میمنت میرصادقی | عکاس طبیعتمیمنت ذوالقدر (میرصادقی) به سال ۱۳۱۶ در استان فارس متولد شد.
میمنتخانم که
آزاده تخلّص میکند شاعری را با سرودن در قالبهای کلاسیک شروع کرد. این دسته از شعرهایش را میتوان در مجلات قدیمی و جلد اوّل کتاب زنان سخنور یافت. پس از مدتی کوتاه به قالب نیمایی مایل شد و چهار دفتر شعر به نامهای «بیداری جویباران ۱۳۴۷»، «با آبها و آینهها ۱۳۵۶»، «جانهای آفتابی ۱۳۷۱» و «زیر خونسردترین برف جهان ۱۳۸۹» منتشر کرد.
او بین معاصران به گمانم بیش از همه به شفیعی کدکنی توجه دارد و در شعری به نام «تجربه» به سرودهٔ مشهور شفیعی که با مصرع «ای خوشا شادی آغاز و خوشا صبحدما» آغاز میشود پاسخ داده است:
هم بالهای خسته از پرواز را دیدیم
هم بالهای بسته از آغاز را دیدیم
فرقی نمیکردند اما
آن بالهای بسته از آغازِ بیپرواز
چیزی نمیگفتند با ما
از شادی آغاز. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۲۷)
توجه میمنت به طبیعت خواننده را به یاد طبیعتگرایی شفیعی میاندازد. آب و باران و نسیم و جوانه و درخت و برگ و برف و شکوفه از همراهان جداییناپذیر شعر او هستند و با به کارگیری این عناصر و توصیفاتی دلپذیر از رخدادهای طبیعی توانسته حال و هوایی خوشایند و باطراوت به شعرش بدهد. زبان شعر او ساده و سالم و شستهرفته است. توجّه ملایمی هم به آرایههای لفظی دارد و شعرش از موسیقیای که از همنشینی درست و هنرمندانه کلمات ایجاد میشود بیبهره نیست.
زندگی و مرگ، عشق و تنهایی، امید و ناامیدی مهمترین مضامین شعر او را تشکیل میدهند و بیان عواطف شخصی و رمانتیسیسم برخی از شعرهایش خواننده را به یاد فروغ فرخزاد میاندازد. برای نمونه:
دیوار دیوار دیوار دیوار
آه...
این سالهای جدا ماندن
این سالهای جدا ماندن از خویش
بی انتظاری و بی اختیاری
در پشت این چاردیوار
دیوار دیوار دیوار دیوار. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۳۲)
یا:
- سهم من از تمام جهان
یک نظاره بود
از یک دریچه
تاریک و تنگ و کوتاه
- به به! خوش آمدی
با ما
از آبهای آن سوی خشکیها
و آفتاب آن طرف ابرها بگو. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۳۰)
میمنتخانم تألیفات و پژوهشهایی هم در زمینۀ ادبیات داستانی و نقد ادبی دارد. او همسر نویسندهٔ شهیر، جمال میرصادقی است و آشناییاش با ادبیات داستانی موجب شده شعرهای رواییاش خوب و اثرگذار از کار دربیاید. برای نمونه شعری به نام «رودخانه ماند و تخته سنگ» که مفهوم دوستی و وفاداری را به زیبایی نشان میدهد:
روی بستر وسیع رودخانهٔ بزرگ دشت
آبهای مست و هرزه میگذشت
آبهای مست پرغرور
ارمغان کوههای دور
در کنار رودخانهٔ بزرگ دشت
تخته سنگ کوچکی نشسته بود
جز به رودخانه
جز به بوتههای کوچک کنارههای او
دل به هیچجا و هیچکس نبسته بود
سالیان گذشت
آبهای مست پرغرور بی امان گذشت؛ رودخانه ماند و تختهسنگ
تختهسنگ کوچکی که سالهای سال
در کنار او نشسته بود
گرچه پایکوب تند آبها از او
پارهها شکسته بود،
جز به رودخانه
جز به جنگلی که بر فراز او
تن به نور آفتاب و ماه شسته بود،
دل به هیچکس نبسته بود
رودخانه ماند و تختهسنگ
تختهسنگ زندهٔ جوان
تختهسنگ سبز تازهجان
غرق پونههای تازهرو
غرق سبزههای پونهبو
دیگر او،
پارهسنگ کوچکی
سرد و سخت و بیبها نبود
جنگل و بهار و باد و رودخانه بود
جاودانه بود. (بیداری جویباران، صص ۴۱ - ۴۳)
@atefeh_tayyehادامه دارد👇