روزى ازبار سنگينى كه روى شانه هام؛
سنگينى مى كرد، حرف خواهم زد.
از اينكه چطور هر صبح مثل سايه اى،
خودم را خيابان به خيابان و در مسيرهاى خلاف قاعده ى احساس و باورم مى كشاندم، در همان حالى كه داشتم لبخند مى زدم، آرام راه مى رفتم، آرام به كارهام مى رسيدم
وظاهرا همه چيز خوب بود...
روزى تعريف خواهم كرد كه اين روزها، چقدر خسته بودم و چقدر دوام آوردم...
🦋
@ArabicaTM