کسی نمیتونه یه کشور دیگه رو نام ببره که در اونجا آمپول دگزا رو که متمایزکننده دوره مدرن و دوران باستانه، چون باعث شده میلیونها نفر بعد از دچار شدن به التهاب به هر دلیلی، زنده بمونند، که در دوران باستان بر اثر همون مقدار از التهاب میمردند، رو یک شبه سه برابر گرون کنند، و یا نمیتونه یه کشور دیگه رو نام ببره که این اتفاق توش افتاده باشه و فردا بعدازظهرش عامل این اتفاق ترور نشده نباشه.
بعضی از سالخوردههای کمی صادق، میگن ما اشتباه کردیم که در ۵۷ همهچیز رو به جنگ خیر و شر تبدیل کردیم و این ما رو به خیلی چیزها نابینا کرد و اون اتفاقات خانهخرابکن رخ داد، بهتره آیندگان درس بگیرند و مسئله رو خیر و شری نبینند.
راست میگن. اگه تو سیاست و مدیریت بخوای همهچیز رو بین موسی و فرعون ببینی، کارت بیخ پیدا میکنه. مثلا گاهی باید بشینی با یه پفیوز مصاحبه کنی، چون انتشارش برای کشورت به درد میخوره. یا حداقل اینطور به نظرت میاد. مثل زلنسکی که با فریدمن مصاحبه میکنه.
اما ما خیلی وقته که از سیاست جداییم. اینکه همه دارند فحش میدن اسمش زندگی سیاسی نیست. اسمش آزردگیه. تو جایی که امکان زندگی سیاسی هست، جای بازی سیاسی هم هست. برای ما چنین جایی وجود نداره. بنابراین ما گزینهای غیر از خیر و شر دیدن وضعیت نداریم، که بعد بخواهیم آگاهانه اون گزینه غیر رو انتخاب کنیم. آدم پنجاه و هفتی اون گزینه رو داشت، و عمدا انتخابش نکرد، چون مریض بود. ما چنین انتخابی نداریم. فهمش برای اونایی که معاملات خودرو انجام دادن باید ساده باشه. وقتی میری میشینی تو نمایشگاه و چونه میزنی، یعنی تو زمین سیاستی. یه نیمه زمین مال توعه، چون پول دست توعه و به پولت احترام میذارن، و یه نیمه زمین دست اوناست، چون سند ماشین رو دارن، و به سندشون احترام میذاری. تو این موقعیت اگه بلند بشی مشت بزنی تو صورتشون، مریضی. ولی وقتی راننده ماشینی، و بین راه مسافر سوار کردی، و مسافره دزد از آب در میاد، و چاقو رو میذاره زیر گلوت و ازت میخواد بزنی کنار و بپری بیرون، دیگه تو زمین سیاست نیستی. تو اون موقعیت اون شره، و تو خیری. حتی اگه خودت یه عوضی باشی.
بله، دقیقا مردم، که میتونم هفت جلد مثنوی بنویسم درباره اینکه میتونند چقدر عوضی باشند، خیرند، و اونی که آمپول دگزا رو یکشبه سه برابر گرون میکنه، شره. اونی که میگه این موقعیت رو هم نباید خیر و شری دید هم شره. و بله «باید» بین این دو جنگ در بگیرد.
بعضی از سالخوردههای کمی صادق، میگن ما اشتباه کردیم که در ۵۷ همهچیز رو به جنگ خیر و شر تبدیل کردیم و این ما رو به خیلی چیزها نابینا کرد و اون اتفاقات خانهخرابکن رخ داد، بهتره آیندگان درس بگیرند و مسئله رو خیر و شری نبینند.
راست میگن. اگه تو سیاست و مدیریت بخوای همهچیز رو بین موسی و فرعون ببینی، کارت بیخ پیدا میکنه. مثلا گاهی باید بشینی با یه پفیوز مصاحبه کنی، چون انتشارش برای کشورت به درد میخوره. یا حداقل اینطور به نظرت میاد. مثل زلنسکی که با فریدمن مصاحبه میکنه.
اما ما خیلی وقته که از سیاست جداییم. اینکه همه دارند فحش میدن اسمش زندگی سیاسی نیست. اسمش آزردگیه. تو جایی که امکان زندگی سیاسی هست، جای بازی سیاسی هم هست. برای ما چنین جایی وجود نداره. بنابراین ما گزینهای غیر از خیر و شر دیدن وضعیت نداریم، که بعد بخواهیم آگاهانه اون گزینه غیر رو انتخاب کنیم. آدم پنجاه و هفتی اون گزینه رو داشت، و عمدا انتخابش نکرد، چون مریض بود. ما چنین انتخابی نداریم. فهمش برای اونایی که معاملات خودرو انجام دادن باید ساده باشه. وقتی میری میشینی تو نمایشگاه و چونه میزنی، یعنی تو زمین سیاستی. یه نیمه زمین مال توعه، چون پول دست توعه و به پولت احترام میذارن، و یه نیمه زمین دست اوناست، چون سند ماشین رو دارن، و به سندشون احترام میذاری. تو این موقعیت اگه بلند بشی مشت بزنی تو صورتشون، مریضی. ولی وقتی راننده ماشینی، و بین راه مسافر سوار کردی، و مسافره دزد از آب در میاد، و چاقو رو میذاره زیر گلوت و ازت میخواد بزنی کنار و بپری بیرون، دیگه تو زمین سیاست نیستی. تو اون موقعیت اون شره، و تو خیری. حتی اگه خودت یه عوضی باشی.
بله، دقیقا مردم، که میتونم هفت جلد مثنوی بنویسم درباره اینکه میتونند چقدر عوضی باشند، خیرند، و اونی که آمپول دگزا رو یکشبه سه برابر گرون میکنه، شره. اونی که میگه این موقعیت رو هم نباید خیر و شری دید هم شره. و بله «باید» بین این دو جنگ در بگیرد.