درست همزمان با اینکه خلبانانهای باسابقه میان میگن «من سی سال خلبان هلیکوپتر بودم و میگم تا نتیجه تحقیقات حادثه مشخص نشه نمیشه اظهار نظر کرد»، سربازی که فقط سربازه ولی تو پایگاه هوایی خدمت میکنه میاد میگه «اصلا باورپذیر نیست که یه هلیکوپتر نظامی انقدر راحت بره بکوبه به یه هواپیمای مسافری، حتما مسئله مشکوکی وجود داره».
این خطای متداولیه ولی متأسفانه اسم نداره. شاید اسم «خطای شاگرد آشپز» براش بد نباشه. وقتی به عنوان سفارشدهنده غذا، متوجه شور بودنش میشی، اولین کسی که تو ذهنت متهم میکنی آشپزه. اما شاگرد آشپز باور نمیکنه استادش، که کارش اینه، یادش رفته باشه غذا رو بچشه و نمکش رو اندازه بگیره. بنابراین سریع نتیجه میگیره یکی عمدا کاری کرده. اما یه آشپز دیگه، میگه کاملا محتمله که آدم یادش بره چک کنه. دلیلش اینه که اون شاگرد زیر اتوریته آشپزه. و اون اتوریته پردهای از فرضیات بین خودش و مافوقش و حتی محیط، میسازه. یعنی بدون خطا بودن آشپز بش ثابت نشده، اما اتوریته باعث شده فرض کنه که بدون خطاست. اما یه آشپز دیگه، چون تحت اون اتوریته نیست، پشت پرده فرضیات هم نیست، و خیلی راحتتر با فکتها کنار میاد، و چون با فکتها کنار میاد هر خطایی رو ممکن میبینه. یه سرباز که تو پایگاه هوایی خدمت میکنه، زیر یه اتوریته خیلی شدید از بالاسریهاست. یعنی اونهایی که بش تلقین شده میدونند چطور باید کارها رو انجام داد. حتی زیر اتوریته محیط هم قرارداره. اتوریته محیط اینجوریه که بت فشار وارد میشه تا جزییترین کارها رو درست انجام بدی. سپس این فشار این فرض رو برات ایجاد میکنه که «حالا که این مجموعه بزرگ سرپاست و مثل ساعت کار میکنه، لابد همه مثل من تحت فشارند که جزییترین کارها رو هم درست انجام بدن».
اما سرباز فقط یه بچهست و انتظار زیادی ازش نمیره این چیزها رو متوجه بشه. مسئله مهمتر در اینه که خیلیهای دیگه که بچه نیستند هم مبتلا به این مشکل شناختی هستند. مثل اون استاد دانشگاه ایرانی که این روزها افاضاتش در تلگرام و واتساپ دست به دست میشه و میگه اسراییل از عملیات ۷ اکتبر خبر داشت و عمدا جلوش رو نگرفت تا بتونه محور مقاومت رو از بین ببره! «محیط» پایگاه هوایی در اینجا، فضای جاسوسی-امنیتی-چریکی خاورمیانهست. اتوریته این محیط بر ذهن آدمها باعث شده باور نکنند آشپزهای موساد از نمک غذا بیخبر بودهاند.
این خطای متداولیه ولی متأسفانه اسم نداره. شاید اسم «خطای شاگرد آشپز» براش بد نباشه. وقتی به عنوان سفارشدهنده غذا، متوجه شور بودنش میشی، اولین کسی که تو ذهنت متهم میکنی آشپزه. اما شاگرد آشپز باور نمیکنه استادش، که کارش اینه، یادش رفته باشه غذا رو بچشه و نمکش رو اندازه بگیره. بنابراین سریع نتیجه میگیره یکی عمدا کاری کرده. اما یه آشپز دیگه، میگه کاملا محتمله که آدم یادش بره چک کنه. دلیلش اینه که اون شاگرد زیر اتوریته آشپزه. و اون اتوریته پردهای از فرضیات بین خودش و مافوقش و حتی محیط، میسازه. یعنی بدون خطا بودن آشپز بش ثابت نشده، اما اتوریته باعث شده فرض کنه که بدون خطاست. اما یه آشپز دیگه، چون تحت اون اتوریته نیست، پشت پرده فرضیات هم نیست، و خیلی راحتتر با فکتها کنار میاد، و چون با فکتها کنار میاد هر خطایی رو ممکن میبینه. یه سرباز که تو پایگاه هوایی خدمت میکنه، زیر یه اتوریته خیلی شدید از بالاسریهاست. یعنی اونهایی که بش تلقین شده میدونند چطور باید کارها رو انجام داد. حتی زیر اتوریته محیط هم قرارداره. اتوریته محیط اینجوریه که بت فشار وارد میشه تا جزییترین کارها رو درست انجام بدی. سپس این فشار این فرض رو برات ایجاد میکنه که «حالا که این مجموعه بزرگ سرپاست و مثل ساعت کار میکنه، لابد همه مثل من تحت فشارند که جزییترین کارها رو هم درست انجام بدن».
اما سرباز فقط یه بچهست و انتظار زیادی ازش نمیره این چیزها رو متوجه بشه. مسئله مهمتر در اینه که خیلیهای دیگه که بچه نیستند هم مبتلا به این مشکل شناختی هستند. مثل اون استاد دانشگاه ایرانی که این روزها افاضاتش در تلگرام و واتساپ دست به دست میشه و میگه اسراییل از عملیات ۷ اکتبر خبر داشت و عمدا جلوش رو نگرفت تا بتونه محور مقاومت رو از بین ببره! «محیط» پایگاه هوایی در اینجا، فضای جاسوسی-امنیتی-چریکی خاورمیانهست. اتوریته این محیط بر ذهن آدمها باعث شده باور نکنند آشپزهای موساد از نمک غذا بیخبر بودهاند.