تماشای کنفرانس الجی در نمایشگاه CES تقریبا غیرقابل تحمل بود. شرکتها اشتباه میکنند که سعی دارند در معرفی محصول از الگوی اپل پیروی کنند (چون کیفیت ارائه اپل صرفا متکی به تیم مارکتینگش نیست. بلکه متکی به فرهنگ حاکم بر این شرکت هم است، که در شرکتهای دیگه، نیست). اما حتی همین اشتباه رو به بدترین شکل جلو میبرند. نه تنها سخنرانی مملو از کلمات کلی و وعدههای مبهم و ادعاهای اغراقآمیزه، بلکه ارائهکننده کرهای هم کلمات انگلیسی رو به شکلی تلفظ میکنه که عجیبه حضار نمیخندند (نباید بخندند، چون بیادبیه. و علاوه بر اینکه شخصا بیادبیه، اگه بخندند به کنفرانس بعدی دعوت نمیشن. اما باز هم عجیبه که میتونند نخندند). و این مورد آخر یه واقعیتی رو درباره فرهنگ ما آسیاییها لو میده. تو این قاره رییس بودن خیلی مهمه. رییس بودن آرزوئه. یکجور سعادته. یکجور به کمال رسیدنه. وقتی کسی رئیسه، دیگه به سختی باور میکنه که کامل نیست. رییس خیلی جدی فکر میکنه که خیلی کارهای دیگه غیر از مدیریت هم از پسش برمیاد. بنابراین اصرار داره که خودش ارائه بده، خودش بره روی سن، و خودش جلوی دوربین باشه. حتی اگه مثل یه دلقک حرف بزنه، یا اصلا نتونه حرف بزنه.
یک واژه داریم در انگلیسی (که در اصل سوئدیه)
Ombudsman
که یعنی نماینده یا واسطه. در گذشته عنوان کسی بود که حکومت بش این وظیفه رو میسپرد که ببینه مردم چه شکایاتی از حکومت دارند. اگه کسی حرفی حدیثی غری داشت، میرفت به این بابا میگفت. نه مستقیما به مسئولان حکومتی. بعدها مفهومش گسترش پیدا کرد و غربیها وارد فضای تجاری هم کردند. به این معنی که باید یکی رو داشته باشیم که حرف ما رو به مشتریمون بزنه، و حرف مشتریمون رو به ما. و این باید فردی باشه که حرف جفتمون رو بفهمه، از وضعیت صنعت سر دربیاره، خودش مصرفکننده محصولمون باشه، قدرت بیانش خوب باشه، و اگه قیافهش هم خوب بود که چه بهتر. الان در اپل، کریگ فدریگی داره تا حدی این نقش رو بازی میکنه. بدون اینکه رئیس باشه بیشتر از رئیس میبینیمش. ولی این تو کت آسیاییها نمیره. با اینکه ابتدا این امپراتوری چین بود که رسما چنین شغلی رو برای عدهای تعریف کرده بود. ما چنان با این مفهوم بیگانهایم امروز، که حتی معادل فارسی براش نداریم! چون لازم نبوده واژهای براش بسازیم. چون اصلا قبول نداشتیم که کسی که زیر دست رئیسه، بیشتر از رئیس دیده بشه.
یک واژه داریم در انگلیسی (که در اصل سوئدیه)
Ombudsman
که یعنی نماینده یا واسطه. در گذشته عنوان کسی بود که حکومت بش این وظیفه رو میسپرد که ببینه مردم چه شکایاتی از حکومت دارند. اگه کسی حرفی حدیثی غری داشت، میرفت به این بابا میگفت. نه مستقیما به مسئولان حکومتی. بعدها مفهومش گسترش پیدا کرد و غربیها وارد فضای تجاری هم کردند. به این معنی که باید یکی رو داشته باشیم که حرف ما رو به مشتریمون بزنه، و حرف مشتریمون رو به ما. و این باید فردی باشه که حرف جفتمون رو بفهمه، از وضعیت صنعت سر دربیاره، خودش مصرفکننده محصولمون باشه، قدرت بیانش خوب باشه، و اگه قیافهش هم خوب بود که چه بهتر. الان در اپل، کریگ فدریگی داره تا حدی این نقش رو بازی میکنه. بدون اینکه رئیس باشه بیشتر از رئیس میبینیمش. ولی این تو کت آسیاییها نمیره. با اینکه ابتدا این امپراتوری چین بود که رسما چنین شغلی رو برای عدهای تعریف کرده بود. ما چنان با این مفهوم بیگانهایم امروز، که حتی معادل فارسی براش نداریم! چون لازم نبوده واژهای براش بسازیم. چون اصلا قبول نداشتیم که کسی که زیر دست رئیسه، بیشتر از رئیس دیده بشه.