سرشاخ شدن ایلان ماسک با بقیه کسانی که به ترامپ رأی دادند، بر سر موضوع مهاجرت، اون هم به این زودی، دقیقا چیزیه که انتظار میرفت. با اینکه پیشبینی میکردند اختلاف بین ماسک و ترامپ زودتر از هرچیزی بروز کنه، چون هردو خودخواهند و دو خودخواه در یک اتاق نگنجد، این اختلاف بین ماسک و طرفداران ترامپ بود که زودتر بروز کرد. چون توجه نداشتند که حتی اگه خودخواهی ماسک و ترامپ با هم اصطکاک داشته باشه، هر دو از یک قبیله هستند، و قبیلهشون جداست از قبیله اون شهروندانی که از مهاجران عصبانیاند. این که هر دو نفر از یک قبیلهاند فقط به این دلیل نیست که هر دو میلیاردر هستند. به این دلیله که هر دو جزء آدمهایی هستند که دنیا رو تغییریافته میخوان.
در فضای آکادمی، که روی فرهنگ عمومی هم تأثیر داره، افراد دو دسته هستند. اونهایی که وارد علوم انسانی میشن، و اونهایی که وارد مهندسی میشن. این دو گروه هیچوقت به توافق نخواهند رسید، حتی اگه گهگاه به حیطه همدیگه تجاوز کنند. دلیل این عدم توافق اینه که نگرش علوم انسانی رو به گذشتهست، و نگرش مهندسی رو به آینده. برای درک بهتر این افتراق دو عنوان رو میتونید براشون در نظر بگیرید:
علوم انسانیها، reframer هستند، و
مهندسها، reshaper.
ریفریمر یعنی کسی که قاببندی را تغییر میدهد. تمام کار کسانی که در سمت علوم انسانی هستند تغییر فریم چیزهایی است که در گذشته رخ داده. کار تاریخدان اینه که اتفاقی که قبلا رخ داده رو در یک قاب تازه قرار بده و به بقیه تحویل بده. اون اتفاق یک داستانه. با تغییر قاب اون داستان، تحلیلها و نتایج متفاوتی تولید میشه. مثلا میشه داستان سقوط ایران در برابر حمله مغول رو طوری فریمبندی کرد که یک فروپاشی اجتماعی باشه، و میشه طوری فریمبندی کرد که تغییر اقلیم و خشکسالی تعیینکننده اصلی بوده باشه.
ریشیپر یعنی کسی که شکل دنیا را تغییر میدهد. تمام کار کسانی که در سمت مهندسی هستند، طراحی یک آینده و سپس تغییر شکل دنیا در جهت اون طرحه. اینها برهوت رو تبدیل به شهری پر رفتآمد میکنند، دریا رو خشک میکنند و بیابان رو به دریا تبدیل میکنند. غولهای فلزی میسازند که کوهها رو میخراشند، مناظر رو تغییر میدن، و همینطور شکل زندگی رو. دلیل اینکه شکل زندگی روزانه شما کاملا متفاوت از شکل زندگی یک دهقان در دویست سال گذشتهست، مهندسها هستند. و میبینید که چطور آینده رو به شکل لوحی که نقاشش هستند توضیح میدن، مثل وقتی که میخوان بگن هوش مصنوعی چه کارهایی خواهد کرد، یا «باید» بکند. طوری که انگار دارند به آینده دستور میدن چطور باشد.
وقتی این دو گروه رو با این دید ببینید، متوجه اختلاف نظرهاشون هم میشید. یک ریفریمر اتفاقاتی که در گذشته با موضوع مهاجرت رخ داده رو طوری فریمبندی میکنه که یک مهاجر هندی یک تهدید به نظر بیاد. اما یک ریشیپر، فارغ ازینکه میلیاردر باشه یا نباشه، اهمیتی به گذشته نمیده و میخواد طرحش برای آینده رو با هر مهاجری با هر نژاد و ملیتی، سریعتر و ارزانتر اجرایی کنه.
عدم درک این دوگانگی، باعث میشه همه انگیزهها رو به «طمع» تقلیل بدهند. همه آدمها، از جمله پولدارها، طمعکارند، و اگه راهی وجود داشته باشه چیزی رو ارزونتر بدست بیارن حتما اون راه رو دنبال خواهند کرد. اما برای خیلیها، از جمله پولدارها، طمع برای تغییر دادن شکل دنیا، قویتر از طمع برای جمع کردن مقداری پول بیشتره.
در فضای آکادمی، که روی فرهنگ عمومی هم تأثیر داره، افراد دو دسته هستند. اونهایی که وارد علوم انسانی میشن، و اونهایی که وارد مهندسی میشن. این دو گروه هیچوقت به توافق نخواهند رسید، حتی اگه گهگاه به حیطه همدیگه تجاوز کنند. دلیل این عدم توافق اینه که نگرش علوم انسانی رو به گذشتهست، و نگرش مهندسی رو به آینده. برای درک بهتر این افتراق دو عنوان رو میتونید براشون در نظر بگیرید:
علوم انسانیها، reframer هستند، و
مهندسها، reshaper.
ریفریمر یعنی کسی که قاببندی را تغییر میدهد. تمام کار کسانی که در سمت علوم انسانی هستند تغییر فریم چیزهایی است که در گذشته رخ داده. کار تاریخدان اینه که اتفاقی که قبلا رخ داده رو در یک قاب تازه قرار بده و به بقیه تحویل بده. اون اتفاق یک داستانه. با تغییر قاب اون داستان، تحلیلها و نتایج متفاوتی تولید میشه. مثلا میشه داستان سقوط ایران در برابر حمله مغول رو طوری فریمبندی کرد که یک فروپاشی اجتماعی باشه، و میشه طوری فریمبندی کرد که تغییر اقلیم و خشکسالی تعیینکننده اصلی بوده باشه.
ریشیپر یعنی کسی که شکل دنیا را تغییر میدهد. تمام کار کسانی که در سمت مهندسی هستند، طراحی یک آینده و سپس تغییر شکل دنیا در جهت اون طرحه. اینها برهوت رو تبدیل به شهری پر رفتآمد میکنند، دریا رو خشک میکنند و بیابان رو به دریا تبدیل میکنند. غولهای فلزی میسازند که کوهها رو میخراشند، مناظر رو تغییر میدن، و همینطور شکل زندگی رو. دلیل اینکه شکل زندگی روزانه شما کاملا متفاوت از شکل زندگی یک دهقان در دویست سال گذشتهست، مهندسها هستند. و میبینید که چطور آینده رو به شکل لوحی که نقاشش هستند توضیح میدن، مثل وقتی که میخوان بگن هوش مصنوعی چه کارهایی خواهد کرد، یا «باید» بکند. طوری که انگار دارند به آینده دستور میدن چطور باشد.
وقتی این دو گروه رو با این دید ببینید، متوجه اختلاف نظرهاشون هم میشید. یک ریفریمر اتفاقاتی که در گذشته با موضوع مهاجرت رخ داده رو طوری فریمبندی میکنه که یک مهاجر هندی یک تهدید به نظر بیاد. اما یک ریشیپر، فارغ ازینکه میلیاردر باشه یا نباشه، اهمیتی به گذشته نمیده و میخواد طرحش برای آینده رو با هر مهاجری با هر نژاد و ملیتی، سریعتر و ارزانتر اجرایی کنه.
عدم درک این دوگانگی، باعث میشه همه انگیزهها رو به «طمع» تقلیل بدهند. همه آدمها، از جمله پولدارها، طمعکارند، و اگه راهی وجود داشته باشه چیزی رو ارزونتر بدست بیارن حتما اون راه رو دنبال خواهند کرد. اما برای خیلیها، از جمله پولدارها، طمع برای تغییر دادن شکل دنیا، قویتر از طمع برای جمع کردن مقداری پول بیشتره.