هم‌وطن مسیحی از بین نرفته بوده. این هم‌وطن مسیحی به همان اندازه به ایرانشهر تعلّق خاطر داشته که یک هم‌وطن زرتشتی یا مسلمان.

▫️برخلاف آنچه تصور می‌شود ما یک ملّی‌گرایی کور در شاهنامه نداریم. در شاهنامه هیچ‌کس نمی‌تواند حتّی یک بیت نشان بدهد که با یک نژادپرستی دُگم و سازمان‌یافته سروکار داشته باشیم. در طول هزاروصدسال که از سرایش شاهنامه می‌گذرد هیچ گروهی را سراغ نداریم که با اتّکا به پشتوانهٔ فکری شاهنامه دست به کشتار مردمی با نژادهای دیگر بزند. در شاهنامه ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم جایی تلاقی می‌کنند و همان جاست که بر اصول بنیادین اخلاقی سخت تأکید می‌شود. بسیاری از مواقع شاعر با تورانیان همدلی می‌کند مثلا با «پیران» جهان‌پهلوانِ افراسیاب. یا مثلا با «اغریرت» برادر افراسیاب. در شاهنامه آنگونه نیست که انسان‌های خوب همیشه طرف ایران باشند و دشمنان، انسان‌های بد باشند. از ایران هم پادشاه فرّه‌مندی چون کیکاوس خودکامه خوانده می‌شود. در ماجرای سیاوش او مرزهای ملّیت را به‌هم می‌ریزد و آنچه برایش اهمیت دارد پافشاری بر رعایت اصول اخلاقی و تأکید بر انسانیت است.

▫️در ده سال اخیر در شهرهای مختلف چند نفر نقّال خانم ظهور کرده‌اند. فرهنگ شاهنامه‌خوانی دارد در خانواده‌ها گسترش پیدا می‌کند. بچه‌ها را هم تشویق به خواندن شاهنامه می‌کنند. قبول دارم که آمار مطالعه در ایران بسیار پایین است و شمارگان کتاب محدود. نظام آموزشی ما پر از اشتباه است و انگیزه‌ها را از بین می‌برد و اکثر جوان‌ها به سبب شرایط اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه بیشتر انگیزهٔ کسب درآمد دارند. با همهٔ این‌ها من بسیار خوشبینم!

(خلاصه‌ای از گفت‌وگوی ابوالفضل خطیبی با خانم ندا عابد، نشریهٔ آزما، فروردین ۱۳۹۹، شمارهٔ ۱۴۵، صفحهٔ ۲۶ تا ۲۹).


@atefeh_tayyeh

Показано 20 последних публикаций.